۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

تلنگری به خودم - 8: هنوز انسانیت نمرده است (2)




امروز تکه فیلمی دیدم سرشار از انسانیت، از شما چه پنهون گریه ام گرفت!
تکه فیلمی بود از کنسرتی -گویا در آلمان- از ابی.

ابی داشت می خوند که یهو یه بچه عقب مونده پرید وسط سن! همه هول شدن!
اما ابی با آرامش اونو بغل کرد و بوسید و به خوندن ادامه داد!

دست بچه هرو گرفت و با هم شروع کردن به خوندن!
برق شوق و شادی رو می شد توی اشک چشای اون بچه دید!

بغضم گرفت! گریه کردم! از شادی اون بچه! از اینکه گاهی چقدر ساده میشه
دل یه نفرو شاد کرد! از زیبایی! از انسانیت!

دوباره خاطراتی برام مرور شد، خاطرات دیدن فوتبال بازی کردن علی کریمی
با بچه های بهزیستی! خاطرات دیدن اون پلیسی که یه بار جلوی یکی از همین
نازنینا احترام نظامی گذاشت و بچه ذوق کرد! و بسیاری از خاطرات ...

*. مهم ابی و کریمی و پلیس و اینا نیست مهم انسانیته، مهم اینه که میشه از
قهرمانای ملی، از افراد محبوب حتی از هر کسی تو هر جایگاهی استفاده کرد
برای شادی مردم ...

انسانیت هنوز نمرده است ...


6/7/89 1:23:45

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

همین جوری - 24: افاضات رییس بدون شرح ....


افاضات الرییسیه!:

در ایران بعد از انتخابات کسی دستگیر نشده است (مصاحبه با خبرنگار سی ان ان +)
سکینه محمدی اصلا حکم سنگسار نداشته است (مصاحبه با شبکه ای بی سی آمریکا)
رقبا و مخالفان من در کمال آزادی هستند و به راحتی به ابراز عقیده می پردازند (مصاحبه با شبکه پی بی اس آمریکا)
ایران از کشورهای دیگر آزادتر است (مصاحبه با آسوشیتدپرس در آمریکا)


و اما شاهکار:

مجلس در راس امور نیست ! (+)






۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

در گذرگاه خاطره - 21: حماسه پر شور صندلی های خالی (بیان دیگری از حقارت ملی!)







با دیدن این تصاویر برای خودم می نویسم که بدانم

بدانم همیشه اینگونه نبوده است که کسی به نام دولت و ملت ایران آن هم نه در حضور نمایندگان کشورهای جهان که در حضور بیش از 400 صندلی خالی (!) از مدیریت جهانی بگوید -و بیچاره صندلی ها که پای رفتن ندارند و میخکوبند به این زمین سخت!- پیش از او کسی و کسانی متفاوت تر از او در همین مقر از جانب این ملت حرف زده اند. کسی و کسانی که نه سر چهارراه های نیویورک کودکان اسپانیولی با انگشت او را نشان دادند و با اسم کوچک خطابش کردند و نه کسی و کسانی که وقت سخت گفتن هاله ای از نور احاطه شان کرده باشد. کسی و کسانی که وقت سخنرانیشان دستی از غیب نمایندگان دیگر کشورها را میخکوب نکرد که پلک نزنند و در بازگشتشان هم از ماشین های گنده و سیاه خارجی قصه نگفتند. کسی و کسانی که تلویزیون برایشان هوار نکشید اما ...
اما ره آورد سفرش و سفرشان به جای حقارت ملی و کلیپ های خنده دا موبایلی و سرگرمی های اینترنتی، عزت و آبروی شد برای ملتش. ملتی که او را و آنها را به واقع برای جایگاهی که داشت برگزیده بودند!


