۱۳۹۵ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

در فضاحت خوب بودن

قد و قواره دنیا چیز دیگری است، بد گولمان زدند؛ می پرسی مثلا کجا؟ 
مثلا یادت هست مداوم می گفتی که تو چقدر خوبی و من دلم غنج می رفت؟ 
فکر می کردم که خوبی چه چیز خوبی است! اما حالا که گرد بهار، دریده این دشت بی بر و رو رو می فهمم که خوبی چندان هم خوب نیست! خوب بودن ارزش نیست، فقط یک نوع آفرینش است، مثل مرد و زن! یک صفت بیهوده بد قواره! می پرسی چرا؟

مثلا نگاه کن؛ آدم خوب ها میمیرند ژوزفین! تهِ تهِ تهش فوت می کنند!
نه به دیار باقی می شتابند و نه به عرش اعلا؛ یکهو نفسشان می گیرد و تمام!
تهِ تهِ تهش هم خبرش به جماعتی می رسد و چند خط در میانشان با صدایی آرام می گویند: «آخی!»

قد و قواره دنیا چیز دیگری است؛ بد گولمان زدند ژوزفین! بد!

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۵, شنبه

گمگشته ی دیار محبت ...

من بی تو گم شده ام ژوزفین
در هزار توی خاطرات 
در فراموشی هر چه هست و خواهد بود 
من خویشتن خویش را گم کرده ام ...

بانو 
کمی آب 
و کمی اشک بیاور 
خسته شدم از این همه آه! 


۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

در سوگ سیاهی شمع

نگاه کن 
که خاطرات باغچه ترک خورده است 
و در میان فاصله تهی، 
صدای پچ پچ هزار چکاوک غریب آرمیده است 
نگاه کن به آسمان 
که تیره رو، خجل به آغوش گرفته است 
نگاه کن 
که هیچ، 
نه چشمک ستاره ای، 
نه لذت ترانه ای 
نگاه کن، 
سیاهی مدام، چگونه با دوام، 
تمام هستیم را باز آفریده است