۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

اتفاقی افتاده؟

همه می پرسند: «چرا پریشانی؟ اتفاقی افتاده؟»
می گویم: «نه اتفاقی نیفتاده» و خیالشان راحت می شود

دریغ که ندانستیم که شاید اشکال همینجاست که اتفاقی نیفتاده! 
شاید مدت هاست که اتفاقی نیفتاده! شاید مشکل همینجاست!

شاید مدت هاست دلی نلرزیده و چشمی تر نشده 
نفسی به نفسی و تنی به هرم آغوشی گرم نشده 

شاید مدت هاست شبی به قراری نبوده 
شبی با بدخوابی و بیقراری نبوده 

بی اتفاقی بدترین درد پنهانی این بشر است 
بیا و دوباره اتفاقم باش ژوزفین ...







*. دیگری ها برای ژوزفین (+)


۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

از هوش می {روم} ...

به بهانه سیندرلای تهرانی 
---------------------------

{صدای عجیب زخمه های کلهر و تار علیزاده، سمفونی کامل تاریخ اینجا پا برجاست} 
همه جا تاریک است. پرسش هایی در قامت جملات خبری و دستوری و تعجبی و یک جور سیاهی گیج کننده که آدمی را آزار می دهد. منتظری تا منجی ای بیاید و رهایت کند. 

{خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز، هر طرف می سوزد این آتش، پرده ها و فرش ها را تارشان با پود} 
سوسوی نوری می آید. از بالای پله کانی نورانی و رویایی، مصلحت در قامت زنی مردنما به پایین می آید. دستش پر است. در میانه شک و تشویش، تنها توجیه، راه گشاست. مصلحت مدام سند و مدرک می آورد؛ استدلال پشت استدلال، منفعت پشت منفعت و تیر آخرش همان دو دو تا چهار تایی با علم عددبین مصلحت اندیش است که ابزار محاسبه گری است؛ راه را پیش رویت می گذارد: قتل، طرد و یا سکوت، که در اینجا قتل انتخاب می شود. 

{من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود} 
مصلحت حالا تسبیح به دست می شود؛ آخر توجیه پشیمانی می آورد و چه راهی بهتر از ایدئولوژی برای آن که هیچ گاه به پشیمانی فکر نکنی؟ فکر می کنی این سوال است؟ خیر! این سوال نیست، تنها یک جمله خبری است. 

{وز میان خنده هایم تلخ، و خروش گریه ام ناشاد}
مصلحت تسبیح می اندازد. می داند و «متوجه است». اتفاقا همه ابعادش را هم میداند و مکارگی اش در همین دانستنش است. دانه به دانه با لبخندی عجیب، تسبیح می اندازد و ناگاه ...

{از درون خسته سوزان، می کنم فریاد، ای فریادددددددد، ای فریاددددد} 
... ناگاه تسبیح پاره می شود. دانه ها دانه به دانه می ریزند!

{خانه ام آتش گرفته است، آتشی بی رحم. همچنان می سوزد این آتش نقش هایی را که من بستم به خون دل، بر سر و چشم در و دیوار، در شب رسوای بی ساحل}
مصلحت تسبیح بزرگتری در می آورد. این بار دانه درشت تر و دانه بیشتر!

{وای بر من، وای بر من، سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم به دشواری در دهن گود گلدان ها، روزهای سخت بیماری}
مصلحت آنقدر تسبیح می اندازد و تسبیح می برد که در نهایت سر خودش هم کلاه می گذارد!

{من به هر سو می دوم گریان، ازین بیداد می کنم فریاد، ای فریاد}
مصلحت، این پیرزن مردنمای مکاره ی دیوس، سر خودش را هم کلاه می گذارد و می رود!

{وای بر من، همچنان می سوزد این آتش، آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان، وانچه دارم منظر و ایوان}
سیندرلا تسبیح به دست و پا می کند و تاجی از دانه ها را به سر می گذارد و ...

{من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش! ...}
...
..
.



منتظر چه هستی؟ نگارنده از لهیب آتش، از هوش رفته است!

