۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

ادای دین - 9: به پاس نفست ای لطیف!



در روح و جان من ....

محمد نوری هم جاودانه شد!




*. محمد نوری نمی میرد همچون قیصر
همین امروز این متن عالی رو می خوندم که یهو یاد نوری افتادم
تو همین پست قبلی هم نوشتم دعاش کنین اما رفت ...
خدایش بیامرزاد ...

*. بله برای ما قوم مرده پرست باید می رفت تا جاودانه می شد ...

*. چقدر با حسین یادش می افتادیم ...

*. دلم گرفت ...


تیکه ها و سوتی ها - 6: کلارک دشت!



سفر ...


این سفر هم با یکی از اکیپهایی بود که واقعا دوست دارم

باهاشون برم سفر! جدا ترکیب عالی ای داره!
سفر خوبی بود!



*. تیکه ها و سوتی های سفر کلارک دشت(!) برای ثبت در تاریخ:

هوا خوبه حاجی!؟
مگس!
سیب زمینی: مکعب مستطیل هشت میلی متری!
دریا و ...!
پس و گزارش: زیر فشار با توپ! اگه توپ تو چهارچوب باشه گل میشه! ...!!!
منقل بالایی!
دزدگیر ماشین و جلب توجه!
و ...

*. موضوعاتی در ذهن دارم که فردا شب و فردا شب های دگر خواهم نوشت ...

*. لینک های روز:

روز به روز جالب تر ! اینم سندش
روز به روز خفت و خواری بیشتر!
رویا و آرزویی از جنس احمدی نژاد!
همون بالایی ...

*. برای محمد نوری هم دعا کنیم ...



*. عکاس: محمد جهانشاهیان

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

همینجوری - 15: شاید این جمعه بیاید ....




شاید این جمعه بیاید ...
شاید

البته بیشتر احتمالش اینه که شنبه برسه !


*. صاحاب این بلاگ داره میره سفر یحتمل شنبه بیاد ...

*. اینجا رو هم آپ کردم -بر قبر پدرت مارکس!-

*. منظورم این بود که نور بباره !


۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

بی عنوان - 2: قم ...فانذر!



منتظران مهدی به هوش باشند؛ حسین را منتظرانش کشتند!
حرکتی باید ...




*. پارسال همین روزا(!):


عمری است در سکون نشسته ام در انتظار ...

چه تناقض جالبی و چه انتظار عجیبی !

مگر می شود نشست و انتظار کشید ... مگر می شود در سکونی ابدی منتظر آمدن بود!؟ ... نه نمی شود!!

باید برخیزی، بلند شوی ... برای انتظار آمدن آن که وعده آمدنش سالهاست بر جریده عالم و بر دیوارنوشته های تاریخ ثبت است، نباید نشست ... باید بلند شد و تلاش کرد، باید عبادت کرد ... اما نه از آن جنس عبادت هایی که در کنج عزلتی سالها دعا بخوانی برای هیچ ... نه از آن جنس عبادت های پارناسیزمی که نه جامعه ات، نه اطرافیانت و نه هیچ کس دیگرت برایت بی اهمیت باشد ... نه از آن عزلت نشینی های صوفیانه و عرفان زده امروزینی که بوی گند دود تریاکش را و برق شعله منقلش را می شود از دور دید! ... بلکه باید جهد کنی، باید برخیزی ... قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فردی ... باید بیدار شوی ... یا ایها المدثر! ... قم !

امضا: صابر خسروی

15/5/88


*. کدام آینه تمام بودن مرا نشانم خواهد داد!؟


*. ...

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

حادثه بد - 7: در جستجوی مارمولک ...


خسته بودم واقعا اینقدری که رفیقم دم در مجتمع منو دید گفت ببین برو بخواب!
رسیدم خونه یه چیزی خوردم. لب تاپو باز کردم و آهنگ گذاشتم و افتادم تو تخت
-این عادتمه که زمانهایی که خیلی خستم و از خستگی خوابم نمی بره آهنگ می ذارم
و می افتم و همینجوری که به آهنگ فکر می کنم می خوابم!-

اون دو تا مست چشات منو خوابم می کنه ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ (با خودم گفتم که ابی
چه با صدای زنونه بدی جیغ می زنه!) یهو به خودم اومدم دیدم زن داداشم میگه:

مااااااااااااااااااااااااارموووووووووووولک!!!!!!