اينک آقاي رئيس و حضار محترم !
اجازه مى خواهم از زبان انسانى سخن بگويم که از شرق ، از خاستگاه تمدن هاي درخشان و از مهدپرورش پيامبران والا مقام الهى : ابراهيم ،موسى ، عيسى و محمد آمده است .من از ايران سرفراز آمده ام به نمايندگى از ملتى بزرگ و پرآوازه که از دهها قرن پيش صاحب ; تمدن بوده و پس از پذيرش آيين اسلام ،در تاسيس و بسط تمدن اسلامى نقش ممتاز داشته است ملتى که با تکيه بر غناي فرهنگى و انسانى خويش تند باد هاي سخت خودکامگى و تحجر و نيز خودباختگى در برابر ديگران را از سر گذرانده و در دوران جديد تاريخش ، پيشتاز تاسيس جامعه مدنى و نظام مشروطيت در شرق جهان بوده هرچند که در اثر دخالت بيگانگان و نيز کم تجربگى در اين آزمون ، ناکاميهايى داشته ; است .ملتى که يکى از طلايه داران مبارزه با استعمار و منادي استقلال بوده ، هر چند نهضت ملى او با کودتاي خارجى شکست خورده است و ملتى که صاحب انقلابى مردمى است ، انقلابى که نه با کودتا و زور اسلحه آتشين که با سلاح کلام و ارشاد بر رژيم کودتا پيروز شده است و درمسير تجربه نوين خود، جنگ تحميلى هشت ساله و فشارها و تحريم ها و تهمت هاي گوناگون را تحمل کرده و بزرگترين قربانى ; تروريسم اين پديده شوم و نفرت انگيز قرن بيستم بوده است ...

به نام جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد می کنم که به عنوان گام اوّل، سال ۲۰۰۱، از سوی سازمان ملل سال گفت وگوی تمدّن ها نامیده شود، با این امید که با این گفتگو، نخستین گام های ضروری برای تحقّق عدالت و آزادی جهانی برداشته بشود ...

این بخش اندکی از سخنان کسی بود که وقتی به نام «جمهوری اسلامی ایران» از گفتگوی تمدن ها گفت دستاورد سفرش سالی بود به نام گفتگوی تمدن ها -که اینک این روز از تقویم ایران حذف شده است (+)-

درباره‌ی ما وانقلابمان و اصول و نقطه نظرهایمان بیش از معمول سخن مغرضانه یا جاهلانه گفته شده است. در انقلاب ما چند نقطه‌ی اختصاصی هست که می‌توان آن را استثنائی از سرگذشت معمولی انقلابها شمرد. من به آن نقطه‌ها می‌پردازم، و در پایان پیام خودمان را خواهم گفت. اول؛ این انقلاب حتی در شروع خود صد درصد مردمی بود، نه یک گروه چریکی مسلح، نه یک حزب فعال سیاسی نظامی، نه گروهی از افسران انقلابی و آزادیخواه و نه هیچیک از دیگران انواع رائج و معمولی – که تحولات انقلابی کشورها را پدید می‌آورند – در انقلاب ما وجود و حضور و فعالیت نداشتند، فقط مردم بودند و مردم، آن هم کاملاً بی‌سلاح که در تهران و همه جای دیگر چنان فضا را و خیابانها را و محیط زندگی شهری را از وجود و حضور و شعارهای انقلابی خود پر کردند که دیگر جایی برای هیأت حاکم و حکومتش باقی نماند؛ و آنان مجبور شدند یکی یکی و دسته جمعی از کاخها و مراکز اقتدار خود و سپس از کشور خارج شوند. شاه، نخست وزیر، بزرگان ارتش، وزراء و دیگر سرجنبانان هر کدام که توانستند از مردم گریختند...

و این نیز بخشی از سخنان کسی بود که در سفرش از انسانیت حرف زد و مردم. و در زیر آن همه فشار بین المللی سخنانی بر لب آورد که ملت ایران بیشتر نشاخته شود ...

این ها را نوشتم تا بدانم که همیشه روال تاریخ اینگونه حقارت آمیز نبوده است ...



*. عکس ها مربوط به سفر اخیر جناب رییس است به مقر سازمان ملل

*. متن اول سخنرانی سید محمد خاتمی رییس جمهور وقت ایران زمین است در 30 شهریورماه 1377
متن کامل سخنرانی در اینجا

*. متن دوم سخنرانی آیت الله خامنه ای رییس جمهور وقت ایران زمین است در سال 1366
متن کامل سخنرانی در اینجا

*. عکس ها در اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

حادثه بد - 9: اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن ....