{... زان دگر سو شعله بر خیزد، به گردش دود}




*. پی نوشت:
اشعار از مهدی اخوان ثالث و به عاریت از موسیقی فریاد شجریان
از اینجا شاید بتوانید گوشش دهید:
http://www.persianpersia.com/music/album.php?albumid=58

تیتر برگرفته از شعری از رضا براهنی 
عکس از آزاده مشعشعی

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

یادداشت مطبوعاتی - اینجا جای خوبی برای شروع نیست ...

اینجا جای خوبی برای شروع نیست ...

گپ و گفتی با سجاد افشاریان، نویسنده و کارگردان نمایش «ننه دلاور بیرون پشت در»
---------------------------------------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار - مورخ سه شنبه 2 مهرماه 
لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)



«حتما جانِ دل، حتما. این هم شمارمه ...». این پاسخ سجاد افشاریان به درخواستم برای مصاحبه بود. قرارمان شد بعد از ظهر در کافه­ی خودش؛ کافه شیراز. با تاخیر رسید و پریشان­حال، کمی از حجم کارهای این روزهایش خسته بود و کمی هم دلگیر از برخی بی­انصافی­ها. قصدم مصاحبه­ای شسته­رفته بود اما از همان نقطه­ی شروع بدل به گپ و گفتی صمیمانه شد. گپ و گفتی که حال خوبی داشت و پر از درد دل بود: 

ابتدا از سجاد افشاریان در مقام نویسنده شروع کنیم. چه شد که «ننه دلاور بیرون پشت در» شکل گرفت؟ و دغدغه­ی اصلی برای خلق و اجرای این نمایش چه بود؟ 

ابتدا در سال 88 یک طرح یک صفحه­ای نوشتم و در سال 90 بود که دوباره به آن رجوع کردم و این­بار شد 2 صفحه و در نهایت پارسال برای جشنواره­ی فجر با وجود اینکه 3 نمایش­نامه­ی آماده داشتم، با توجه به شرایط و مخاطبانی که همیشه برای من مهم بودند، احساس کردم باید دوباره رجوع کنم به »ننه دلاور بیرون پشت در» و این نمایش را اجرا کنم. ابتدا قصد داشتم دو پرسوناژه با اجرای صابر ابر و هوتن شکیبا کار اجرا بشود که بعدتر نقش کاترین هم اضافه شد و یک شب دیدم بدون بازیگران بیشتر اجرا در نخواهد آمد و لذا حدود 30 نفر دیگر هم به بازیگران اضافه شد. روند نوشتن نمایش­نامه هم به این صورت بود که در حین تمرین، به مرور متن­ها هم تکمیل می­شد و هم­زمان با تمرین متن نوشته شد که برای خودم این نوع شکل­گیری یک فرآیند تجربی خوب بود تا جایی که صحنه­ی آخر نمایش، 5 روز مانده به اجرا در جشنواره­ی فجر نوشته شد. همیشه هم با یک دغدغه­ی اجتماعی کلی شروع می­کنم. بعد از تجربه­ی یک جنگ 8 ساله، هنوز هم مدام تهدید جنگ با نام ایران گره خورده و سوریه، عراق و افغانستان پیش روی ماست و لذا خواستم از جنگ بنویسم اما نه از خود جنگ که از ثاتیرات جنگ به ویژه بر روی نسل خودم، یعنی نسل دهه­ی 60. حالا این دغدغه­ی کلی در نمایش به جزء کشیده می­شود برای مثال لحظه­ی دیدار ننه دلاور در نقش مدیر سیرک با بِکمان، در واقع چکیده­ای از برخورد خودم است با مدیران در این 10 سال. این­جا برای مخاطب هم­نسل من ملموس می­شود، وقتی که می­گوید اینجا جای خوبی برای شروع نیست. نمایش من در جشنواره­ی فجر جایزه می­برد و بعد وقتی می­گویم سالن بدهید برای 10 روز اجرا می­گویند نمی­دهیم و اینجا جای خوبی برای شروع نیست. این­گونه آن کلیت به اجزایی شکسته می­شود که برای تماشاگر من ملموس باشد. 

