۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

یادداشت مطبوعاتی - به گداها باید کمک کرد یا نه؟

روایتی از پرسشی مهم و فراموش شده 
به گداها باید کمک کرد یا نه؟


چاپ شده در روزنامه شهروند - شنبه 26 بهمن  ماه 
لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)

داشتیم وارد رستوران می‌شدیم که دیدیم صاحب رستوران با اخمی عمیـق دارد یک کودک گــدای خیابانی را از مغازه‌اش بیرون می‌کند. ناگاه زنی آمد و دستی سر دختربچه‌ کشید و اخمی به صاحب مغازه کرد و گفت: «مگر چیزی ازت کم می‌شود کیکی به این بچه بدهی؟» و رفت. رفیقی که همراهم بود، رفت و با دخترک صحبت کرد و با اشاره‌ای به من گفت برایش چیزی بخرم. دخترک از شادی دوستانش را هم صدا کرد و به چشم برهم‌زدنی دور و برم را چند بچه‌ قد و نیم‌قد گرفتند و همه بی‌نظم و معصومانه، پشت هم عمو عمو می‌گفتند و هر کدام چیزی می‌خواستند. به سبک پیشخدمت‌های رستوران، دونه‌دونه و با حوصله سفارش‌هایشان را گرفتم و داخل شدم. تا سفارش‌ها آماده شود، صاحب رستوران آمد و گفت: «برای این‌ها می‌گیری؟» که با تکان سری تاییدش کردم. گفت: «اینها کارشان است، هر روز این‌جا جمع می‌شوند. برای همین دختر بچه‌ای که داری چایی می‌خری، همین نیم ساعت پیش یک چایی و کیک بردم که بخورد و برود. ما این قدرها هم بد نیستیم، اما نمی‌شود که دم به دقیقه بهشان سرویس بدهیم و کاسبی‌مان را تعطیل کنیم. شما همین ۲ دقیقه را می‌بینی که ما انداختیمشان بیرون اما باید باشی و صبح تا شب ببینی که بتوانی قضاوت کنی». با خودم گفتم راست می‌گوید دیگر؛ اعصاب این‌ها هم ریخته بهم. همین‌طور مشغول فکر کردن بودم که از شیشه‌ کافه به بیرون نگاه کردم؛ رفیقم میان همه آن بچه‌های قد‌ونیم‌قد ایستاده بود و داشت بلند بلند می‌خندید. خیره‌اش بودم که چگونه دارد با همه‌ آنها شادی می‌کند و ناگاه صدای صاحب‌رستوران مرا به خود آورد. سفارش‌ها را گرفتم که ببرم که یکی از مشتریان کافه با عصبانیت گفت: «همین شماهایید که گداپروری می‌کنید. من که هیچ‌گاه به این آدم‌ها کمک نمی‌کنم». جوابی به او ندادم؛ چرا که جوابی نداشتم که بدهم. رفتم بیرون و با همه‌ آن‌ها که حالا لبخند به لب داشتند، خداحافظی کردم و با رفیقم به داخل رستوران آمدیم. کدام مان درست عمل کردیم؟ آن صاحب‌رستوران خسته، رفیقم که بهشان کمک کرد و یا آن مرد محترمی که هیچ گاه به چنین افرادی کمک نمی‌کند؟ به راستی باید کمک کرد یا نه؟
در این جغرافیا که زندگی کرده باشی، روزی نیست که این پرسش، ناخودآگاه ذهنت را تحریک نکرده باشد. آن‌قدر پرسش جدی‌ای است که اغلبمان آن را فراموش کردیم؛ نه فراموشی از سر غفلت که خودمان خواستیم که فراموشش کنیم. خودمان خواستیم که وقتی پشت چراغ قرمز، بچه‌ معصومی را می‌بینیم که فال می‌فروشد سریع سرمان را گرم ضبط ماشین کنیم و چند آهنگی پس و پیش کنیم که مبادا وجدانمان تحریک و ذهنمان درگیر این پرسش بی سرانجام شود که: «کمک کنم یا نه؟». 
خودمان خواستیم که پاسخ‌های کلیشه‌ای را در ذهن داشته باشیم که سریع با دیدن چنین صحنه‌هایی بی‌فکر آن را بگوییم: «این‌ها فیلمشان است»، «همه‌ این‌ها پولدارند»، «گداپروری است» و... اما مگر می‌شود دید و دم نزد؟ مگر می‌شود دید و فکر نکرد؟ اما در این میان چه کسی مقصر است، چه کسی متهم و چه کسی گناهکار؟ خودت را جای هر کدام از این‌ها که بگذاری حق می‌دهی بهشان؛ همه انگاری حق دارند. 
همین جاست که باید نوع نگاهت را عوض کنی و پرسش را وارونه کنی و بپرسی مگر اصلا ما مقصریم؟ همین جاست که باید از مسئولان پرسید که کدام نهاد باید نقش کمک‌کننده به این‌ها را داشته باشد. در میان این همه رفتار متفاوت هیچ‌کس مقصر نیست. اشکال در جای دیگری است و آن هم نبود نهادی مسئول در قبال کودکان کار؛ نهادی که وظیفه‌اش رسیدگی به چنین مسایلی است و وقتی چنین نهادهایی که باید، وجود ندارند، لذا مجموعه‌ای از رفتارها پدید می‌آید که در آن همه گویی حق دارند؛ چه کسی که توهین می‌کند و کتک می‌زند و چه آن‌که دست نوازش بر سرشان می‌کشد.


