۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

کمی رویای فرویدی ...




«... گاها آدم ها در «رنج اکنون»شون تصمیم میگیرن به فرار! فرار از واقعیت تلخ امروز و گذر به اعماق دیروزهای رفته و تورق خاطرات خاک خورده نوشته شده بر جریده عالم بودنشون، اما باید یادمون باشه که خاطره ها قراره صرفا روزهای خوبی رو به یادمون بیارن که ... که!؟ درست نکته همین جاست!

اغلب اون قدر غرق در خاطره های گذشته می شیم که هر دم و بازدممون رو مقایسه می کنیم با گذشته ها و خاطرات و اونوقت از «بودن» خودمون هم شرمگین میشیم –چقدر سخته آدمی از بودن خودش هم شرم داشته باشه- و «اکنون» و «آینده» برامون زجر آور میشه!

اما باید یادمون باشه همین «خاطره های گذشته» زمانی برای خودشون در «اکنون بودن» های ما شکل گرفتند. یادمون باشه خاطرات «بر ساخته های زندگی اجتماعی»اند، در «روایت گذشت ایام» پدیدار می شن:
مواظب باشیم که خاطره ها افیون زندگی هامون نشن که 
مدام در عمق سایه شوم روزمرگی نشئه اونا باشیم! ...»






×. بخشی دیگر از نوشته های چند شب پیش با عنوان «اندوه ماندگاری فراموشی»
×. پست مرتبط: در ستایش فراموشی!؟

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

پیش بینی نام گذاری سال نو: سال حمایت از تولید ملی ...


آن طور که از اوضاع بر می آید تحریم ها آن قدر فشار آورده است که رهبری سال جدید را طور جدیدی نام گذاری کند. حکومت زیر بار فشار تحریم ها کمر خم کرده اما می خواهد طوری جلوه دهد که انگاری چیزی هم نشده است ولی از طرفی هم در شعارها و کارهایش طوری نمود این بی تابی ناشی از تحمل فشار را می توان دریافت. با توجه به این مسایل پیش بینی می کنم رهبری امسال را سال خرید مردم از محصولات داخلی نام نهد تا هم از طرفی تولیدات داخلی -لااقل اسما- مورد توجه حکومت قرار گیرند و هم اینکه امیدوار باشد تا مردم با روی آوردن به سمت خریدهای داخلی کمی اقتصاد داخلی را پویایی بخشند

پس پیشاپیش سال حمایت از تولید ملی را تبریک می گویم!



×. البته این پیش بینی من است و احتمال دارد غلط از آب درآید
×. به نظر شما فردا رهبری سال را چه نام خواهد نهاد؟!

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

تاملی بر کتاب زندگی روزمره در ایران مدرن



«زندگی روزمره از آن دست موضوعاتی است که لزوم آشنایی زدایی در آن خاصه در جامعه امروزین ایران بیش از پیش مهم به نظر می رسد؛ آشناییتی که هر چند آشناست اما لزوما به قول هگل به معنای شناخته شده بودن نیست (هر چند سنت جامعه شناسی -لااقل در گذشته- گویی زندگی روزمره را محدود به همان عرصه پیشاتاملی کرده و جهانی از پیش ساخته شده و بدیهی می پندارد -ر.ک. به شوتس- که بیشتر در این زمانه ی تاریخمندِ زندگی روزمره، به شوخی شبیه است!) امر آشنا -به قول لفور- بشریت را مستور نموده و شناخت آن را به سبب گذاشتن نقابی بر چهره آن مشکل می کند اما همه اینها دلیلی نیست که با «پیش پا افتاده» خواندن زندگی روزمره از تامل در آن سرباز زنیم.[1]»
شاید همین پاراگراف کوتاه دلیل محکمی باشد برای خلا ناشی از تفکر پیرامون زندگی روزمره در ساحت علوم انسانی که این امر منتج به جذابیت و نتیجتا عطش مخاطب -چون منی تشنه- می شود.
کتابی که می کوشد تا با روایتی عامه پسند و در عین حال با روایتی علمی و چند لایه[2] و چقدر این نوع ادبیات «مردم» فهم و علمی جایش در جامعه شناسی خالی است![3]- آرام آرام ضمن آشنایی زدایی از زندگی روزمره، با بر شمردن نظریات این حوزه و تاکید بر هنر به عنوان مقوله ای همه فهم؛ در نهایت با تاملی رادیکال به تحلیل زندگی روزمره در متن سینمای ایران بپردازد.
لاجوردی در بخش نخست رفته رفته مخاطب تشنه خود را با پس زدن لایه های بیشتری از اهمیت و لزوم تامل بر زندگی روزمره تشنه تر می کند ولی برای مخاطبی که در انتظار بر شمرده شدن و تحلیل مولفه های زندگی روزمره ایران (نه با تامل بر سینما که به صورت هر چند گذرا و کلی اما با مصادیق ملموس برای مخاطب ایرانی) است؛ این تشنگی در انتهای فصل به هلاکت مبدل می شود!
در بخش دوم کتاب همانطور که در تیتر کمی مناقشه برانگیز وعده آن داده شده[4]- لاجوردی تحلیل های خود را بر متن سینمای ایران آغاز می کند. تحلیل هایی نه مبتنی بر مولف که «مبتنی بر متن» و نه با تاکید بر یکپارچگی و انسجام که «با تاکید بر استخراج تناقض ها». این دو ویژگی به همراه «عناصر رهایی بخش» در تحلیل های نویسنده باعث می شود تا تحلیل ها جذاب و عمقی شده و پیوند مناسبی با مفاهیم تئوری فصل نخست برقرار کند. اما نکته ای که از شیرینی تحلیل ها می کاهد جای خالی برخی فیلم هایی است که نویسنده احتمالا به دو دلیل «خودسانسوری» و «دیگر سانسوری[5]» از تحلیل آنها سرزده و یا سرزده شده است!
در این میان نمیتوان از هوشمندی در انتخاب ناشر، قطع نشر، رنگ روی جلد، انتخاب تیتر خوب، انتخاب سوتیتر مناسب برای روی جلد کتاب و قیمت مناسب کتاب نیز گذشت!
و در آخر -چنانچه آمد- شاید بتوان نقطه تمایز کتاب را در سه عبارت «زبان همه فهم و در عین حال علمی و چند لایه»، «آشکار سازی تناقض های زندگی روزمره و عناصر رهایی بخش» و «تحلیل خلاقانه و هوشمندانه بر بازنمایی زندگی روزمره در سینمای ایران» گرد هم آورد[6].





