۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

تهران از دریچه ی آتن!



به بهانه­­ی نمایش سقراط به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی

تهران از دریچه­ی آتن



در بهار 399 قبل از میلاد، سقراط با آرامشی عجیب در دادگاه، لب به سخن گشود: «تا جان در بدن دارم از جستجوی دانش و آگاه­ساختن شما به آنچه باید بدانید، دست بر نخواهم داشت. پس آتنی­ها بدانید که خواه سخن آنوتوس را بپذیرید و خواه به تبرئه­ی من حکم کنید، در هیچ حال، رفتاری جز این نخواهم کرد، حتی اگر بارها و بارها کشته شوم» و این چنین راه و رسمش را جاودانه­ی تاریخ کرد. راه و رسمی که شکاکیت هوشمندانه دالّ مرکزی آن است. شکاکیتی بر پایه­ی منطق و شکاکیتی به همه چیز؛ حتی عرف عامه. چه بسا بتوان ادعا نمود که از مهم­ترین یادگارهای فلسفه­اش بداهت­زدایی از عرف عامه بود، چرا که هم زندگیش و هم محکومیتش و هم مرگش نشانی از دعوتی آشکار به شکاکیتی هوشمندانه به سلطه­ی بی­چون و چرای عرف عامه بود؛ استبداد فقط حق حرف­زدن را از سقراط گرفت اما دموکراسی او را کشت! مسلک زندگی این پابرهنه­ی آتنی، که گویی زاده­ شده بود تا کفاشان را بیازارد، بر جریده­ی تاریخ جاودان شد و پس از مرگش تا کنون ردپای او را در جای­جای تاریخ می­توان جستجو نمود.

حال 2400 سال بعد از آن واقعه، حمیدرضا نعیمی تئاتری به همین نام را در تالار وحدت به اجرا درآورده است. «سقراط» تئاتری نه لزوما برای بازنمایی بخش­هایی از زندگانی این فیلسوف شهیر که قرائتی است از وضعیت فعلیمان از دریچه­ی آتن؛ لحظه لحظه­ی «سقراط» بیانیه­ایست برای بازاندیشی در اکنون بودنمان. تئاتری که به خوبی با تلفیق روایت خود با طنزی متین، که فرهاد آئیش به خوبی از پس آن برآمده است، مخاطب را مدام به هزارتوی مسائل به ظاهر بدیهی پیرامونی خود می­برد و اینچنین همگان را در عین خنده به اشک وامی­دارد و در عین اشک به فکر و این روایت آنجا به اوج می­رسد که مثلث زر و زور و ریا، یعنی ملتوس، شاعر درباری، آنوتوس سیاست­مدار کثیف و لیکون، شیاد و سخن­ور قهار شهر، دادخواستی بر علیه سقراط اقامه می­کنند و او را که سال­ها برای ملتش جنگیده، محکوم می­کنند، اما او به جای برائت از فسلفه­اش، به زندان می­افتد و جام شوکران را با لبخند سر می­نوشد، چرا که مردان بزرگ تاریخ اینچنینند. «سقراط» تئاتری نیست که با مرگ سقراط به پایان برسد، بلکه تئاتری است که تازه وقتی از در سالن بیرون می­آیی، برایت شروع می­شود.



۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

یادداشت مطبوعاتی - توجه به زیرساخت های افزایش جمعیت

چاپ شده در روزنامه شهروند - یکشنبه 22 دی ماه 
لینک مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)


سیاســـت افزایش جمعیت در سال‌های گذشته تنها معطوف به برنامه‌های عجولانه و صوری دستگاه‌های مسئول شده است. سیاستی که درواقع منجر به برگزاری چند صد سمیناهار (بخوانید سمینار) و ده‌ها جلد کتاب و بروشور شده است. درواقع سیاست افزایش جمعیت به سمتی رفته است که به جای تجهیز زیرساخت‌های افزایش جمعیت، صرفا به عدم واردات لوازم پیشگیری، حذف طرح‌های کنترل جمعیت و حذف دروس و آموزش‌های مرتبط با پیشگیری بسنده شده است. ابلاغیه‌هایی رسمی که با غفلت از زیرساختهای آن، آینده‌ای فاجعه‌بار را نوید می‌دهد. طبق آمار منتشره در آمریکا، به ازای تولد هر نوزاد افزون بر جمعیت، چیزی در حدود ۴.۰ هکتار (هر هکتار ۱۰‌هزار متر مربع است) از زمینه‌ای موجود از بین رفته و صرف ساخت تجهیزاتی همچون راه، بیمارستان، مدرسه، دانشگاه و... می‌شود. همچنین طبق پیش‌بینی‌های سازمان خواروبار جهانی (FAO) در‌سال ۲۰۳۰ به میزانی افزون بر ۶۰‌درصد میزان فعلی به غذا برای ماندن در همین وضع جهان نیاز است و بنابر برآوردهای این سازمان، میزان گرسنگان جهان به ۸۳۶‌میلیون نفر می‌رسد. آماری که با افزایش جمعیت و طبعا کاهش نسبت ظرفیت تحمل جاری در کشاورزی(یعنی آن‌که به ازای هر فرد چقدر زمین موجود است) نشانه‌هایی از هشدار را در خود دارد. طبق برآورد بانک جهانی نیز ایران در ۲۰۲۰ باید غذای ۱۰۰‌میلیون نفر را تامین کند که با توجه به وضع فعلی و واردات برخی اقلام اولیه و ضروری، تصور ایران در ۲۰۲۰ (یعنی چیزی در حدود ۶‌سال دیگر) قابل پیش‌بینی است. در کنار این آمار نیز باید توجه داشت که با توجه به آمار‌سال ۱۳۹۰، هزینه خالص هر خانوار برای مواد خوراکی سالانه بیش از ۴‌میلیون و ۳۰۰‌هزار تومان است. درحالی‌که در سال‌های اخیر ضمن تورم نسبتا بالا در اقلام مصرفی خانوارها، سطح رفاهی نیز کاهش یافته که وضع آینده را خطرناک نشان می‌دهد. اما در کنار این آمارهای هشدار دهنده می‌توان با انجام اقدامات زیرساختی این تهدیدها را به فرصت بدل کرد. سازمان خواروبار جهانی در برآوردی از کشاورزی ایران بیان میدارد که ایران در همین وضع فعلی نیز توانایی ظرفیت تولید ۳برابر وضع موجود را دارد و وضع ایران به لحاظ شاخص بهره‌وری در وضع مطلوبی نیست. وضعی که می‌توان با سرمایه‌گذاری بیش از پیش دولت در زیرساخت‌ها و عدم تصدی‌گری در این حوزه، آن را به‌گونه‌ای بهبود داد که نه‌تنها نگران تامین غذای آیندگان نبود بلکه به صادرات این محصولات نیز برای کسب رفاه بیشتر فکر کرد. وضعیتی که به نظر می‌رسد باید پیش از (و در بدترین حالت همراه با) اقدامات فعلی همچون حذف تمامی راه‌های پیشگیری، توسط دولت صورت بگیرد که در آینده با فاجعه‌ای انسانی در حوزه تامین غذا مواجه نشویم.




