مَّا جَعَلَ اللَّـهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ و خداوند برای هیچ مردی در درونش دو دل ننهاده ...
خداوندا! چه روزها که دل به تویی تو پشت پا زد و چه روزها که دل نه جای یک تن که کاروانسرا شده بود!
خداوندا بیا، بیا که این دل سرد است، بیا و داغم کن!
*. چقدر این آیه عجیب است! خداوند دو دل قرار نداده! آن هم در دل مرد! که مرد باید عاشقی کند -بی خود که مرد هم قافیه درد نیست!- که مرد باید در این وحدت و یکدلی تمام خویش را برای یافتن آن مخاطب حقیقی بودن خویش خرج کند ...
*. ظریفی امروز متذکر شد که در چشم اندازهایمان همه دوستان را هم ببینیم، در همین فکر با عزیزی هم یاد دوستانم کردم، دیگر منان من! در ترسیم چشم اندازهایتان رفقا را فراموش نکنید ....
غالبا شب های قدر را در انزوای تنهایی بودن خویش می گذرانم و آنگاه که در این کنج تنهایی خود، ندای «یا ایها المدثر، قم!» را درک می کنم بر می خیزم و آنگاه در سیل جمعیتی گریان و نالان که هر یک هزاران درد دارند به عظمت نگاهشان غرقه می شوم ...
و در این نیمه شب تیره و تاریک درانزوای خویش به خلق مشغولم! به خلق آینده! ... باش که ندایی آید «آهای مرد در خود پیچیده! برخیز! بلند شو!» ... اما دریغ !
همیشه و همواره در شب های قدر به این فکر می کنم که عظمت این شب ها در رجعت آدمی به خود خویش است! به مرور سطر سطر تاریخ بودن خویش! و چه عظیم است مغروق خویش شدن! مغروق دریای بی کرانه بودن خویش! و آنگاه که در اعماق تاریک این بحر لا یتناهی ناگاه برقی از امید در دلت جوانه می زند و چه زیباست ...
و چه زیباست آنگاه که تمام دغدغه هایت را در ذهن حلاجی می کنی! و دوباره چشم انداز زندگیت را ترسیم می کنی که می خواهی چه بشوی! که هفته بعد، ماه بعد، سال بعد، قرن بعد، می خواهی چه بشوی! می خواهی به کدام قله برسی! و آنگاه -دیگر نه چون مردمانی که قرآن به نیزه می کنند!- قرآن به سر می گیری و پرنده ذهنت را در سایه سار وجود کلام وحی به پرواز در می آوری که تصویر می کنی تمام آینده را! و ناگاه -نه چون آن آسودگان و تن پرورانی که در عمق سکون خویش نشسته اند و با سری کج کرده و دستی به آسمان برده بی هیچ هدف و امیدی زمزمه می کنند که خداوندا هر آنچه مصلحت ماست برایمان قرار ده!- عاجزانه و سرشار از اضطرار فریاد بر می آوری که خداوندا مصلحت مرا در این آینده ای که برای خویش متصورم قرار ده! بار الها چنان کن سر انجام کار که چشم انداز هایم در مسیر کمالم باشد، که علقه هایم بذرهایی شوند برای رشد ...
و در این حال بر زبر ماسوای خویش -نه چون آنان که بی شرمانه و از سر سنگینی مستی قهارانه فریاد می زنند من خدا هستم!- زبان به سخن می گشایم که منِ خدا هستم!
و در آخر آنکه دوست دارم تا عاشقانه قله های چشم انداز زندگیم را فتح کنم تا اینکه در سکون خویش بنشینم و بی هیچ برنامه و هدفی تنها بگویم هر آنچه مصلحت من است برایم قرار ده!
امضا: صابر خسروی بامداد هشتم شهریور شب نوزدهم رمضان المبارک
بسیاری از حرف ها، کلام ها و متن ها برای کسی، چیزی، جایی، مکانی، حادثه ای و خلاصه برای مخاطبی نوشته می شوند. مخاطبی که یا نامه وار در بادی امر ذکر می شود و یا اینکه پنهانی نویسنده آنها را بدون نام و نشانی ولی برای مخاطبی خاص می نویسد مثلا برای ظالمی، مظلومی، آشنایی و خاصه برای دلداری، دلبری و معشوقی!
اما بعضی کلام ها و بعضی سخن ها بی مخاطبند! نوشته می شوند برای هیچ! مخاطبی ندارند! نوشته می شوند که نوشته شوند! بالذات برای نوشته شدن نوشته می شوند!