امروز از شرکت که زدم بیرون یه دختری فال فروش جلومو گرفت گریه کرد و گفت ناهار نخوردم فال می خری داداشم -لفظ داداشمش خیلی جالب بود!- بی هیچ دلیل و منطقی یه اسکناس سبز دادم بهش یه فال بر داشتم و راه افتادم دنبالم دوید و چندتا فال دیگه هم بهم داد گفتم نمی خوام گفت نه دونه ای دویسته هزرا دادی باید 5 تا بهت بدم ...
دلم لرزید! دلم گرفت!

تو تاکسی نشستم یاد اون روزی افتادم که تو اتوبوس بودم و اون موقع ها همش تو این هواها بودم که اگه کسی میومد و فالی یا جورابی می خواست بفروشه می گفتم چسب زخم داری! غالبا نداشتن و می خندیدم و می گفتم اگه داشتی می خریدم ازت حیف که نداری! القصه تو اتوبوس بودم و یه فال فروشی اومد تو از قضا دستم زخم شده بود و لایه ای خون مرده سراسر انگشت سبابه ام رو سرخ کرده بود، اومد و گفت آقا یه فال بخر منم که می خواستم از دست گیر دادنش خلاص شم گفتم چسب زخم داری!؟ با تعجب نگاهم کرد انگشتمو نشونش دادم و گفتم اگه داشتی می خوریدم ازت ها! و خندیدم و اونم رفت! و منم مثل فاتحان قله قاف خوشحال و مسرور که ردش کردم رفت و تو فکر و خیال این خلاقیتی که به خرج می دم در روندن این فال فروشا بودم که دیدم همون بچه هه بدو بدو و نفس زنان از پله های اتوبوس اومد بالا و یه چسب زخم داد به من و دوید و رفت هر چی صداش کردم که لا اقل پولشو بگیر التفاتی نکرد و رفت ...
دلم گرفت! دلم لرزید! از این همه معصومیت که در گوشه و کنار این شهر فروخته می شوند! از این همه آبرو که زیر بی اعتنایی همه ما له می شود و جاری است ....

رسیدم خونه، تلویزیون رو روشن کردم، مقامی از مدیریت جهان می گفت، تلویزیون رو خاموش کردم و بغضم ترکید!



*. دقایقی پیش فال رو باز کردم و باز گریستم:

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز ...

پیش آمدی برا شما رخ داده متاثر شدید، امیدوار باشید چون روزهای ناگوار زود گذر است و شانس شما بلند، مواظب باشید سواستفاده نکنید.



۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

عکس نوشت - 6: ...


کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ...

----------------------------------------------------------------------



----------------------------------------------------------------------


خر کیفی زیر آبشارم آرزوست ... !

----------------------------------------------------------------------


بدون شرح ...


۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

همین جوری - 23: شما فقط کف بزنین ...!


نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
من برای صلح کوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های
آنان پایان بخشیدم ...

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند
و آنان را نیازارند ...

فرمان دادم هیچ‌کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
خدای بزرگ از من خرسند شد …

فرمان دادم … تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود،
بگشایند...اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان
را که خراب کرده بودند، از نو ساختم ...

صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کرد ...


منشور جهانی حقوق بشر - کوروش


۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

تلنگری به خودم - 7 : هذا القرآن مهجورا ...



چقدر در این حوادث اخیر دلم گرفت
برای مهجوریت قرآن که روی تاقچه هامان خاک می خورد
و تنها وقتی و تلنگری باید تا برایش رگ غیرت پاره کنیم !


خدایا مرا ببخش ...
مرا ببخش که اگر آن کژاندیش بی فهم
ظاهر قرآنت را پاره کرد من هر روز و هر زمان با غفلتم
با گناهم قرآن تو را هر بار در باطن دل خویش آتش می زنم!

مرا ببخش خدا ...
مرا ببخش که قرآنت را در طاقچه خاطراتم گذاشتم و غباری از
غفلت بر آن نشسته است و حال که اهانتی شنیده ام رگ گردنم
بیرون زده است ...

خدایا مرا ببخش که به جای خواندن قرآنت تنها دارم مسببان
اهانت به قرآنت را محکوم می کنم ...

ببخش ...




۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

حادثه بد - 8: پروژه ای که پر شد ... دامپ شد ... گند خورد!


بدترین حادثه ای که می تونه تو این شرایط اتفاق بیفته اینه که از درست شنبه هفته پیش به صورت بیست - چهار (یعنی بیست ساعت کار + چهار ساعت استراحت) در یک کمپ کاری (چون کلا در شرکت سر کار بودیم!) باشی و وقتی پروژه رو غلتک -یا شاید نمی دونم غلطک!- می افته و میخوای با هیجان پیش بری یهو کلا پروژه دامپ میشه و حود لعنتیش با همه بک آپ هاش می پره و هر چی می گردی جز این تحریم های لعنتی و کرک های نرم افزار های قفل شکسته و راه ندادن ایران در WTO دلیل دیگری پیدا نمی کنی برای چنین حادثه تلخی ...

کلا الان اعصابم داغونه و این پست فقط عقده گشایی و بیان این حادثه بود برای خالی کردم خودم در یک محیط مجازی ...


آهای مردم همیشه در صحنه دعا کنید پروژه درست بشه ... !


۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

همین چوری - 22: نام گذاری سالها ...


این پست دیشب در 5 بامداد منتشر شد که گویا نشده بود (!) ...



از سال اصلاح الگوی مصرف جز میلیاردها تومانی که صرف سمیناهارها (!) و همایش های الگوی مصرف شد چیزی ندیدیم ...
از سال کار مضاعف و همت مضاعف هم جز تعطیلی های گاه و بیگاه و کم شدن ساعات کاری و غیره ...

آری سالها را بر عکس نام گذاری می کنند ...




*. در تعطیلی های قبلی که هیچ! نه لذتی بردیم و نه استراحتی کردیم که اغلب تماما گند خورد به برنامه هایمان خاصه در چند حالت خاص به برنامه های دانشگاهی و مهندسی فرهنگی تا تعطیلی اخیر که خوشحال بودیم و دعا کردیم که تعطیل شود و مسافرتی به بدن بزنیم و آسارایی و ... تا اینکه تعطیل شد و نه تنها آسارا و مسافرت کنسل شد که کاری پیش آمد که از عید فطر تا همین الان کمپ زدیم در شرکت و مشغول کار به صورت خرکی !!!

*. رفیقی به شوخی می گفت جناب رییس یکبار می توانست مفید واقع شود که آن هم نشد!

*. در زمینه تعطیلی هم دو تا تبریک:
یکی عام به تمام سران نظام در باب کار مضاعف و همت مضاعف!
یکی هم خاص به مجلس مستقل و قدرتمند مجلس (! هاهاها!!!!) به خاطر اینکه دیگر قانون هایش به پشم بزی هم نمی ارزد! ای کاش خودتان را سنگین نیم کردید و خودتان تعطیل می کردید که مسخره نشوید در ساز و کار این نظام سیستماتیک (!؟)

- پیشنهاد می شود سال دیگر را سال ظلم و دروغ و ادبیات وقیحانه سیاسی بگذاریم شاید که دروغ و ظلم و این ادبیات وقیح برچیده شود ...

پست مشابه در اینجا



۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

ادای دین - 14 : آقای کارگردان !


واقعیت اینه که گویا باید فارسی وان بیاد تا هول شیم و اجازه بدهند که ما هم حرف هایمان را در فیلمهامون بگیم و تا حدی پیش بریم که برای خنثی کردنش حتی چینش های برنامه هامونم مثل آن ها بکنیم. خدا پدر فارسی وان رو بیامرزه، من که هر روز دعاشون می کنم، ایشالا چند تا دیگه فارسی وان هم بیاد تا ما دستمون باز شه ...


جملات بالا بخشی از صحبت های ابراهیم حاتمی کیا بود در برنامه شب عید فطر برنامه راز (یا یه همچین چیزایی!) شبکه -به قول محمد صالح علا محترم!- چهار ...


ابراهیم حاتمی کیا را دوست دارم!
آقای کارگردان فضاهای بسته! استاد فیلم سازی در فضاهای محدود (مثلا در
ارتفاع پست یا آژانس شیشه ای) استاد بازی گرفتن از غول های سینمایی از پرستویی و رضایی در آژانس گرفته تا نصیریان در بوی پیراهن یوسف تا دهکردی در از کرخه تا راین و حتی کیانیان در روبان قرمز و یا فرخ نژاد در به رنگ ارغوان ...