اسم تئاتر، یعنی ننه دلاور بیرون پشت در، یادآور دو نمایش­نامه­ی معروف از برشت و بورشرت است ولی امضای سجاد افشاریان بر این اثر نقش بسته است. نمایش اقتباسی است و یا هویت مستقلی دارد؟ 

من پیشتر نمایش­نامه­ی ننه دلاور را برای جشنواره­ی دانشجویی کار کرده بودم و به این دلیل که آن­جا هم نقش ننه دلاور را یک مرد اجرا می­کرد، مقبول واقع نشد و به اجرا نرسید و این نمایش­نامه با من ماند. یکبار هم بعده­ها نمایش بیرون پشت در را بازی کردم و همواره این دو متن با من همراه بود؛ دو نمایش­نامه با انتهای تلخ، یکی در نفی جنگ و یکی در تحسین جنگ که هر دو به یک نتیجه می­رسند: ویرانی. لذا بر اساس این دو متن، متن سومی نوشتم به طوری که مخاطب من اگر هیچ­کدام از دو نمایش قبلی را نخوانده باشد، با یک اثر کاملا مستقل مواجه خواهد شد. اگر این اسامی نوشته نمی­شد عده­ای می­گفتند که دزدی کرده و حال که زدیم گاهی آن­قدر بیننده در برشت و بورشرت فرو می­رود که کارمان سخت می­شود. شاید اگر اسم دیگری برای نمایش­نامه انتخاب می­کردم، این درگیری­ها برای مخاطب کمتر می­شد. 

عده­ای به شیوه­ی روایت داستانی و برخی عناصر به کار رفته در آن انتقاداتی داشتند. به نظر می­رسد که روایت، روایت گویایی نیست، واقعا این­طور است؟ 

چون من خیلی از جاهای ایران اجرا داشتم، می­بینم که مخاطبان در کشور ما دوست دارند یک قصه را از یکی بود یکی نبود شروع و با قصه­ی ما دروغ بود، تمام کنند. اما همین مخاطب وقتی پالپ فیکشن را می­بیند برایش جریان دیگری ساخته می­شود. قصدم قیاس نیست، قصدم این است که بگویم ما با متن­هایی مواجهیم که اگر نگوییم داستان­گریزند، داستان­گو هم نیستند و مرز بین تراژدی و کمدی بودن آن روی یک لبه است. جاهایی ما می­پرسیم چرا و با این سوال از زیر بار مسئولیت خودمان یعنی فکر کردن در می­رویم. در این کار من با دو اثر مواجهم و می­خواهم این نمایش را با لحن شخصی و شاعرانه­ی خودم بنویسم و هم­زمان هم، من نمایش­نامه­نویس حجره­ای نیستم که در خانه بشینم و پشت میز بنویسم، بلکه برای صحنه می­نویسم و به دیزالوهای صحنه فکر می­کنم، این­که قطع نور برای تعویض صحنه­ها نداشته باشم و جاهایی حتی صورت­های آدم­های نمایش طوری نوشته شده که جزئی از متن نمایش است. لذا به نسبت قرائت صحنه­ای، من روایت غیر خطی را انتخاب کردم؛ روایتی که قرار است که از یک واقعه، توسعه­ی معاصری پیدا کند و انسان­هایی ببینیم به اسم و رسم آلمان اما مثل خودمان. اینجا من به دنبال روایت خطی نیستم بلکه این روایت مجموعه­ی تلنگرهایی است که در نهایت به خیابان استاد شهریار ختم می­شود و در صحنه­ی آخر و باز شدن در پشتی نمایش به سمت خیابان، به عمد این کار را کردم که بدانیم کجاییم. 

در این نمایش ننه دلاور یک مرد است. دلیلش چیست؟ و انتخاب صابر ابر در این نقش به چه دلیل بوده است؟ 