این قبیل نوشته ها کم اند و اندک چون آنقدر حرف برای گفتن دارند و آنقدر ساده و زلال از اعماق چشمه های بودن آدمی جاری می شوند که معمولا سر به ابتذال کلمات نمی گذارند! معمولا یا فقط در ذهن باقی می مانند و یا در نهایت در صدایی و صوتی از حلقوم بیرون می جهند!
و تنها در این میانه معدودی در جلوی قلم سر تسلیم فرو می آورند و ذبح می شوند و نگاشته می شوند ...
و این نوشته نیز از این جنس گفتارهای بی مخاطب است. دغدغه های ذهنی یک بی قدر در این شب قدر ... و آن نوشته این است:
آه
*. آیریلیخ امان !
*. دعا کنید در این شب ها برای همه
برا همه عاشقا، عاقلا، مجنونا، معشوقا، قبول شده ها، رد شده ها، مستا، هشیارا، انقلابی ها، رادیکالا، لیبرالا، سبزیها، سرخیها، آبیا، سفیدا، سیاها، مومنا، کافرا، پاکا، نجسا، سنی ها، شیعه ها، دین دارا، بی دینا، مسیحیا، یهودیا، شیطان پرستا، ایرانی ها، فرنگیا، آزادا، در بندا، ...
تختی برای انداختن مدال هم سرش را جلوی شاه خم نمی کند بی خود جهان پهلوان ننامیدنش که این لقب را مردمان به واسطه مردمی بودنش دادند به وی و مرگ سزای همین مردمی بودنت بود ... -سالمرگش است الفاتحه-
فرق مرد و مادر یک الف بیش نیست! و این یعنی مادر که نباشد قامت راست آدمی خم می شود! مرد بی مادر یعنی قامت خمیده! مرد بی مادر یعنی ...
امروز به مراسم ختم مادر یک مهربان تر از برگ گلی رفتیم ... راستش دیدن غم آدم های خوب از جنس مهر و محبت سخت است ... و سخت تر گاهی که مجبوری حفظ ظاهر کنی و بخندی و اشک هایت را در جای دیگری بریزی که مبادا حضورت کسی را غمگین تر کند -که گاهی مرد بودن سخت است!- یک لحظه تصور واژه واژگانت سخت بود رفیق! زمانی که از فقدان گفتی و چه تعبیر صادقانه ای بود -هنوز جمله ات در ذهنم است: وقتی مامان دیگه نیست اونوقته که آدم معنی واژه فقدان رو می دونه!-
حقیقت، درک وجود چنان مادری مهربان و دوست داشتنی سخت نیست وقتی تو را می بینم! چنین پسری باید زاده یک فرشته باشد! خاصه این باور به یقینی ابدی بدل شد زمانی که تو از مادرت می گفتی و چقدر در تک تک واژگانت و چقدر در تک تک مامان گفتنهایت درس بود برای من!
هنوز اس ام اس بی بدیلت در گوشه ذهنم جاودانه است: «متاسفانه مامان مهربانم ما رو ترک کرد و در آغوش باز خدا آرام گرفت!» بزرگی رفیق! بزرگی و صداقت و زیبایی و لطافت به یقین قلبی ام بدل گشت بعد از امروز ...
به پاس بزرگی و عظمت نگاهت با شوق و شور و شعف، مستانه لبخند می زنم و اشک می ریزم و خدا رو شکر می کنم که چه لطف و لطافتی بود رفاقت با تو!
بخند که خنده هایت عالمی را آمش است رفیق!
*. تراوشی بود هر چند کوچک اما به پاس قدمت و عمق رفاقتت رفیق!
*. عکس مربوط است به جشن برخورد خانوادگی دبیرخانه مهندسی فرهنگی، عکس به ظاهر مناسبی نیست اما عمق دارد! خاطره دارد ...
هرودوت: چیزی که برای پارسی، کردنش ممنوع است گفتنش هم جایز نیست. پارسی دروغ گویی را ننگین ترین عیب می داند و شرم آورترین ...
در عصر معاصر
الکسی سولینکوف شاهزاده روسی: درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد ... گوبینو دیپلمات فرانسوی: فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفه اوست انجام ندهد ... جیمز موریه انگلیسی: دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایرانی است و قسم شاهد بزرگ این معنی ...
به جمعیتی که در 28 مرداد تا ظهر درود بر مصدق از دهانشان نیفتاد!؟ به همان جمعیتی که در 28 مرداد از ظهر تا شب مرگ بر مصدق تنها فریادشان بود!؟ به همراهان سست عنصر!؟ به خائنین!؟ به وطن!؟ به غم این خفته چند ...!؟ پیر احمد آباد به چه می اندیشد!؟ در این غروب آفتاب حیاتش در کنج تبعیدگاه چه در ذهن دارد؟! پیر احمد آباد به چه می اندیشد!؟ ....
