۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

حادثه بد - 4: ای بیخبران راه نه آن است و نه این...!




حادثه بدی است که رفته ای دانشگاه آن هم 5 شنبه 
برای انجام پروژه که یهو رفیق هم درست هوس 
رفتن به قم بکند ... !

تازه فکرش را بکنید که کیف و موبایل و خاصه
لب تاپتم بردارند و با خود ببرند که تو هم مجبور
باشی در یک توفیق شدیدا اجباری همراهشان بروی!

البته زیارت قبر علمایی چون حضرت آیت الله 
العظمی منتظری خالی از لطف نیست اما خب
باز هم رضایت بخش نیست ...


و اما حادثه جالب رفتن به جمکران بود و دیدن
جمعیت کثیری از مردم که در خواب (غفلت شاید!؟) 
بودند که تنها بخش کوچکی از آن را در عکس بالا 
می بینید!




یاد رباعی حکیم و دانشمند بزرگ افتادم:


قومی متفکرند اندر ره دین 
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی:
«ای بی خبران! راه نه آن است و نه این!» 



*. مهم بودن و خوابیدن در جمکران نیست، مهم هشیاری و یاد خدا
بودن در میان مردم است ...
*. تو روح آن دو دوست عزیز: مصطفی و حسین ... صلوات البته!
*. دلیل اینکه عکس بالا رو کجکی گذاشتم اینه که می خواستم بگم که 
ایشالا این آدمای افقی خوابیده به عمودی هشیار تبدیل شوند ...
*. خاطره از همین سفر یک روزه زیاد هست اما مجال نیست ... 

*. برای ثبت در تاریخ: خدای من!/توالکس/آی فریبا فریبا!/...







۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

افکار پریشان - 12: دل درد!






دلم گرفته است ...
دلم عجیب گرفته است ...

نمی دانم از کدام یک ...
از برادرم!
از خواهرم!
...

نمی دانم !

اما می دانم که دلم گرفته است!

نه اشتباه نکن! جدا دلم گرفته است
می فهمی!؟

«ای به رویا سر سپرده
با تو ام ای همه خوبی»
می فهمی!؟

شوخی نمی کنم! دلم گرفته است!

دل پیچه دارم ...
دل درد ...
مصموم شدم ...

عجبا! چرا همش فکر می کنی من
حرفهای عاشقانه و ادبی می زنم !؟

جدا دل درد دارم !!
مصموم شدم!





*. این رو دیروز در اوج درد کشیدن هایم در بستر بیماری نوشتم!
*. واقعا بیماری بدی بود! خدا نصیب هیچ خری نکنه!
*. سرچ کردیم دل پیچه عکس بالا اومد! دیگه برید از خودشون 
بپرسید که این عکس چه ربطی به دل پیچه داره! فکر کنم طراحش 
پست مدرن کشیده!!!
*. رنگ کردن اتاق 409 هم تجربه جالبی است ...
*. جالبه استقبال مخاطب از پست های سیاسی و طنز و عاشقانه و 
ادبی خیلی خیلی بیشتر از پست های جدی است دلیلش رو دوست 
دارم بدونم ...
*. ممنونم از همه اونایی که تو این دو روز با تماسهاشون یا پیغامهاشون 
مرهمی بر این دل درد فجیع بودند ...


یک توضیح: این پست رو هر چه سعی کردم در دو روز گذشته
نشد که بذارم چون بلاگر رو دوستانمون فیل تر کرده بودند که 
حالا دوباره خارج شده ...








۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

به گزین ها - 4:ما چگونه ما شدیم!؟



روشنفکران متعهد مسلمان باید هنر حرف زدن 
با شش مخاطب را تمرین کنند:
روشنفکران جهان، برادران مسلمان، توده شهری،
 زنان، روستاییان و بچه هامان!