من تو این مدت مدیدی که در این خونه هستیم -بالغ بر 13 سال!- تا حالا تو خونمون
مارمولک ندیده بودم! تمی دونم لا مصبی از کجا پیداش شده بود!
القصه عملیات ما شروع شد:

در جستجوی مارمولک!

بعد حدود 40 دقیقه تلاش مذبوحانه(!) و تخلیه تدریجی اتاق بالاخره یه گوشه دیدیمش!
زن داداشم هم پیف پافو برداشت و یه 5 دقیقه ای گرفت روش تا مرد!
بعد مرگش تا همین الان که حدود 2 ساعت از حادثه می گذره هنوز دارم سرفه می کنم
فکر کنم شیمیایی شدم!


*. امروز روز خوبی بود ... باز هم مهندسی فرهنگی! بازهم دغدغه!

*. پیش به سوی دو کنفرانس یکی داخلی یکی خارجی
-کنفرانس مدیریت دانش و business dynamic-

*. اینجا رو بخونین! اونقدر حادثه تلخه که فقط میشه خندید به این اوضاع!
اینم ببینین بد نیست!

*. این هم بنده خدا توهم زده -وزیر صنایع-: ایران رتبه نوزدهم در عرصه صنعتی دنیا!
والا ما که نفهمیدیم منظورش چیه اما تو شاخص های اقتصادی -که زیر بنای صنعته- که
بنابر این آمار ما بعد از گینه بیسائو و قبل از کنگو در رده 168 ام قرار داریم!

*. می خواستم از جشن عشق در آلمان بگم که دیگه حالشو ندارم! فقط این که گند زدن!


*. ...

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

افکار پریشان - 24: واگویه هایی برای درد ...




    بعضی دل ها خسته اند، زیر بار فشار این هجمه های دردی که

    به نبرد آمده اند؛ خم شدند ...

    بوعلی ای باید تا قلنج کمر این دلهای خسته را بپیچاند امید که

    خوب شوند -و راست است که بوعلی هم از قلنج مرد!-


    اما درد را باید درمان کرد یا نه؛ خود مساله دیگری است ...


    بعضی دردها مثل موخوره اند مثل سوهان، روح آدمی را می خورند

    اما بعضی دردها رشدند، ریشه دارند جوانه می زنند -همان دردهایی

    که باید فریادشان زد که درد بر من ریز و درمانش مکن!-


    با درد باید ساخت تا ساخته شد -که مرد را دردی اگر باشد خوش است!-

    درد اگر درد باشد تو را می سازد ...


    منشا هر دردی چیزی است ...

    گاهی دردها باعث حرکتند و گاهی حرکت ها باعث درد ...

    اما آنچه معلوم است این است که سیر گذار از درد به حرکت و از حرکت

    به درد ممتد و بی انتهاست ...

    که وقتی از درد حرکت می کنی قدم که در راه می گذاری هزاران درد

    جدید از این انقلاب درونیت بر تو هجمه می آورد و چه زخم ها و چه

    زخمه ها که بر تار و پود بودنت نقش می بندد -ما چو چنگیم و تو

    زخمه می زنی!-

    و آنگاه که از این همه درد خسته و درمانده می ایستی و می نشینی

    باز هم می بینی که از انبوه این همه درد که در گلویت حناق گرفته اند

    و گویی در اعتراض به این سکونت در گلویت تحصن کرده اند، بلند

    می شوی فریاد می کشی و راه می افتی و بازهم خسته می شوی و

    بازهم می نشینی و بازهم ... و میبینی که این درد چقدر پویاست!



    و سخن آخر اینکه:

    از درد سخن گفتن و از درد شنیدن

    با مردم بی درد ندانی که چه دردی است !




    *. واگویه اند اینها ...


    *. سپاس از دوستی که هم کلامی اش باعث این تراوشات شد ...


    *. ...

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

افکار پریشان - 23: و شهری که خسته است ...


