۱۳۹۶ تیر ۲۴, شنبه

حالا كه چشماش روي همه ...


حالا كه چشماش روي هم داره عالمي رو تاريك ميبينه، حالا كه خوابه و بيداري جهان بطالتي بيش نيست، حالا كه رويا رو بغل كرده تا همه حقيقت جهان مسخره جلوه كنه، حالا وقتشه كه قلم رو تاب بدي روي سفيدي هاي اين كاغذ بي خط تا به هر بهونه اي شده خالي كني اين همه حرف چپيده تو حلقومت رو. اما كلمه ها خيلي وقته تو مغزت غُل خوردن و لعاب پس دادن و حالا خودشون لاشه مرده اي شدن كه فقط ظاهرشون به حرف مي خوره و از معني خالين!
‌‌
استخون کلمه‌ها مونده و گوشتش شده لعاب اون دیگ جوشان. استخونارو میشه رو کاغذ ریخت اما فایده‌اش چیه!؟ ‌
‌‌بیا و خودت بخون جان کلمه‌ها رو از لعابی که داره از چشام سراریز می‌شه و میریزه رو کاغذ سفید جلوم کنار استخونای بی‌جون. بیا و خودت لمس کن این همه تشنگی سوزان رو!

چیزی در این میانه خالی است!