این جملات یکی از بزرگترین روشنفکران چند دهه اخیر ایران یعنی دکتر علی شریعتی 
در مقدمه کتاب «یک جلوش تا بینهایت صفرها» است. کتابی که به زعم خود نویسنده 
تمرینی است برای برقراری ارتباط ذهنی و انتقال ایدئولوژی خود به مخاطب نوجوان.


توضیح واضحات نمی دهم که شریعتی هم مرد فکر بود و هم مرد عمل، کسی که جریان
روشنفکری در ایران مدیون و وام دار چون اویی است که او نام روشنفکر را یدک نمی کشد
که بالعکس این جریان روشنفکری است که باید به حضور چون اویی به خود ببالد؛ که همه 
می دانیم او که بود و چه کرد ...

حال اندکی تامل کنیم و ببینیم که بعد از این 33 سال نبود او چرا یک نفر -آری فقط یک نفر!- 
روشنفکر مثل او -که مثل او هم نه حتی 1000 مرتبه پایین تر از او!- نداریم! 
فکر کنیم که چرا دیگر  خبری از روشنفکران ما نیست که اگر خبری هم باشد
یا خبر حبسشان است یا خبر مرگشان!

چه بر سر فرهنگ و اندیشه این سرزمین آورده اند که اکنون ما این شده ایم!؟

پاسخش را شاید زیرکانه در همان کتاب بیابیم که:

آنها از فکر تو می ترسند، از اینکه تو فکر کنی ...




*. شما چه فکر می کنید!؟
*. جایی می خواندم که صادق هدایت جریان روشنفکری در ایران را به کنده درختی
نیم سوز در کنار شومینه تشبیه کرده است که  نه می شود آن را سوزاند و نه آدمی 
دلش می آید آن را به دور بریزد! چقدر این تشبیه در این دوران تازه به نظر می رسد!
*. تشکر از دوستی که باعث شد تا دوباره بعد از مدتها این کتاب دکتر رو بخونم ...
*. عنوان نام کتابی است از صادق زیبا کلام






۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

تیکه ها و سوتی ها - 3: دلتنگ ... !




دله دیگه تنگ میشه ...

تنگ نشه چی بشه !؟





*. جای تو خالی است ...
درست همین جا ...
جای تو در آغوش من خالی است ...
جای آن آبشار قهوه ای موهایت در میان 
انگشت های بی تاب من خالی است ...
*. حرف های زیادی بود برا نوشتن و گفتن ...
از این ویرانه خانه، از این ...
*. های با شما هستم! این درها را باز کنید ...

*. ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

افکار پریشان - 12: و تو نیز مضاعف کار کن !



ای خیابان خواب ...
بیدار شو !

بیدار شو و مضاعف کار کن !

که دیگر نه از حکومت علی خبری است 
و نه یادی از دوران محمد باقی است ...


که دیگر کاسه تو را ناشناسی در دل شب 
پر نمی کند ...


که شاید کاسه تو را وزیری در صلات ظهر 
و در جلوی هزاران دوربین پر کند که مبادا
ریا شود !!!


باور نمی کنی !؟


عکس


در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند 
...




*. بد نیست اینجا را هم بخوانید ...
*. حرف زیاد بود ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

عاشقانه ها -7: عاشقانه های یک دیوانه!








بیا گمشو تو بغلم !!!


*. از عاشقانه های خودم! هاهاها!
*. این روزها این شعر شهاب مقربین کمی به دل نشست:
ميل گم شدن در من پيدا شده ست
ميل گم شدن در جايي بكر
                               در فكر‌هاي دور

خسته‌ام از حسِ خستگي
از اين‌كه اين‌جا نشسته‌ام
و مي‌گويم از اين‌جا و حالي
                                 كه مرا خسته مي‌كند
(ادامه شعر در اینجا)


*. این روزها اونقدر دلها پر درده که جایی برای درد دل نمی مونه!


*. چند وقتی بود آپ نکرده بودم، این پست تنها بهانه ای بود ...