و شهری که خسته است ...
و شهری که دائم دارد عرق می ریزد از این همه بلا، این همه مصیبت!
و شهری که داغ است، سوزان است!
و شهری که بی درد شده است و درد بی دردی علاجش آتش است!
و شهری که آب پاک ندارد ...
و شهری که از شرم زیر دود و غبار خود را پنهان کرده است!
و شهری که گشت دارد اما امنیت ندارد!
و شهری که گدا آری، فساد آری اما کار ندارد!
و شهری که آسمانش دیگر آبی نیست!
و شهری که ...
و شهری که دارد می خوابد ...
و رویا می بیند ...
رویایی به لطافت همان روزهایی که هنوز این شهر نفس می کشید!
رویایی به استواری همان روزهایی که چشم میلیونها نفر به خیابانهایش دوخته بود -و چه امیدها که نشکفته پژمرد!-
رویایی به پایداری همان شعارها و شعورها!
رویایی به شیرینی همان روزهایی که آبش را می شد در شیشه کرد و به عنوان آب معدنی فروخت!
رویایی به برکت همان لوطی ها و داش آکل ها!
رویایی به عظمت سخنان تراویده از حسینه ارشاد!
رویایی به ...

و شهری که دارد می خوابد ...
و شهری که به خدا خدا ندارد!


*. نوشته هایی است از سر درد! زیاد جدی نگیرید ...

*. دوستی پیام داد که روزت مبارک! گویا روز جوان است ...
روز جوان بر آنهایی که فکر می کنند روز دارند مبارک!

*. یاد این شعر آن شاعره بزرگوار افتادم که این روزها گویا تولدش است:
هر چند دخمه را بسیار خاموش و کور می بینم
در انتهای دالانش، یک نقطه نور می بینم!

...


*. عکس از آرش حمیدی

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

همینجوری - 15: استدلال!

از پوشیدن هرگونه لباس مهیج خودداری کنید تا کمتر مورد اذیت و آزار مردان چشم ناپاک قرار گیرید.


استدلالی به تشابه این جمله که:

از خیابان رد نشوید تا ماشین به شما نزند!

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

افکار پریشان - 22: باید امشب بروم ...


کفش هایم کو!؟
چه کسی بود صدا زد ...




*. شعر ندای آغاز سهراب

*. با صدای شکیبایی بشنوید ...

*. شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی من جا دارد بر دارم ...

*. Azwebear / flickr



۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

افکار پریشان - 21: بگذریم!


بغضی به عظمت تمامی ...
بگذریم!




*. عکس Nikolai Kornilievich Bodarevsky / Uk rainian Girl Tending Geese / 1892

*. فقط سپاس از همه دوستان ... همین و بس!


----------------------------------------------------
بعدا نوشت(!):

چقدر خوبه که هستید ... همتون، حتی خودم! خود خود خودم!

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

به گزین ها - 12: اشک های بودا بر تاریخ!






اشک هایی که آدمی در این گردونه «باز پیدایی» حیات
ریخته است از آب همه اقیانوس ها بیشتر است

راست است بودا ... راست!




*. عکس متعلق به بزرگترین مجسمه های خاکی بودا در جهان در ایالت بامیان افغانستان بود که از شرم وجود طالبان فروریخت!

*. ...

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

همینجوری - 14: کامنت !


- این پست عکس ندارد!-


طرف پست گذاشته:

و تو صلت کدام قصیده ای غزل!؟

بعدش طرف کامنت گذاشته:

بیا به وبلاگ من یه نظر خوجگیل و موجگیل بذار!




*.

کار ِ رود، رفتن است

کار ِ باد، آمدن

کار ِ عشق، بردن است

کار ِ دل، باختن...

کار ِ مرگ هرچه هست

کار ِ ما ست

عاشقانه زیستن

...

مژگان عباسلو





*. خیلی حرف داشتم از زاهدان:

از جندالله، از دریغ رفته ام بر عدم یک تسلیت ناقابل رییس جمهوری!

از محکوم کردن های اوباما و بان کی مون و اتحادیه اروپا و هزاران

کوفت و زهر مار دیگه!، از عملیات انتحاری و این تحجر اسلامی!

از سیستانی که دارد میمیرد! از نمایندگانی که استعفا می دهند!

از ربط دادن این کشتار به قضیه شهرام امیری! از آدم هایی که دارند

میمرند! از فبای ذنب قتلت ...


*. بگذار سر به سینه من تا که بشنوی ...


*. چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من ...


*. ...

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

افکار پریشان - 20: تولید علم و آی اس آی ...



عزیزی در gtalk لینک مصاحبه ای رو از خبرگزاری دولتی فارس
رو گذاشته بود، جالب بود!
علی اکبر محرابیان -وزیر صنایع و معادن- در عرایض خود فرمودند:

چاپ مقالات در ISI فروش رایگان علم است ...