*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)

۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه

... و ناگاه زندگی!

در جستجوی مخاطب بودنم یک عمر گشته ام 
در کوچه باغ های خزان زده ی دل 
در نیم روز دم کرده ی عقل 
در تشویش خیال های خام 
در تک تک چشم ها 
در تک تک دل ها 
از دیروز تا فردا ...

و اینک تو را که فرسنگ ها ز من دورتری یافته ام ...

حالا من و تو، در اکنون بودنمان 
در یک قاب ایستاده ایم 
در یک قاب می خندیم 
در یک قاب راه می رویم 
بی هیچ دغدغه ی دیروز و بی هیچ دغدغه ی فردا ...

زندگی باید همین باشد لعنتی دوست داشتنی من! 




*. دیگری ها برای ژوزفین (+)

۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

یادداشت مطبوعاتی - کیفم گم شده، صفر را آزاد کنید!


روایتی در پاسداشت انسانیتی که هنوز نفس می کشد
----------------------------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه شهروند - شنبه 14 دی ماه 1392

لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)




«الو سلام، آقای خسروی؟ شما کیفتونو گم کردین؟» صدای گرمی داشت. محترم بودن از قد و بالای صدای مردانه اش می‌ریخت. در طول مکالمه  کوتاه مان ۳بار عذرخواهی کرد که مجبورشده برای یافتن نشانه ای از من، کیفم را بگردد. حتی تصور این همه شرافت برایم سخت بود: کسی کیفی پیدا کند، مسئولانه آن را برداشته و درونش را بگردد تا نشانی از صاحبش پیداکند اما هنگام خبردادن به صاحبش اولین و آخرین چیزی که می‌گوید، عذرخواهی است از این‌که مجبورشده بی اجازه آن را باز کند! و من فکر کردم به انسانیتی که این چنین هنوز هم نفس می کشد. از همان عصر دو روز پيش که در مسیر درکه کیفم گم شد و هر چه گشتیم پیدایش نکردیم، تا همین ديروز ظهر که آن مرد شریف زنگ زد و آدرس داد تا بروم و کیف را بگیرم، عده  زیادی از دوستانم روایت های گم شدن کیف ها و مدارکشان را برایم تعریف می کردند، مجموعه روایت هایی که ردپای مسئولیت را می شد در تک تک شان دید، مجموعه ای که دلم را قرص می کرد که سرآخر کیف من هم پیدا می شود و شد: یکی کیف را به بانکی که فرد در آن حساب داشته تحویل داده، یکی با پیگیری از تنها شماره ای که در کیف یافته توانسته شماره صاحب اصلی را پیدا کند، دیگری با پیگیری از بانکی که چک حامل درون کیف مربوط به آن بوده و یکی با تحویل آن به کلانتری و روایت های مختلفی از مردان و زنانی مثل خودمان که این چنین با اقداماتی عجیب تنه به تنه  اسطوره ها می زدند. در همین میانه ، بهت این همه شرافت و انسانیت، چشمم افتاد به خیل عظیمی از پیام ها، ایمیل ها و استاتوس های مختلف که صفر را آزاد کنید. طی تنها چند روز بیش از ۱۵۰‌میلیون تومان برای آزادی صفر، نوجوانی که به اعدام محکوم شده، جمع آوری شده است. ناگاه ذهنم می پرد به مساله  اخلاق در جامعه؛ وارونه به این مسائل نگاه می کنم: به راستی این نشانه  خوبی است که پیدا شدن یک کیف باید این‌قدر حیرت آور باشد؟ جمع شدن این حجم عظیم پول برای آزادی صفر به چه چیز اشاره دارد؟ آیا نشانی از رواج اخلاق جمعی و گروهی در جامعه است؟ به راستی این همه شگفت زدگی از پیداشدن کیف‌های مختلف به همین حد شگفت آور است؟ شاید باید گفت در چنین جامعه ای که میل به سودجویی فردی و آن هم از نوع اقتصادیش، روز به روز سیطره  خود را بر زندگی روزمره افرادش بیشتر می کند. اما پرسش اصلی این است که به‌راستی چه شد که چنین شد؟ پرسشی که سیاست‌گذاران فرهنگی و اجتماعی که مدام در فکر طرح ریزی برنامه های صرفا کنترلی و نصیحت‌گونه  اخلاقی هستند، باید پاسخگوی آن باشند.




*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)