در وهله­ی اول من فکر می­کنم اصلا ننه دلاور، زنانگی خودش را از دست داده و حتی بدل به یک مرد زمخت شده و علاوه بر این هم خب صحنه­هایی هست که مثلا دارند بچه­ی طرف را می­برند که بکشند و خب باید لحظه­ای این بچه را بغل کند و ببوسد که خب امکانش نبود. در مورد انتخاب هم ابتدا برای این نقش با سیامک صفری صحبت کردم که سفری برایش پیش آمد و به ایتالیا رفت و با پیشنهاد اولیه­ی حبیب رضایی رفتم سراغ صابر. صابر به نظر من پر شگفتی بازی می­کند و از دقیقه­ی 5 من فکر نمی­کنم که تماشاگر فکر کند که صابر ابر را می­بیند، من زیاد پرسیدم و همه گفتند که ما صابر ندیدیم، ما ننه دلاور را دیدیم و به نظر من هوتن شکیبا و صابر ابر به گونه­ای روی صحنه بازی می­کنند که تماشاگر به سختی می­تواند گزینه­ی جایگزینی را متصور شود. در نهایت من فکر می­کنم اگر ما کارنامه­ی بازیگری صابر و هوتن شکیبا را ببینیم، یا کار بد ندارند و یا اگر کارهایی متوسط دارند خودشان عالی بوده­اند. 

عده­ای معتقدند که انتخاب صابر ابر و هوتن شکیبا و یا انتخاب گروه بمرانی برای موسیقی کار و یا استفاده از نام برشت و بورشرت صرفا ویترینی است که فروش را تضمین می­کنند. نشانه­اش را هم فروش بالای این تئاتر می­دانند. در این مورد نظرتان چیست؟ 

به نظرم این بی­رحمانه است چون من نمونه­های عینی در ذهن دارم. نمایش «صد سال پیش از تنهایی ما» را زمانی اجرا بردم که هیچ­کس شاید بمرانی را نمی­شناخت و همان نمایش تک پرسوناژ، شد پر فروش­ترین نمایش تئاتر شهر، در حالی­که اجرای ما در کافه تریا بود و همان زمان اجرایی از یک متن شناخته شده و با بازیگران به نام، در سالن اصلی در حال اجرا بود؛ «احساس آبی مرگ» همین­طور و حتی «تبارشناسی دروغ و تنهایی» که پر تماشاگرترین تئاتر 10 سال اخیر تئاتر شهر شد. نمی­توانیم بگوییم که مردم نمی­فهمند. طبیعی است که من به هر چه بهتر رسیدن محصول به دست مخاطب فکر می­کنم و گروه خوب انتخاب می­کنم. بمرانی گروهی است که به گفته خود گروه، با من آهنگسازی تئاتر را شروع کردند و خود من اصلا بخشی از خانواده­ی بمرانیم. لذا به خاطر اسم بمرانی و طرفدارانشان انتخاب نشده­اند. من بچه­هایی داشتم که به نسبت توانایی­هایشان دقیقا می­دانستم که مثلا سولوی ساز دهنی، کجای نمایش من میزانسن خواهد شد یا صدای خشن و در عین حال دل­نشین بهزاد یا شاعرانگی پیانوی آرش کجای نمایش من جا دارد و خیلی چیزهای دیگر. از اساس وقتی می­خواهم شروع به کار کنم به این فکر نمی­کنم که این­جا می­توانم از فلانی استفاده کنم بلکه وهله­ی اول به این فکر می­کنم که با چه کسانی حال من خوب است و چگونه می­توانم این حال خوب را به آن­ها هم بدهم. به جرات همیشه آدم­هایی که در نمایش من هستن همیشه حال خوبشان برای من مهم­تر از نمایش است. لذا انتخاب­ها به دلیل شهرت­شان نیست. می­گویند فروش به دلیل اسامی بوده است که بی­انصافی است. شما ببینید تئاترهایی بوده که با بازیگران شناخته شده­ی سینما به اجرا رفته یا حتی از برشت و بورشرت تا کنون این همه کار به اجرا رفته و قیاس کنیم که آیا فروش آن­ها هم به این میزان بوده است؟ ننه دلاور و بیرون پشت درهای قبلی چقدر فروش داشته­اند؟ من اعتقاد دارم تبلیغات تئاترمان به دلایل مشکلاتی که داریم صرفا دهان به دهان است. تماشاگر کار را می­بیند و به دیگران توصیه می­کند که ببینیدش یا نبینیدش. اگر کاری خوب باشد این تبلیغات دهان به دهان توسعه پیدا می­کند و کار می­ماند و همین مانا بودن­ها خودش نشانه­ای است که تماشاگر پسندیده کلیت کار را. در سال 91، حدود ده نمایش از من اجرا شده که اغلب پر تماشاگر بودند، لذا بی­انصافی است که بگوییم این­ها ویترین کار بوده­اند. 