چند نکته ذهنمو مشغول کرد:

اول از همه رجوع کردم به پرتال رسمی وزارت صنایع و معادن، در بخش معرفی وزیر از سوابق علمی و تجربی همان وزیر مذکور آورده شده است: تالیف کتاب و مقالات متعدد علمی در سطح داخلی و بین المللی (ISI)!
دقت فرمودید! شنیده اید که می گویند عالم بی عمل ...

تو که خودت به قول خودت به فروش رایگان علمت داری افتخار می کنی، تو چرا!؟

دوم اینکه کیست که یادش رفته باشد سرقت علمی آقایون رو!؟ این خبر را یادتان هست که!؟ تازه گویی علم کسان دیگه رو رایگان فروختند!!

و اما بعد به حکم این حدیث مولا که فرمود: انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال - نگاه کن که چه گفته است نگاه نکن که گفته است!- وقتی به جمله نگاه می کنیم همه درستی جمله را قبولمی کنیم -فارغ از آنکه چه کسی و واقعا چه کسی(!) گفته است- چنانچه دوستانی که مرا می شناسند نظر مرا در این باب می دانند که موید همین نکته است اما نکته اصلی این است که وقتی برای افکار تو ارزشی قایل نیستند تو اگر مرد علم باشی احساس می کنم حتی حاضری فکرت را به رایگان اجرایی کنی تا اینکه آنرا با خود به گور ببری!!



*. پیشنهاد می کنم حتما مصاحبه رو بخونین واقعا عالیه! هاهاها

*. پیشنهاد می کنم کتاب نشت نشای رضا امیرخانی رو بخونین! بحثش در همین باب جدا عمیقه

*. یاد جلسه فرمانداری افتادم! (رگرسیون، پارتو، غرب زدگی، گروه سرود!!!)

*. راستی یاد دکتر خطیبی هم به خیر چقدر این بنده خدا رو فحش می داد!

*. حال ما در پست قبل کماکان دارد تمدید می شود!

*. ...

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

در گذرگاه خاطره - 18: سفرنامه ای نانوشته به آسارا!


نجات سرباز جدیدساز - آسارا - تیرماه 89



راستش زیاد برنامه داشتم برا نوشتن از سفر سه روزه به آسارا با مصطفی و سجاد و امیر و رضا و با وجود جای خالی امین و حسین -اونم دوتا!- و سعید و احسان و رضا و ... اما حقیقتش اوضاع طوری شده که دست و دلم به نوشتن نمی ره!
دست و دلم نمی ره بنویسم و
هرهر بخندم که وقتی شما تو دمای 45 درجه می پختین ما اونجا از سرما یخ می کردیم ...
حال ندارم از کوهی بنویسم که همش خاطره بود: افتادنش، گیر کردنش، صخره هاش، مار تو سوراخاش!
حسش نیست بنویسم از تیکه ها و سوتی های سفر مثل دوغ آسارا(!)
حتی حالشو ندارم از راه بندونی که لاری جانی راه انداخته بود بنویسم!

راستش کمی حالمان گرفته است ...
ببخشید!



*. انگار سهراب راست می گفت که نه وصل ممکن نیست!

*. باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور!

*. سفرنامه مرتبط با پست در اینجا

*. عکاس هر دو عکس رضا

*. رفتیم سینما! دوتایی! من و امین! فیلم چهل سالگی! فوق العاده بود! (البته فوق العاده مزخرف!) هاهاها

*. ...

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

لحظه ای تامل - 15: جامی به وسعت یک جهان (نکاتی درباره جام جهانی)

1. شکست هیمنه:
سرتو بالا بگیر مرد!

این سال، سال شکست هیمنه های فوتبال بود! برزیل بزرگ، آرژانتین بزرگ! سال در هم شکستن مارادونا! سال اشکهای مسی! سال عصبانیت کاپیتان دونگا! سال نیمکت نشینی رونالدینیو! جام بی انگیزگی رونی! و ...