آقای کارگردان رو بیشتر دوست داشتم وقتی دیشب در برنامه حرف های دلم رو زد -حرف های دل همه رو!- بیش از یک ساله همکاریم با رسانه میلی و دولتی -و نه ملی!- رو قطع کردم -درست از 22 خرداد 88!- به همین خاطر! به خاطر اینکه حتما باید فارسی وان بیاد، بی بی سی بیاد -و نمیدونین چقدر خوشحال شدم وقتی شنیدم چند روز پیش بخش فارسی یورونیوز هم راه افتاد!- تا کمی دست آدم ها رو اون هم نه در ارائه فکر بلکه در حد تقلید مطلق از اونها باز بذاره! واقعا خدا پدرشون رو بیامرزه ...

وقتی دیشب به طعنه از خانواده شهدا گفت که نمیشه ازشون فیلم ساخت و تلویحا اشاره کرد به اینکه تنها کاری که براشون شده سهمیه دانشگاست و اینکه نمیشه در این موردا فیلم ساخت، وقتی گفت خجالت می کشم بگم منم فیلمم در جمهوری اسلامی توقیف شده، وقتی گفت مسئولین به من می گن نجات سرباز رایان بساز و بعد ادامه داد ما ده تا سوژه قوی تر از اون داریم ولی نمی ذارن بسازیم، وقتی از مستندش در بوسنی گفت که ساخته بود و بهش ایراد گرفته بودن که رفته دنبال یه زن و از اون خوشش اومده که فیلم بسازه و گفت مسئولین ما اصلا زبان رمز رو نمی فهمن و وقتی یهو حرفاشو قطع کرد و ادامه نداد ...
وقتی در ادامه اش مهمون دیگه برنامه که یه محقق جنگ بود شروع کرد به حرف زدن و عصبانی شد، وقتی از جنگ گفت از اینکه همه فیلم های ما یه نفر بسیجی میره یه گردانیو می کشه، وقتی گفت حقیقت جنگ چیز دیگری بوده و ویرانی بوده و مردن و کشته شدن و درد، وقتی از عملیات ها تعریف می کرد که تو یه عملیات سه روز توی خاکریز هم تو شلوارای خوشدون اسهال کرده بودن و تو اون بوی تعفن مونده بودن تا خط حفظ بشه، وقتی تانک از روی افراد توی کانالا رد میشده و جسمشونو له می کرده، وقتی عصبانی شد و کتابشو انداخت اونورو و گفت هی برا ما تو جشنواره ها تقدیر میگیرن و ما اینو نمی خوایم بلکه می خوایم واقعیت جنگ رو نشر بدیم، وقتی گفت دیگه حال حرف زدن ندارم که فایده ای نداره ...

بعد تک تک این وقتی ها من این ور و پدرم اونور فقط داشتیم افسوس می خوردیم ...

و بعد همه این اتفاقات آقای کارگردان رو هزار بار بیشتر از قبل دو قلبم جای دادم ...

*. پیشتر ها اینجا از خاطره ام از به رنگ ارغوان نوشته بودم

ادای دین 13: به مناسبت روز وبلاگ نویسی 2

پیشتر در اینجا توضیح داده بودم ماهیت وجودی این دسته پست هایم را
این پست قسمت دوم این دسته است
...

این دسته تماما تقدیم میشود به امین (a creative man - a min)

دوباره ذکرچهار نکته لازم است:
اول اینکه بیشتر در این پست بلاگهایی که معرفی می شوند رانیطور نیستند که لزوما محتوایشان را قبول داتشه باشم و یا مورد تایید باشند بلکه نوع دسته بندی خود نشان دهنده این موضوع است -البته اثبات شی نفی ما ادا نمی کند!-
دوم اینکه زاویه دید من به این بلاگ ها لزوما شاید آن چیزی نباشد که در این بلاگ ها ساری و جاری است!
سوم اینکه کنار هم قرار دادن بلاگ هایی که در زیر است لزوما نتیجه تساوی فی مابینشان نیست که فاصله است بین آنها!
و چهارم اینکه لزوما نباید لینکهای پایین شما را به بلاگی ارجاع دهد!