حرف آخر ... 

الان من با یک مشکلی مواجهم که خیلی غمگینم. به عنوان آخرین و مهم­ترین حرف باید بگم که من نمایشی دارم درباره­ی جنگ و تاثیراتش روی آدم­ها بالاخص دهه­ی 60 که خودم محصول دهه­ی 60 هستم ولی قرار است نمایش من در میانه­ی اجرا متوقف شود، به خاطر اینکه نمایشی از ترکیه در این سالن و برای جشنواره­ی مقاومت قرار است به اجرا برود. من از همه­ی مدیرانی که می­توانند کاری بکنند خواهش می­کنم نمایش مرا متوقف نکنند. چرا برای ما همیشه مرغ همسایه، غاز است. حتما باید کسی از ترکیه بیاید و برای ما از جنگ صحبت کند؟ خب این همه سالن، نمی­شود در جای دیگری اجرا بروند؟ خدا می­داند با این توقف چه ضربه­ای به نمایش من وارد می­شود. چرا من ایرانی با یک گروه 60 نفره­ی زیر 30 سال و آن همه حجم دکور و اکسسوار باید سالن را خالی کنم که گروهی از ترکیه بیاید و روایت جنگ کند؟ انصاف است که من دوباره بعد از یک توقف همه­ی صحنه را بچینم؟ فکر می­کنم کمی از عدالت به دور است. انگار هنوز هم اینجا جای خوبی برای ادامه نیست!



*. یک توضیح ضروری: 
متاسفانه بدون اطلاع بنده، بیش از یک چهارم مصاحبه را بهار در حرکتی خودجوش حذف کرده و مصاحبه را به طبع رسانده است؛ اجرشان با سانسورچیان ارشاد! اما اینجا در بلاگ، کامل مصاحبه را با سجاد افشاریان عزیز آورده ام که امیدوارم بی اطلاعی مرا دلیل خوبی برای بی تقصیری ام بداند و عذر تقصیر مرا پذیرا باشد.


*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)

۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

در ستایش تغییر!



“I don't feel that it is necessary to know exactly what I am. The main interest in life and work is to become someone else that you were not in the beginning.” 
― Michel Foucault


تبلور این جمله فوکو بود این فیلم لعنتی ...
یک جور بیانیه، یک مانیفست که بگوید: آهای! آدما عوض میشن!
که فریاد بزند: آهای! دست بر قضا پایداری آن چنان که می نماید، زیبا نیست! 
که اتفاقا همین تغییرها و همین عوض شدن ها زیباست ...
فرق آدمی با سنگ هم در همین است دیگر. نه!؟


۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

یادداشت مطبوعاتی - چشم انداز زنان در فضای کسب و کار


نگاهی به آخرین گزارش دیده‌بان جهانی کارآفرینی درباره زنان
چشم‌انداز زنان در فضای کسب‌وکار
---------------------------------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار - مورخ سه شنبه 26 شهریورماه 
لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)