*. - مااکثر العبر و اقل الاعتبار-

*. عکس از خبرگذاری رویترز


2. اشکی به شوق پیروزی:


جام جهانی 2010 نه یک جام برای فوتبال که جامی بود به پاس یک عمر تلاش مردی که در سن 92 سالگی شاهد شادی ها و غم های مردمانی بود که دیگر برایشان سیاه و سفید فرقی ندارد. نلسون ماندلا مردی بود که به آپارتاید نه گفت! ایستاد و با تحمل 27 سال زندان دیشب با قهرمانی اسپانیا و به پایان رسیدن جام جهانی آفریقای جنوبی اشک ریخت! اشکی از شوق برای اینکه چشم بیش از سه میلیارد انسان به جایی بود که روزگاری جز چشمان حریص برده داران بر آن نبوده است! دیشب جهانی به احترام ماندلای بزرگ ایستاده شادمانی کردند ...

*. عکس نلسون ماندلا در مراسم 5 آپریل 2010
*. جای ماندلا -به علت بیماری- در مراسم اختتامیه خالی بود ...


3. حاشیه مهمتر از متن:


به جرات می توان گفت حداقل در ایران بیش از 30 میلیون نفر در بازیهای آلمان و آرژانتین و نیز بازی فینال بین تیم های اسپانیا و هلند به جای دیدن و تمرکز روی بازی تنها دلیلشان دیدن درستی پیش بینی جناب پل(!) -همان اختاپوس پیشگوی بازیها!- بود! این یعنی مصداق عمده حواشی مهمتر از متن ما ایرانی ها -که بعدا درباره آن خواهم نوشت!- و این یعنی رواج خرافات در جهان حتی جهان فوتبال! خبرها این طور می گویند که در تمام دنیا هم اوضاع به همین منوال بوده و همه مردم دنیا در بازی فینال منتظر بودند تا ببینند جادوگرهای آفریقا راست گفته اند یا جناب پل! حتی آنقدر مهم که فیلمهایش در یوتیوب میلیونها بازدید دارد!


4. جمله ای به ارزش یک ماه جام جهانی:

تمام جام جهانی و تمام یک ماه فوتبال یک طرف و جمله دقیقه 121 بازی فینال عادل فردوسی پور یک طرف! لذت آن جمله طعنه آمیز برای خیلی ها دلچسب تر از یک ماه فوتبال بود! درود بر تیزهوشی و ظرافت عادل فردوسی پور!
(عادل فردوسی پور بعد از گل اسپانیا در توضیح به اینکه درخواست مردمان اسپانیا از دولت که خواسته بودند در صورت پیروزی اسپانیا در بازی فینال مملکت را یک روز تعطیل کنند با پاسخ منفی دولت مواجهه شده بود گفت: «اونها نمی دونند که چقدر راحت میشه تعطیل کرد!»)

*. سلام بر سال تعطیلی های مضاعف!!


--------------------------------------------------

*. عنوان این پست لحظه ای تامل است!

*. فوتبال امروزه فرهنگ ساز است، به دنبال ساختن جامعه ایده آل!، کمی به بحث های مدرنیته و تکنولوژی در فوتبال فکر کنیم خواهیم دید که چقدر فوتبال به دنبال ساخت یک اتوپیاست، به دنبال ساخت زیر ساخت های اخلاقی در جامعه، شاید این ها دلایلی باشد بر اینکه فطرتا فوتبال محبوب ترین ورزش جهان شده است! یا به عبارت بهتر مهمترین حادثه تاریخ قرن 20 و 21 (کدام حادثه تاریخی بیش از سه میلیارد انسان را به تماشا می خواند!؟)

*. I Have a Dream ...

*. فردا پستی دیگر در راه است ...



۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

پارسال همین حدودا - 1: مبعث کمی با تاخیر!


به يادش و به ياريش

در تنهايي و خلوت خود نشسته ام، نطفه كلمه اي را در خود احساس

مي كنم! آبستن شده ام! گويي نسيمي از غيب بر من وزيدن گرفته است

كه من اينچنين بي تاب نوشتن شده ام، بي تاب اين فرزند نا خلف غيبي

خويش!

قلمم نمي چرخد كه بنويسد. عجب لج بازي بچه گانه اي دارد! گويي

در اين نيم شب اواخر تيرماه اين سال شوم، در اين نيم شب تيره و تار،

در اين نيم شب غفلت و خواب آلودگي نمي خواهد چيزي بنويسد! اما

دقيق تر كه مي شوم مي بينم كه حق دارد! آخر در اين شب بزرگ نبايد

نوشت! نبايد احساسات ناب را به زور به ابتذال كلمات كشاند! نبايد اين

همه خاطرات شورانگيز و مستانه را محدود اين كلمات ضعيف و حقير

كرد! بلكه امشب بايد همه چيز را كنار گذاشت؛ قلم را، كاغذ را، مخاطب

را و حتي بودن خويش را! بايد از همه چيز گذشت و همه چيز را كنار

گذاشت، بايد به عدم راه برد! بايد دست در دست عدم، بودن خويش را

هم فراموش كرد و آنگاه –چون خداوند كه خلقتش را از عدم آغاز كرد-

در صحراي عدم خويش ايستاد، نگريست، خيره شد و گوش داد!