*. خودتو میزون کن که میزونیه عالم به تو بسته است ...

*. منبع عکس

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

لحظه ای تامل - 7: یكی در سوگ آیینه نشسته!






چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی ...




*. قسمتی از شعر ایرج جنت عطایی با عنوان چیزی بگو

*. باز هم قرار بود چیز دیگه ای بذارم اما یهو این پست آپ شد!

*. در دو پست قبل نوشتم که تسبیح پاره شد، مهربان تر از برگی تعبیر
کرد که یعنی حاجت روا می شید! اما امروز حادثه دیگری رخ داد ...
آینه شکست ...

*. هفته ای که گذشت بسیار جالب بود! هفته دیدار دوستان، بعد از 3 سال
دوستم مسعود رو تو اتوبوس دیدم، خانوم غمخوار به دانشگاه اومد، یکی از
رفقامو بعد 6 سال تو خیابون دیدم، دو تا از رفقام از سفر باز آمدند و ...

*. (پیشنهاد می شود این ترانه رو با صدای شاهکار ابراهیم
حامدی گوش کنید!
از اینجا دانلود کنید)


*. عکس از خودم


*. ...

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

شعر - 7: ... نمان!





من و یک جام و همین شرب مدام
تو و یک چشم و دل و ماه تمام

در پی یاد تو و عشق نهان
- ای فروخفته ز بیداد زمان! -

... در پی این دام بلا سوز نمان !





*. آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی ...
*. با کمال عذر خواهی از دوستان شاعرم خاصه فراتر از بودن، قاصدک،
غزلستان، می کده، ما بینهایت، و ...
*. ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
همگی دارن همو مسخره می کنن!! مملکته داریم؟!

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

لحظه ای تامل - 6: دست آورد!



رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم . . . . آه دستم !

دستم که روزی در کار بیستون و روزی به پیوند دو جان
روزی به قوت دوستی و روزی به کار جهان ...

دستم که روزی «اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود!»

اینک اما کجاست!؟

در پی چیدن یک شاخه، هرس!؟
در پی شهوت و این دام، هوس!؟

در پی چیست کنون!؟
در پی چیست!؟
...

--------------------
امضا: صابر خسروی
25 / 1 / 89
بامدادان





*. مواظب دستهایمان باشیم که ثمره هر کارمان «دستاورد» است ...!
*. بهانه نوشتن بالا پاره شدن تسبیحی بود بر سر سجاده نماز ...
*. من نه شاعرم نه شعر بلدم بگم،غلط زیاد داره القصه !
*. حادثه بدی اتفاق افتاد اونم این بود که گوشیم گم شد، حالا یا گم شده
یا اینکه دزدیدن! البته دوستانی که گوشیمو دیدن ارزش دزدیده شدن
نداشت! اما اگه پیدا نشه بدبخت شدم ...!
*. عکس از خودم


*. ...

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

لحظه ای تامل - 5: باور!






بعضی حرف ها را

تنها نباید در ذهن نگه داشت

باید قورتشان داد! باید بلعید!

تا به قلب برسند، ایمان شوند

و در تک تک سلولهای بدن پمپاژ شوند

تا باور کنی و جوانه بزنی ...






*. گوشه ای از یک دل نوشته ام ...

*. لحظه دیدار نزدیک است ...

( درست از همین الان 11 ساعت! )

*. مهمانی بودیم یهو فامیلمون از جا پرید و یه آه بلندی کشید

و گفت ای وای دارا و ندار شروع شد و با یه اشتیاق فراوانی

رفت به سمت تلویزیون، یهو ولوله ای افتاد و همه با اشتیاق

رفتند سراغ تلویزیون! واقعا حالم داشت به هم می خورد!

اشتیاق برای دیدن سریال هایی چون دارا و ندار برای من

مثل اشتیاق یه نفر به اینه به مثلا تو کنسرت شجریان یکی

گیتار برقی بزنه!!!