در سال 2012 طبق برآوردها، حدود 126‌ میلیون زن در حال راه‌اندازی کسب‌وکاری جدید در 67 اقتصاد از نقاط مختلف جهانند. این در حالی است که 98‌میلیون زن نیز پیش از این کسب‌وکارهای خود را راه‌اندازی کرده و هم‌اکنون صاحب یک کسب‌وکار تثبیت شده‌اند. نکته مهم این است که این زنان نه‌تنها برای خود و شرکایشان ایجاد شغل کرده‌اند که 48‌میلیون زن کارآفرین به همراه 64‌میلیون زن صاحب کسب‌وکار، حداقل یک‌نفر نیروی استخدامی دارند. به علاوه پیش‌بینی می‌شود تا از این زنان، هفت‌میلیون زن کارآفرین به همراه پنج‌میلیون زن صاحب کسب‌وکارهای تثبیت‌شده، در پنج سال آتی دست به استخدام حداقل شش نفر دیگر بزنند.
این بخشی از نتایجی از آخرین گزارش دیده‌بان جهانی کارآفرینی یا همان GEM است. ارقامی که حاکی از روند آهسته اما روبه‌رشد پررنگ‌شدن نقش زنان در فضای کسب‌وکار دارد. 
هرچند ایران نسبت به رتبه‌بندی جهانی و حتی منطقه‌ای وضعیت مطلوبی ندارد، اما از این روند بی‌نصیب نمانده است. در شاخص فعالیت کارآفرینی نوپا یا همان TEA (شامل فعالیت‌های کارآفرینی نوظهور و جدید در بین جمعیت بزرگسالان، یعنی 18 تا 64سال) زنان سهمی شش‌درصدی دارند؛ این در حالی است که مردان از سهمی 16‌درصدی برخوردارند. همچنین در شاخص کارآفرینی تثبیت‌شده، یعنی فعالیتی با بیش از 42ماه استمرار، زنان دارای سهمی به میزان سه ‌درصدند. همچنین یک‌درصد از آنان در یکسال گذشته کسب‌وکار خود را تعطیل کرده‌اند. 38‌درصد از زنان صاحب کسب‌وکار در ایران، از سر ناچاری و ضرورت به سمت ایجاد کار رفته و 62‌درصد دیگر با کشف یک فرصت در بازار، این مهم را انجام داده‌اند. این آمار نشان از فرصت‌گرایی زنان و توانایی آن‌ها برای ایجاد کسب‌وکار خود دارد. 
همچنین 49‌درصد از زنان معتقدند که توانایی لازم را برای شروع یک کسب‌وکار داشته و 19‌درصد قصد راه‌اندازی یک کسب‌وکار در سه سال آتی را دارند. این چشم‌اندازی است مثبت که صدالبته واقعیت فضای کسب‌وکار کنونی، انجامش و تداومش را سخت می‌کند. هرچند با روی‌کارآمدن دولت تدبیر و امید با شعار بهبود فضای کسب‌وکار و در کنار آن شور و نشاط ایجادشده و ارتقای سرمایه‌ اجتماعی، امید روزهای بهتری را برای کسب‌وکار زنان نوید می‌دهد. 
در حاشیه‌ این گزارش جهانی نیز نام شش نفر از کارآفرینان برتر زن از اقصا نقاط جهان معرفی شده است که نام سرکار خانم پروین برادران‌قهفرخی نیز به چشم می‌خورد. پروین برادران، فارغ‌التحصیل کارشناسی شیمی و کارشناسی‌ارشد در رشته‌های اقتصاد محیط‌زیست و کارآفرینی و مدیرعامل شرکت دانش بنیان فناوران ابزار دقیق کوهرنگ است. از ایشان تاکنون هفت اختراع من‌جمله محصولات پدافند سامانه‌های فسفری، مالچ‌های ارگانیک در تثبیت کانون‌های بحرانی بیابانی و ریزگردها، نانوپوشش‌های دائمی انواع شیشه، عایق‌های حرارتی در صنعت فولادسازی، اطفای حریق مهیب همچون آتش‌سوزی جنگل و مرتع با ترکیبات ارگانیک در حداقل زمان و انواع کودهای گیاهی و خوراک دام آمینه، به ثبت رسیده است. همچنین وی عضو کانون نخبگان بوده و 18مقاله علمی تاکنون از وی به چاپ رسیده است.


*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

یادداشت مطبوعاتی - سه اشاره و یک پرسش در باب فیس بوک

سه اشاره و یک پرسش در باب فیس بوک
---------------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار مورخ شنبه 23 شهریور
لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)