2. بلاگ های با ایده های جذاب و خلاقانه
یک توضیح اجمالی برای همه بلاگ های زیر آن هم اینکه جدای از اینکه ایده های خلاقانه این بلاگ ها از عناوینشان واضح و مبرهن است؛ محتوای این بلاگ ها هم بسیار خلاقانه اند و به روز، یعنی با توجه به شرایط روز اجتماعی و سیاسی می نویسند و این بر خلاقانه بودن ایده شان می افزاید ...

آقا داماد چه کارن؟
در هر خواستگاری این مطلب چه آقا داماد چیکارن مطرح میشه و خالق این بلاگ هم از همین ایده استفاده کرده و هر بار از آقا داماد پرسیده می شود که چکارن و جوابهای خلاقانه ای که درپست ها نوشته میشه ...

مملکته داریم ؟
شاید در این دسته بلاگ ها خلاقانه ترین و مشهورترین بلاگ همین مملکته داریم باشد که خب منطقا فیل تر است (!) در این بلاگ هم هر بار عبارتی آمده و در آخرش از این تکیه کلام رایج مملکته داریم استفاده می کند ...

جهان سوم
این بلاگ هم از عبارت جهان سوم جایی است که استفاده کرده و هر بار تحلیلی بر آن می رود ...

یادداشت های یک دختر ترشیده
آنی دالتون نویسنده این بلاگ از خاطرات و تجربیات ترشیدگی می گوید. خود واژه ترشیده برای یک دختر عبارت بدی است (!) که جسارت از نوشتن درباره آن دلی بزرگ می خواهد ...

یادداشت های دختر دست فروش مترو
در این بلاگ خاطرات مکرر یک دختر دستفروش مترو را می خوانید. واقعا هم ایده هم محتوا جالب است و خواندنی ...


۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

افکار پریشان - 31: سینه تنگ من و بار غم او هیهات ...



پیشتر اینجا نوشته بودم از خورشید
اینجا می نویسم از دل:

زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت

...


*. ...
دل داده ام بر باد
های بر باد رفته -ای دل!-
باز آ
باز آ و در سینه تنگم جای گیر ...




نیایش - 7: یا رب ...



یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
...



*. پست های این چند شبه عجیبه دعا کنین فقط

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

لحظه ای تامل - 20: کرامات شیخ ...




روزی شیخ در اینترنت به صفحات فیل تر شده می نگریست و فرمود: در اینجا چیزی می بینم که شما نمی بینید!
گفتند چه چیز می بینی یا شیخ!؟

فرمود: آزادی مطلق!

ناگهان مریدان جامه ها دریدند و نعره زدند ...


*. عکس همان شیخ!

*. ایده این پست از یک میل بود که منبع نداشت که ذکر کنم ...

*. ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

افکار پریشان - 30: پشت دیوار شب یه راهی داره ...


خورشید استاد بزرگی است
می تابد حتی با دلی سوزان
می تابد حتی با رویی زرد!

خورشید موجود عجیبی است!
می تابد، بی دریغ! بی توقع!

می تابد حتی با اینکه کسی تاب دیدنش را ندارد!
می تابد حتی وقتی مهتاب را خوش نام تر می کند!

و چه قصه غریبی است!
خورشید می تابد و مهتاب دیده می شود ...

چقدر غریب است ...

بتاب خورشید من !




۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

عکس نوشت - 5: بخواب که دنیا ارزش دیدن نداره ...


-----------------------------------------------





-----------------------------------------------




-----------------------------------------------





همین جوری -21: به بهانه قدس ...