*. پیشاپیش هم ورود سین جین بزرگ رو به بلاگ اسپات تبریک می گم ... *. چه مستندی بود این مستند مصدق، سیا و نفت! چه می کنه این بی بی سی!
*. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در شیخ و شاب انداز ...
*. هوی صابر یادت باشه: مدت هاست درباره فرهنگی شرقی می خوای بنویسی و نمی نویسی ها! درباره عشق و دوری و رابطه زن و مرد در ادبیات شرق و غرب! مدت هاست حتی عنوان «کمی اندر باب ما ایرانی ها» رو در ذهن داری که بنویسی درباره فرهنگ کف ایرانی که هنوز ننوشتی! بنویس بابا ... بنویس!
بعدا نوشت: ممنون از کامنت سین جیم عزیز که تذکر دادند بنا الان درست شده و من اشاره نکردم به این اشتباه از من بوده و می پذیرم و از همینجا عذرخواهی می کنم که اون طور فکر می کردم ...
روزگاری بود که هاهاها فقط یک نوع خنده خاص برای یک نفر بود اونم با حق تالیف(!) که الان گویا تبدیل شده به یه اپیدمی حاد و رایج(!) و یه ژانر خاص: ژانر اونایی که اینجوری می خندن!
*. واقعا دلم می خواد اگه خاطره ای دارین و یا دلیلی برای تبدیل شدن این نوع خنده به یک ژانر (!) دارید حتما بنویسین ...
*. چندی پیش در اینجا اولین پستم با عنوان تیکه ها و سوتی ها رو نوشتم با عنوان: هاهاها -درست همون زمانی که هاهاها صرفا یک تکیه کلام بود- و حالا اولین پست با عنوان ژانرم رو هم با همین موضوع آپ می کنم ... ژانر عنوان جدیدی است برای توصیف دسته ای از آدم ها که ویژگی مشترکی دارند و یا موضوعاتی که اپیدمی شده است ...
*. خوشحالم و پر انرژی -بعد از یک مصاحبت با یک دوست-
مدت هاست کمتر فوتبال می بینم خاصه داخلی! تا اینکه دیشب بازی استقلال و استیل رو دیدم، عجیب جالب بود! عجیب! سکانس اول: گل اول استقلال زمانی زده شد که نشاط جو دروازه بان استیل آذین مصدوم بود و استقلالی ها جای اینکه توپ رو به بیرون بزنند زدن توی دروازه! مشابه همین اتفاق هم برای استقلال افتاد روی گل دوم استیل که یکی از بازیکنان استقلال مصدوم بود و اونا ... سکانس دوم: اردوی تیم ملی در اتریش و مصاحبه های ضد و نقیض فدراسیون فوتبال، اعتراض بازیکنان خاصه معدنچی و کریمی و ترک اردو، توهین ترابیان به خانواده بازیکنان، دعوت نشدن علی کریمی و معدنچی به تیم ملی ... سکانس سوم: منشور اخلاقی در فوتبال و تمام معضلاتش ... سکانس چهارم: در خبرها آمد علی کریمی به خاطر تظاهر به روزه خواری از تیم استیل آذین اخراج شد! حتی -گویا برای آبرو ریختن از کریمی- در اخبار خاصه 20:30 گزارش مفصلی از این اخراج و خاصه مصاحبه سردار آجرلو از روزه خواری کریمی پخش شد ... سکانس پنجم: شریفی رییس کمیته انضباطی هر روز در حال مصاحبه و بردن و آوردن بازیکنان به کمیته انضباطی است و احکام را علنی صادر می کنند/ یادم هست وقتی نکونام به برنامه نود آمده بود حتی نمی دانست نام رییس کمیته انضباطی اسپانیا چیست! سکانس ششم: ...
از این بی اخلاقی ها در فوتبال ما عادی شده است ... اخلاق مرده است در این فوتبال چه در داخل و چه در خارج زمین!
*. یادم هست زمانی که کریمی در بایرن بود بر سر اینکه روزه می گرفت با ماگات درگیری هایی داشت تا اینکه بالاخره بایرن کوتاه آمد و اجازه داد ... خودش هم در جواب به این دلیل اخراج گفته است من مسلمانم ! راستی یادتان هست مچ بند بازیکنان تیم ملی را!؟ (قصدم دفاع یا اتهام زدن به کریمی نیست)
*. مادر یکی از دوستان مهربان تر از برگم شدیدا مریض است ... دعایش کنید!