بايد ايستاد بر فراز پهناي عدم، بايد نگريست به آسمان خيال انگيز و

رويايي عدم و بايد گوش داد! تنها در اين صورت است كه لايق شنيدني!

تنها اگر اين طور باشي محرمي! كه اگر اين طور نباشي دست غيب بر

سينه نامحرمت مهر ابطال مي زند!

حال كه اين طور شده اي، سروش غيب آرام و آهسته سر فرا گوشت

مي آورد و زمزمه اي را در تو جاري مي سازد ... مي شنوي!؟ ...

اقرا باسم ربك الذي خلق! ... و اين طور مي شود كه در اين صحراي

عدم، شكوفه هاي بودنت ناگهان سر از خاك بر مي كشند و تو خويش

را در مي يابي و بودنت را از عمق عدم خويش بيرون مي كشي و اين

طور مي شود كه سطر سطر بودنت را از اوراق عدمت مي خواني و از

بر مي كني ... و بعثت تو نيز مي تواند اينگونه باشد! ...

يا ايها المدثر! ... قم! ...


امضا: صابر خسروي

29/4/88

شب مبعث 3:15 بامداد


*. پارسال همین حدودا عنوان جدیدی است برای نوشته هایی که درست پارسال همین حدودا نوشته شده اند!


*. و دیداری که هنوز میسر نشده است ...


*. از سفر آمدیم! از سفر و از جام جهانی خواهم نوشت همین چند روزه ...


*. بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ...


*. ...

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

همینجوری - 14: و ناگاه مسافرت ...



-این پست عکس ندارد!-

سلام و درود بر همه دوستان ...

من تا یکشنبه دارم م یرم یه قبرستون دره ای گم و گور
بشم بلکن بتونم همه کارامو تموم کنم و به قول فرنگیا
رفرش کنم خودمو !

خب اونجا هم دسترسی به اینترنتم در حد مدفوع مورچه
است (!) نتیجتا خب ممکنه اینجا تا یکشنبه آپ نشه !

القصه بی تابی نکنین برمیگردم!
هاهاها

فعلا بایز!




*. راستی از اونجایی که تعداد سوانح رانندگی در ایران در حد بنز بالاست
اگه احیانا نیومدیم انصافی حلال کنین ...

*. جای همه شما خالی است مخصوصا خود خودم!

*. توضیحات بیشتر اینجا

*. ...




۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

بی عنوان: و اینجا تازه زاده شد !!!





و چقدر زود رسیدیم به صدمین پست!