لنا ما ليس يرضيكم ،لنا المستقبل ولنا في ارضنا ما نعمل
ايها المارون بين الكلمات العابره
كدسوا اوهامكم في حفرة مهجورة ، وانصرفوا
واعيدوا عقرب الوقت الى شرعية العجل المقدس
او الى توقيت موسيقى مسدس

آن‌چه شما را خوشحال نمی‌کند از آن ما،
ای گذرندگان در میان کلمات رهگذر
آینده از آن ما،
آنچه در زمین‌مان می‌کاریم از آن ما

اوهامتان را در حفره‌ای دورافتاده بینبارید و بروید

و عقربه‌ ساعت را به زمان گوساله‌ی مقدس برگردانید

و یا به زمان آهنگ تیر


فلنا ما لیس یرضیکم هنا، فانصرفوا
و لنا ما لیس فیکم: وطن ینزف و شعبا ینزف
وطنا یصلح للنسیان او للذاکره


آنچه شما را خوشحال نمی کند از آن ماست،
پس بروید آنچه شما ندارید از آن ماست: وطنی که در خون غوطه ور است
ملتی که در خون غوطه ور است
سرزمینی که شایسته فراموشی است یا یادآوری




*. شعر از محمود درویش

*. مکالمه جالب و بسیار تکرار شده در این سه روز گذشته من:
- اینترنت شما هم مرده؟ (یا جملاتی در همین مایه ها!)
- روز قدسه بابا
اینجا هم ایرانه
حکومتمونم که در جریانی
پس سوالت اشتباهه
- {سکوت}

*. درباره قدس حرف ها در گلویم مانده اند باشد تا زمانی بنویسمشان

*. منبع عکس این پست و پست قبلی: آسوشیتدپرس به نقل از بوستون

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

لحظه ای تامل - 20: گپی اندر باب قدر نامه ...


در صحبت با یک رفیق در باب این پست رد و بدل شد:


...

آخه خیلی چیزا عجیبه

من همیشه خودم می ترسم از اینکه آدمی حقی رو نا حق کنه

بعد الان دیگه خیلی حقاس که ناحق شدنشون اونقدر عادی شده که اصلا آدمی نمی فهمه

اصلا بیماریهایی اونقدر شایع شدن که آدمی که بیمار نشده بیمار خطاب میشه

مثلا همین مصلحت انگاری

اصلا هر کی مصلح بین نیست میگن مریضه بابا

بعد تو این مصلحت ها چقدر آدمی حق رو ذبح می کنه

بعد آدمی که حق رو ذبح کنه خب میشه نیزه!

بعد میشه نیزه که قرآن روش میره ...

مصلحت رو یهو می بینه تو اینکه علی رو از خلافت برکنار کنه

خب دل آدم می لرزه بله



و دیشب دلم می لرزید خاصه زمانی که دیدم کفشم گم شده، کفش مقدمه راهه، مقدمه مسیره، اراده بدون حرکتم که هیچ!

می لرزیدم و می ترسیدم تا اینکه در آخر نهایتا کفشهایم پیدا شد ...



*. داستان کفش ها واقعی بود البته برای اهلش برداشت های دیگری هم مجازه ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

ادای دین - 12: با تاخیر و به بهانه روز جهانی وبلاگ نویسی 1




سی و یک آگوست (9 شهریور ماه) روز جهانی وبلاگ نویسی است و درست یک هفته بعد هم روز بلاگستان ایران است. رسم بر این است که در این روز هر فرد 5 بلاگ را که دوست دارد معرفی کند. من در این میانه روز جهانی و ایرانی با تاخیرات فراوان به معرفی 5 دسته بلاگ به مرور زمان می پردازم ...
ذکرچهار نکته لازم است:
اول اینکه بیشتر در این پست بلاگهایی که معرفی می شوند رانیطور نیستند که لزوما محتوایشان را قبول داتشه باشم و یا مورد تایید باشند بلکه نوع دسته بندی خود نشان دهنده این موضوع است -البته اثبات شی نفی ما ادا نمی کند!-
دوم اینکه زاویه دید من به این بلاگ ها لزوما شاید آن چیزی نباشد که در این بلاگ ها ساری و جاری است!
سوم اینکه کنار هم قرار دادن بلاگ هایی که در زیر است لزوما نتیجه تساوی فی مابینشان نیست که فاصله است بین آنها!
و چهارم اینکه لزوما نباید لینکهای پایین شما را به بلاگی ارجاع دهد!