*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)

۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

یادداشت مطبوعاتی - جلب توجه علی ضیا در برنامه زنده تلویزیونی

چاپ شده در روزنامه شهروند مورخ شنبه 19 بهمن ماه

لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)


علی ضیا مجری برنامه­ی ویتامین 3 در برنامه زنده خود به بهانه­ی حرکت معلم مریوانی، که به خاطر شاگرد سرطانی خود موهایش را از ته زده بود، در حضور معلم مریوانی و شاگردش موهایش را تراشید. این حرکت او موجی از نقدهای گوناگون را، خاصه در شبکه­های اجتماعی، در پی داشت. عده­ای به تجلیل از این حرکت پرداختند و با پیام­های خود از این حرکت ضیا تشکر کردند، اما عده­ی زیادی از کاربران با نوشته­هایی همچون «واقعا که چی!؟»، «به هر حال باید بگه ما هم هستیم دیگه»، «کودکان سرطانی به پول احتیاج دارند نه این حرکات مسخره»، «دیگه سر تراشیدنم خز شد!»، «آخه این کارا چه سودی برای سرطانی­ها داره؟»، «الان من موهام بلنده بی تفاوتم یعنی؟»، «درد آدمای سرطانی نداشتن مو نیست!» و کامنت­ها و نوشته­های بی­شمار اینچنینی که بعضا همراه با توهین­ها و تحقیرهای گوناگون بود، این حرکت را حرکتی متملقانه و ریاکارانه خواندند. اغلب استدلال­های این افراد این مفروضه است که حرکتی اینچنینی هیچ سودی برای بیماران سرطانی ندارد و لذا این اقدام صرفا نمایشی است که در طی آن علی ضیا خود را با ظاهری اخلاق­گرا نشان می­دهد. برخی نیز در ادامه اینطور نتیجه­گیری کرده­اند که به جای این کار این مجری هزینه­ی درمان بیماران سرطانی را بدهد. با خوانش این استدلالات و بحث و گفتگوها ناگاه داستان­های مختلفی به ذهنم رسید؛ از خانم بازیگری که برای مبارزه سینه­های خود را برید تا حتی همان خواننده­ای که موهایش را بلند کرد و در انتها به خیریه­ای خاص تقدیمش کرد. کمی تصور کردم که اگر این اقدام، نه توسط علی ضیا و در جغرافیای ایران، که برای مثال توسط اپرا در برنامه مشهور خود اتفاق افتاده بود چه واکنش­هایی را شاهد بودیم. یادم هست همان زمان بعد از اقدام آنجلینا جولی دوستی متنی را منتشر کرد و گفته بود باید او را نامزد دریافت جایزه صلح نوبل کنند! اما به راستی اقداماتی اینچنینی برای کودکان سرطانی چه منفعتی دارد؟ آیا بهتر نیست به جای سر تراشیدن قلندری کرد و در خفا به کمک آنان شتافت؟ برمی­گردم به همان سوال اول و اصلی: «واقعا که چی!؟». همین سوال را هم می­شود درباره خود معلم مریوانی پرسید: «واقعا که چی که دانش آموزی سرطان گرفته و معلمش سرش را تراشیده«. اما پیامد آن تراشیدن چه بود؟ پیامدش شد یک امر نمادین که طی آن تمام هزینه­های آن دانش­آموز در وهله­ی اول تامین شد و سپس توجه­های مختلفی به بیماری­های کودکان صورت گرفت. آنقدر تاثیر یک تراشیدن موی سر بزرگ بود که حتی ریاست جمهوری نیز وارد عمل شد. حال در پی آن اقدام نیز علی ضیا به پاسداشت آن حرکت، در برنامه­ای زنده موی سر خود را تراشید تا این امر نمادین را امتداد دهد و توجهات بیشتری را به این موضوع جلب کند. حرکتی که شاید با میلیون­ها تومان برای اطلاع­رسانی این بیماری برابری کند. هر چند می­توان این اقدام ضیا را کمی لوس خواند و تکراری اما به هر حال امری است شایسته­ی پرداختن و شایسته­ی توجه. ای­کاش پس از مشاهده­ی چنین اقداماتی به جای تحقیر و توهین و افترا، حتی شده با یک «دمت گرم» ساده هم از علی ضیا تشکر کرد.




*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)