بیش از 6 ماه پیش ...
از سرآغاز و بیا و کشتی ما در شط شراب انداز ...
از اولین کامنت که فردی ناشناس بود ...
از زایش اولین عنوان پست ها: مسالتن ...
از آن هنگام که پرسیدم شطرنج روزگار، شط رنج نیست!؟
از آن هنگام که نوشتم تمام سهممان از آزادی بوق آزاد شده است ...
از همان هنگام که نگران یارانه نگاه چشمانت بودم ...
از همان هنگام که از نگرانی هایم درباره یک دوست می نوشتم ...
از همان روز که درباره ارشد نوشتم ...
از آن هنگام که من و تو ها شروع شد ...
از آن هنگام که از سیاهی ها گلایه کردم ...
از آن هنگام که طلب بخشش کردم ...
از همان زمانی که در مشهد بودیم و عجب مشهدی بود!!
از همان روز خاطرات بی رنگ ارغوان و هوالسوژه بودنش ...
از همان روزهای خنده ها و بیانیه بر علیه زنان گرزدار!
از اولین دلتنگی ها و نوشتنم از عظمت 409 !
از همان هنگام که درباره شهیدی نوشتم: شهید فوتبال!
از همان وقتی که نامم را جستجو کردم ...
از همان هنگامه های دلتنگی ها ...
از همان روز که فقط بوی خون می آمد ...
از همان هنگام که آرشام از من پرسید دل شماها فن نداره !!؟
از همان هنگام که سال 88 را جمع بندی کردم ...
تا آن هنگام که هاهاها!
تا آن هنگام که رشته مویم به مقراض غمت ببریده شد!
تا آن هنگام که تو برای هایتی گریه کردی و من برای ایران!
تا شعری به انتهای نماندن!
تا عاشقانه های یک دیوانه!
تا آن هنگام توجیه اینکه دله دیگه تنگ میشه! تنگ نشه چی بشه!؟
تا دل دردهایم!
تا رفتن نطلبیده به جمکران ...
تا عمو خسرو آویژه ...
تا پستی به وسعت چند بخش و جشن برخورد خانوادگی!
تا غمگین ترین اشک هایم برای 409!
تا ابوعطا خواندن من!
تا آمدن جواب های ارشد!
تا عادتمان به خرداد پر از حادثه!
تا پستی به عظمت یک کتاب!
تا جستجوی مخاطب بودنم!
تا واگویه های شبانه و های های شبانه ام از 409!
تا خوشحالی های به وفورم!
تا دغدغه ای برای اضافه وزن اسب های آبی!
تا آن هنگام که فریاد زدم: و آشنایی عجب واژه جالبی است!
تا آن هنگام که کابوسمان یکساله شد!
تا سوگم برای مناخیموس!
تا خاکی که بر سرم شد!
تا آرمان هایی که بر باد رفتند!
تا آرزوهای فریاد شده!
تا ناگاه امتحانات!
تا اندازه گیری فاصله تهران تا مدینه!
تا ادای دینی به سین جیم!
تا پستی به جنجال مجلس!
تا سوء تفاهمات!
تا پریشان گویی های شبانه ام!
تا وسعت کنجکاوی یک پسر پیر!
تا روزهایی که تنها یادشان مانده اند!

نه اشتباه گفتم
از همان 9 ماه پیش که شروع کردم به نوشتن مقدمات یه بلاگ جدید
از همان وقتی که منشور اخلاقی بلاگم رو نوشتم
از همان روزی که قوانین بلاگ برای خودم ثبت شد
تا همین سوت دقیقه نود بازی هلند و اروگوئه
می دانستم که این بلاگ و صدمین پیت تازه یک آغاز است
یک آغاز برای نوشتن!

و می دانستم و آگاه بودم که چه فراز و نشیب هایی طی خواهد شد
چه دلخوری ها، ناراحتی ها، خوشحالی ها و چه لحظات نابی را
در این خانه مجازیم خواهم گذراند

حال که تازه آغاز ثبت این بلاگ است برای خودم لازم دانستم تا
از تمامی کسانی که با خواندن مطالبی از 99 پست گذشته به ناگاه
حالشان ناخوش شده یا ناراحتی و کدورتی دارند عذر خواهی کنم

همیشه و هماره چه در تمامی پست ها چه در تمامی کامنت ها آنچه
را که فکر کرده ام حق بوده به دور از هر گونه مصلحتی نوشته ام
دعا کنید که هیچگاه حقی را ناحق نکنم و دعا کنید که اگر حقی را
ناحق نشان دادم و یا بالعکس خدایم هدایتم کناد!

در آخر سپاس از همراهان شهودی این 99 پست گذشته
دوستانی که می شناسمشان:
محمد صالح/صنوبر/سجاد . م /رضا قهرمانی/مجید
سوسک میوه ای/سعید/هزار انتظار/تریزمن/حسین رحمانی
امین گلاب/یاشار/amir taher/taha/تنها /امیر
پسر آبی/سید هانی/فاطمه غمخوار/مسئولین دانشگاه
مجنون /ترنج/تینا
و آنها که ندیده دوستیم:
کلک شید /پرشان/مامان ناز دونه ها /استاد اشتباهی
رد پای خدا/رستمی/فرزانه /آرتمیس/امین /جلال
فاطمه بانو /شاسوسا/زین الدین /زروان/علی
نه چندان غریبه /سی ما /نسیم پریشان /سید مجیب
حسین /for you/دنیای کاسپر/آرزو/مهدیه/رها



*. راستی دوست دارم بدونم:
کدام پست جنجالی ترین
کدام پست زیباترین
کدام پست تاثیرگذارترین
و کدام پست ماندگار ترین
پست بوده است ...!؟