۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

... که دیدنی ترین توئی!


آن دورها، بالای ابرهای خیال 
چهره ات پیدا نیست ...
تیره و تاری ژوزفین!

بعد این دکتر لعنتی هم
به جای آن که نمره عینکم را عوض کند 
مدام قرص هایم را عوض می کند ...








دیگری ها برای ژوزفین: (+) (+) (+) (+) (+)(+)

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

خبرنامه کارگروه جامعه شناسی مردم مدار منتشر شد


اولین شماره خبرنامه کارگروه جامعه شناسی مردم مدار منتشر شد


علاوه بر طراحی صفحات، متنی از من هم در این شماره منتشر شده است 
که منتظر بازخوردهای مخاطبان درباره اش هستم


در این شماره می خوانید:
جامعه شناسی، عینکی جادویی (بهرنگ صدیقی)؛ جامعه شناسی مردم مدار به عنوان جامعه شناسی همراه (محمدامین قانعی راد)؛ کارگروه جامعه شناسی مردم مدار چه کرده است؟ (احمد محمدزکی)؛ جامعه شناسی مردم مدار: از ایده تا امکان (مصاحبه با سارا شریعتی)؛ ردپای جامعه شناسی مردم مدار (صابر خسروی)؛ پشت پرده سرمایه داری (مهدخت قربانی)




لینک خبرنامه در سایت انجمن : (+)

دانلود خبرنامه از اینجا

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

آمد که بخشایندگی نمیرد ...


«خطاهای مارا بیامرز، چنان که ما نیز
آنان را که به ما بدی کردند، می بخشیم ...»


اول بار راهنمایی بودم که انجیل را خواندم، کتابی پر از ردپای بخشایندگی! 
و دوباره امشب به بهانه زادروز مسیح، تورقی ...
گفتم شاید بد نباشد این موعظه سرکوه در انجیل متی (6:19) و این دعای زیبا را بازنشر دهم 

ببخشیم که ببخشایندمان ...





پیشتر اینجا هم آنها را نشر داده بودم
  


۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

خواب است و بیدارش کنید ...


همه چیز از پیش برنامه ریزی شده بود
قرار بود دیشب به انتها برسیم، 
تیتراژ برود، همه چیز سیاه شود،
و خدا روزگار را خاموش کند و برود ...

دریغ که ندانستیم انگاری خدا هم از دیدن این 
دنیای ملال آور خوابش برده است ...


پست مرتبط: (+)

۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

خرده روایت های روزگار لعنتی - 2

لبه ی باریکی داره دل دادن و دل گرفتن!
که تا دل میدی و دل می گیری دیگه یهو قدرت -این یگانه حقیقت هستی!- دست به کار میشه و میشه همون دو گانه سازی خود و دیگری!
دیگه جمعی که حول این دل دادگی پدید می آد میشه خود و هر چی غیر اون -خوب و بد!- میشه دیگری!
و اونوقت دیگه طاقت دیدن رقیب طاق میشه و دیگه رقیب میشه اوج اون دیگری!
میشه همون غریبه ای که سایه ی شومش رو دیوار تنهاییِ فقدانِ اون دوست می افته و چهره کریه اش، مدام از دست رفتنِ اون دوست رو به تو یادآوری می کنه و این قصه که عشق در دل ماند و یار از دست رفت!
اما همه ی اینا همون رسم لعنتی روزگاره دیگه! حقه ی کثیف این دنیای عوضی! 
اما آدمی برای بقا در این سالیان دراز راه کارها از خودش ساخته: فراموشی و بداعت!
این دو قدرت رهایی بخش دست در دست هم کاری می کنند که کنجکاوی شناخت بکشاندت به شناخت دیگری ها!
و این گونه حقه ی کثیف روزگار را دور می زنی و در دل میدان شناخت دست به گریبان رقیب می بری و ...
و قصه ای دیگر از همین جا آغاز می شود! 
دوباره دل می دهی و دل میگیری! 


و داستان آدمی عجیب وارونگی هایی دارد! 

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

... و ناگاه تمام!

خوشحال خواهم شد
اگر چند روز دیگر -درست در شب یلدا- 
یکهویی جهان بایستد 
تیتراژ پایانی برود 
همه چیز سیاه شود 
و خدا روزگار را خاموش کند و برود ...

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

خرده روایت های روزگار لعنتی - 1

در جهان پیشا تاملی ای پرت شده ایم -بعضی ها دعوت شده اند،
بعضی ها زاده شدند و من را انگاری اشتباهی پرت کرده اند!-
که قواعدش از پیش ساخت یافته اند
و یکی از همین قاعده ها
دوری و دوستی است
که انگاری دوستی در دوری تعبیر یافته
و عشق در هجران و تکامل در فقدان! 


۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

تنها تو !

ژوزفین عزیزم!

امشب همین بس که بدانی 


«تنهایی چیزهای زیادی
به انسان می آموزد
اما تو نرو ...
بگذار من نادان بمانم!»



*. پست ها در باب تنهایی: (+) (+) (+) (+)