اشاره اول: «جواد بیکاریا، از صبح نشستی پا فیس‌بوک.» این را یک کاربر، پای فیس‌بوک محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه‌ جمهوری‌اسلامی ایران، نوشته است. ظریف‌تر آن‌که چند پیام پایین‌تر از آن هم خود دکتر ظریف پاسخش را داده است: «حالا عیب داره جمعه رو با شما باشم؟!» این پاسخ در شبکه‌های اجتماعی، حتی فراتر از فیس‌بوک، به مثابه یک رمزگان جالب در میان بسیاری از اعضای این شبکه‌ها دست به دست شد. 
اشاره دوم: جامعه‌شناسی، لااقل بخشی از آن، با یک استراتژی کلی یعنی توزیع برابر قدرت در جامعه و به‌تبع آن حق برابر برای سخن ‌گفتن و حق متفاوت بودن مواجه بوده است. دست بر قضا یکی از عملکردهای جامعه‌ مدنی و به تعبیر رامین جهانبگلو یکی از اهداف آن نیز ایجاد فضاهای گفت‌وگویی است که نه تنها جامعه‌ مدنی آن را میان شهروندان بلکه میان شهروندان و دولت هم ایجاد می‌کند؛ به دیگر سخن جامعه‌ مدنی پلی است میان شهروندان معمولی و دولت. هابرماس نیز درباره جامعه‌ مدنی، از جامعه‌ای سخن به میان می‌آورد که در آن ارتباط تحریف‌ نشده برقرار شود؛ چشم‌انداز این فرآیند، یک جامعه‌ عقلانی و دارای نظام ارتباطی است که در آن افکار آزادانه ارائه می‌شوند و در برابر انتقاد حق دفاع دارند. 
اشاره سوم: «برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنان بپردازی. برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین؛ مجلسی که همگان در آن حاضر توانند شد و برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمای‌ تا سپاهان، یاران، نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند تا سخنگوی‌شان، بی‌هراس‌ و بی‌لکنت زبان، سخن خویش بگوید که من از رسول خدا- صلی‌الله علیه و آله- بارها شنیدم که می‌گفت: پاک و آراسته نیست امتی که در آن، امت زیردست نتواند بدون ‌لکنت زبان، حق خود را از قوی‌دست ‌بستاند. پس درشت‌گویی یا عجز آن‌ها را در سخن گفتن تحمل نمای و تنگ‌حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداوند درهای رحمتش را روی تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید» (بخشی از نامه امیر مومنان، حضرت علی (ع) به مالک اشتر). 
پرسش: برای آن‌ها که در سال‌های اخیر فیس‌بوک، توییتر و دیگر شبکه‌های اجتماعی اینترنتی را صرفا به عنوان ابزار جنگ نرم برای براندازی جمهوری‌اسلامی ایران معرفی کرده و وجود چنین شبکه‌هایی را تنها تهدیدی علیه امنیت ملی تلقی کردند
و هرجا سخن از تبدیل این تهدید به یک فرصت شد، جز حاشیه‌سازی کاری نکردند، شاید این پرسش، پرسشی تامل‌برانگیز باشد: در عصر حاضر، یعنی عصر ارتباطات، به راستی چند فضای بدیل را می‌توان برای این شبکه‌های اجتماعی برشمرد که در آن مردم، بی‌لکنت زبان و بی‌درنگ زمان، به راحتی با حکامشان (بخوانید خدمت‌گزاران‌شان) به گپ و گفت پرداخته و آرای خویش را ابراز کنند؟



*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

یادداشت مطبوعاتی - روایتی تلخ از رنجی که برده ایم

از عرش تا فرش علامه 
--------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار - دوشنبه 18 شهریورماه 1392
لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)