1. بلاگ های صاحب سبک و با زاویه دید متفاوت

راز سر به مهر
قطعا در لیست بلاگ هایی که خواندنشان را دوست دارم و از زاویه دیدشان لذت می برم -فارغ از آنکه محتواشان به اعتقادم می خورد یا نه که البته می خورد!- راز سر به مهر -که داغ چندین بار فیل تر شدن را بر جبین دارد!- در راس قرار دارد، محمد معینی نویسنده با ذوق این بلاگ معلوم است که می کوشد تا مبادا با تیغ مصلحت -این بی شرم شیاد!- حقی را ذبح کند و همین امر باعث شده است تا در این خیل بیماران مصلحت -که آنقدر عادی شده است دیگر از حالت بیماری خارج شده است!- زاویه دیدش را بپسندم و بلاگش را دنبال کنم، آنهایی که می خواهند زاویه دیدی جدید را تجربه کنند و مدام بیاموزند پیشنهاد می شود این بلاگ را دنبال کنند ....

بامدادی
جدای از مقالاتی که گاه و بیگاه ترجمه می کند و منتشر می کند اغلب تحلیلهایش با رویکرد خاصی همراه است و نحوه و نوع رفرنس دهی و تحلیل های علمی اش برای من انسان عامی و عادی بلاگ خوان درس آموز است ...

فانوس
پیش تر که در a man called old fashion می نوشت با او آشنا شدم! اینک اما به دلایلی در این خانه در ابتدا موقت و در انتها وطن دومش(!) می نویسد؛ نوشتن که چه عرض کنم، تلفیق نوشته ها و عکس ها و زاویه دید عالی اش در انتخاب و انتشار عکسهایش را دوست دارم زیاد! درس آموز ترین نکته این بلاگ نحوه نام گذاری ها و خلاقیت خالقش در انتخاب عناوین پست هاست ...

قاصدک
درست است که گاها محتوای -حداقل ظاهری- نوشته هایش را قبول نداشته باشم اما دلیلی نمی شود که از نوشته هایش -که بیشتر شعر گونه اند- چشم پوشی کنم و بعضا بسیاری از آنها را بی هیچ لذتی از خواندنشان رها کنم، گاها تلفیق اجتماعیاتش با شعر عالی است و جدا زاویه دیدش در تلفیق تصویرهای روزمره و دیده شده مان با خیال شاعرانه لذت بخش است ...

فعلا همین ها باشد تا وقتی دیگر ....

*. راستی یه خبر خوب برای بلاگ اسپاتی ها آن هم اینکه در داشبورد مدیریتی بلاگر قسمت آمار اضافه شد حتما ببینید جالب است ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

لحظه ای تامل - 19: قدر نامه!



سر در گریبان انزوای خویش بیتاب از خفتن های سنگین روزمرگی و سرشار از سایه های تاریک و هولناک غفلت در گوشه ای از بودن خویش نشسته ام و لحظه لحظه و سطر سطر این جریده تاریخ بودنم را دردمندانه حلاجی می کنم که چه بوده است! که چه شده است!


و در این کنج بودن خویش به ترسیم چشم اندازهای منحنی بودن خویش مشغولم که چه خواهم شد! که چگونه در این دریای مواج و طوفانی دغدغه های بیکران و در این هول و بیم موجهای تاریک غفلت و شهوت و گردابهای همه ترس و اندوه و افسردگی سر به این فاجعه پلید بشری -مصلحت!- خم نکنم و هرگز برای رسیدن به آن همه قله های بودن خویش حق را به تیغ این شیاد پیر ذبح نکنم.


غرق در همین افکار ناگاه ندایی مرا بر می خیزاند که «های در هم پیچیده! برو ...» بر می خیزم و تمام افکارم را در به میان جمعیت می برم که ید الله فوق الجماعه!


و اینجا که من هستم چقدر دل ها که بی تاب است! چقدر سرها که زیر سودای قرآن پشیمانند و چه قرآن ها که گویی به نیزه شده است! چقدر زشتی ها و زیبایی ها که اینجا با هم بر می خورند! دستانم می لرزد! نکند که من نیز قرآن به سر نگیرم! قرآن به نیزه کنم ...



الهی سکر!

الهی مستی!

خدایا نام و نان ایمانمان را میخوریم ، رحمتی!

خدایا قرآن به نیزه می کنیم، رحمتی!

خدایا ....