[2] چندلایگی بدان معنا که سطح رویین کتاب برای مخاطب عامه با تقریب خوبی قابل فهم است و در عین حال دچار عوام زدگی و ساده انگاری نشده و در لایه های زیرین برای مخاطب آگاه و متخصص خود نیز حرف های خوبی برای گفتن دارد.
[3] کمی مرا به یاد پروژه جامعه شناسی مردم مدار انداخت
[4] شاید نشستن واژه مدرن در کنار ایران برای عده ای مناقشه برانگیز باشد!
[5] این دیگر می تواند از سلیقه و ترس ناشر را تا ممیز وزارت ارشاد را در برگیرد


----------------------------------------------------------------

*. پست های مرتبط 


۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم ...


« ... می خواهی بروی، از تنهاییت و این اتاق لعنتی خسته شده ای؛ با خودت می گویی گور پدر همه چی! لباس هایت را می پوشی! لب پنجره می روی؛ از طبقه هفتم این خانه آدم ها ریزه ریزند،‌مثل کولونی های مورچه های شاد! از دور چیزهایی را تشخیص می دهی؛ عده ای مست و شاد و در حال پای کوبی؛‌ سر و صدای عجیبی است: یک سو جلال همتی است انگاری و دیگر سو جیغ و داد شادی جماعتی دختر و صداهای ترقه هایی که با این های و هوی و «فریاد» شجریان برای خودش سمفونی معناداری شده است! یهو به خودت می گویی بروم که چه!؟ می شینی؛ چشم هایت را می بندی و از مخلوط بین «میخواهم فریاد بلندی بزنم» شجریان و های و هوی جیغ های بیرون؛ تنهاییت را مرور می کنی ...»



×. عنوان قطعه ای از حسین منزوی ...
×. این هم از چهارشنبه ما ...


۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

کمی سیاست خارجی ...


«ماتادور»ها هویت خود را از «گاو» ها می گیرند. «ماتادور» ها بدون «گاو» هویتی از خود ندارند. شاید به ظاهر بپنداریم که این دو «دشمن» همند اما از زاویه ای دیگر چنان رابطه وابستگی ای میان این دو پدید آمده است که قابل تصور نیست! یک لحظه به  «ماتادور» ای بدون وجود «گاو» فکر کنید -چنین چیزی که دیگر اسمش «ماتادور» نیست!- برای همین است که «ماتادور»ها به همان میزانی که این «دشمن» ساختگی خود را -«گاو» ها را- به رقابت می خوانند و مدام از مرگ آن ها دم می زنند انگار در پشت پرده اوضاعشان طور دیگری است! این دو در پشت این زرق و برق پرده قرمز رقابت نیازمند همند. 

در روایتی دیگر می توان گفت این «ماتادور» است که در صورت بندی جدید در تقابل با قطب دیگر خود -«گاو»- به بازتولید هویت فردی خود دست می زند و وقتی یکی از دو سر این قطب نباشد آن گاه کار تمام است!


چقدر «ماتادور»های اینگونه اسطوره های بی هویت و پوچند ...





×. آنقدر غرق «ماتادور»ها بودم که یادم رفت از سیاست خارجه بنویسم، شاید در نوشته دیگری 

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

در ستایش فراموشی !؟



«... بدی نوع فراموشی ما اینه که نمی تونیم خود فراموشی رو به حافظه مون نسپریم و فراموشش کنیم، نمی تونیم خود فراموشی رو فراموش کنیم
باسه همین در عین اینکه همیشه فراموش می کنیم اما در عین حال هم می دونیم که فراموش کاریم و میدونیم که چیزهایی بوده که خوب بودند، خاطره هایی بوده که یه روزایی بودن و ما به دلایلی فراموششون کردیم و این تازه آغاز یه غصه تازه است ...»



×. بخشی از نوشته های پنج شب پیش با عنوان «اندوه ماندگاری فراموشی»
×. آبجو لطفا!