بغض داشت پشت تلفن. از لرزش صدا و مکث طولانی برای حرف‌زدن حدس زدم قبول نشده اما پیش‌تر از آن، رتبه‌اش را پرسیده بودم. بعد از چند بار مِن و مِن کردن، با ناراحتی و بی‌میلی، آهسته گفت: «شصت و هفت». جا خوردم؛ با هیجان عجیبی پرسیدم: «رتبه‌ شصت و هفت آزمون کارشناسی ارشد حقوق مالکیت فکری؟» و بی‌آن‌که منتظر پاسخ باشم ادامه دادم: «بابا دست مریزاد، خب چرا این‌قدر ناراحت؟ پس دیگه زدی تو گوش ارشد دیگه. کی خدمت برسیم واسه شیرینی؟» و همین‌طور که پشت هم داشتم زمین و زمان را به هم می‌دوختم، آرام و طوری که معلوم بود به حرف‌های من گوش نمی‌کند گفت: «اصلا حالشو ندارم یه سال دیگه بخونم». این جمله عین آوار روی سرم خراب شد. موضوع انگاری بیش از آن‌چه فکر می‌کردم جدی بود. «سال دیگه؟» که پاسخ داد: «آخه با این رتبه به جز علامه، جای دیگه‌ای روزانه قبول نمی‌شم» و قطع کرد. به ناگاه یاد چند سال پیشش افتادم. یادم هست شهریور 88 که جواب انتخاب رشته‌ کنکور کارشناسی‌اش آمده بود، چقدر با افتخار و با شیطنت خاصی که در آن به گونه‌ای هم داشت به ما فخر می‌فروخت، خودش اول از همه تماس گرفت و گفت: «حقوق علامه» و بعد خنده‌ ریزی کرد و ادامه داد: «دیگه ما که رفتیم جزو مفاخر علوم انسانی {و کمی صدایش را کلفت کرد و ادامه داد} قدوممان به بزرگ‌ترین دانشگاه علوم انسانی خاورمیانه باز شد» این‌ها را گفت و قطع کرد. حالا اما این‌بار روایتش به گونه‌ای دیگر بود. غمی عجیب از احتمال قبولی در دانشگاه علامه، او را از انتخاب رشته منصرف کرد تا یک سال دیگر بخواند به امید قبولی در دانشگاه تهران یا بهشتی یا احتمالا هر دانشگاه دیگری غیراز علامه. همین روایت کوتاه، خود نشان مختصری است از میراثی که صدرالدین شریعتی بعد از یک دوره ریاست جنجالی از خود به جای گذاشته است. میراثی که با اخراج و بازنشسته‌کردن اجباری استادان برجسته و دانشجویان ممتاز، یکی از تلخ‌ترین دوران دانشگاهی را در ایران رقم زد. شاهد این امر همین بس که یکی از مهم‌ترین دانشگاه‌های کشور در دوره‌ طولانی ریاستش بر دانشگاه علامه، سقوطی آزاد داشت. طبق آمار سال گذشته‌ وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، رتبه این دانشگاه پایین‌تر از دانشگاه‌های زابل، بابل و ایلام است و در رتبه‌ 53 قرار گرفت. بازنشستگی اجباری برای استادانی همچون پرویز پیران، محمد شریف، مرتضی مردیها، محمد ستاری‌فر، مهدی طیب و بسیاری از مفاخر دانشگاهی (آمارتعداد استادان برکنار شده و تعداد دانشجویان تعلیقی و اخراجی علامه حتی به مجلس هم رسید)، تفکیک جنسیتی ابتدا از کلاس‌های عمومی و سپس در کلیه‌ کلاس‌های دانشگاه، حذف کد رشته‌ها‌ی تحصیلی، نصب دوربین ابتدا در راهروها و سپس حتی تا خوابگاه‌های دانشجویی و در همین آخرین روزهای کاری استخدام بیش از 100 نفر از کارکنان و دانشجویان دکترای این دانشگاه در قامت هیات علمی دانشگاه تنها بخشی از اقدامات یکی از ماندگارترین روسای دولت‌های نهم و دهم است.
سیطره‌ هشت ساله‌ای که به پایان خود رسیده است. چند روز پیش بود که دوباره اتفاقی در کتابخانه دیدمش. با خنده گفتم: «راستی شنیدم شریعتی دارد از علامه می‌رود.» خنده‌ تلخی کرد و با بی‌میلی گفت: «از ما که گذشت. اتفاقا رفتم دانشگاه که مدرکم رو بگیرم همه با خوشحالی همین‌رو در گوشم زمزمه می‌کردند» بعد انگاری خودش از حرف خودش تعجب کرده باشد، پوزخندی زد و ادامه داد: «می‌بینی حتی حالا هم که داره می‌ره باید آروم و در گوش هم دیگه، رفتنش رو به هم بگیم و خوشحالی کنیم.» خندیدم و گفتم: «درسته از تو گذشت اما همین رفتن‌ها نشون میده احتمالا روزهای خوبی در پیشه، همین وارونگی‌ها و عوض شدن‌ها نشون میده چیزی پایدار نیست.» حرفی که برای دلداری گفتم اما بعضی چیزها آن‌قدر سخت بوده که درحقیقت با تشکیک زیاد چشم به آینده داریم به این امید که روزهای خوبی خواهند آمد.


*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)