*. عکس مربوط به بازی مشهور ایران در مقدماتی جام جهانی
---------------------------------
لینک های روز:
این خبر درد دارد! اگر انسانید این خبر را نخواهنید که درد دارد! درد ... پرستارانی که می خواستند سریال فاصله ها رو ببینند باعث شدند که زنی در بیمارستان بمیرد! می فهمید!؟ بمیرد! ما مست خونیم! بخوانیدش عالی است ... درباره انسانیت ...
تاریخ این ایام را هر کس که خواهد خواند جز این سخن از ما نخواهد راند: این نسل سر در گم، بر توسن اندیشه هاشان لنگ، فرسنگ در فرسنگ، جز سوی ترکستان نمی رانند، تاریخ پیش از خویش را باری نمی خوانند!
-ع. شجاع پور-
*. اول یه متن دیگه نوشتم بعد یه چیز دیگه اومد تو ذهنم بعد یهو این نوشته آپ شد!
*. اللهم فک کل اسیر ...
*. برای پروژه پایانیم این روزها طبیعتا کمی در موارد نهادهای دانشجویی مطالعه می کنم. در یک مقاله ای چیزی دیدم که عجیب بود: دانشگاه کولرادو-بولدر در حدود سی میلیون دلار بودجه مجمع دانشجویی دارد! سی میلیون دلار! تازه این برای یک دانشگاه نه چندان معروف آمریکاست بگیرید و برید که در برکلی و MIT و ... این بودجه چقدر است ...
یا اهل الاسلام! اغیثونی من الله، فلیس یترکنی و نفسی فآنس بها و لیس یاخذنی من نفسی فاستریح منها هذا دلال لا اطیقه!
ای مسلمانان! داد مرا از خدا بستانید، نه مرا با جان آسوده می گذارد تا بدان دلبسته شوم و نه مرا از نفس جدا می سازد تا از آن وارسته گردم، این عشوه و نازی است که من توان آن را ندارم ...
*. برگرفته از کتاب قوس زندگانی حسین بن منصور حلاج اثر پروفسور لوییماسینیون . از اسم کتاب پیداست که چقدر کتاب فوق العاده ایست خاصه زمانی که نام بزرگ ماسینیون را بر آن ببینی، پیشنهاد می شود که بخوانیدش ...
از معجزات جناب رییس! حتما ببینید! آره ببینین معجزه رو که رییس داره حرف می زنه بعد یهو خودش داره به حرف های خودش گوش می ده! ببینین تا شاید بفهمید تصویر سازی و سانسور و سر هم بندی و استفاده از تصاویر آرشیوی برای نشان دادن جمعیت میلیونی و اینا رو! اسن بار سوتی دادن دیگه خب ! شما باس ببخشین !
الهی لم یکن لی حول فاتنتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک ... خدایا من هیچگاه توان جدایی از گناه را ندارم مگر آن لحظه که با محبتت بیدارم می کنی!
*. خدایا خوابم لگدی شاید، لگدی باید ..
*. رمضان ماه جوانه زدن است، ماه شکفتن، ماه سبز شدن ...
جریان مشایی تحلیل خوب و جالبی است حتما بخوانیدش ... اولین نسخه پیش نویس مهندسی فرهنگی تا پایان سال آماده می شود یادش به خیر سال 86 بود رفتیم پیش دکتر فانی -دبیر کمیسیون مهندسی فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی- گفت تا سه ماه دیگه آماده است حالا این آقا افاضه فرمودند تا شش ماهه دیگه سه ماهشان شد 3 سال پس احتمالا در سال 95 پیش نویس آماده خواهد شد ! بعد از 8 سال والا خجالت داره !
نیای خالد قسری، زنی بیگانه را بوسید! زن به پیامبر شکوه برد. رسول به دنبال مرد فرستاد. او آمد و اعتراف کرد و گفت: اگر زن می خواهد قصاص کند، قصاص کند! پیامبر و یارانش خندیدند. پیامبر فرمود دیگر این کار را نمی کنی!؟ پاسخ داد: سوگند به خداوند نه ای رسول خدا، پیامبر از مجازات وی چشم پوشی کرد ...
-بحار الانوار 298/16، مناقب آل ابی طالب 129/1، مستدرک الوسایل 411/8-
*. چند وقت پیش در کتابی خوندم جالب بود! ایشالا که حدیث جعلی نباشد ...
*. حالا پس فردا نرید زنی بیگانه رو ببوسین(!) بعد با استناد به این حدیث طلب عفو کنینا!
*. عکس بالا گویا همون زن بیگانه بوده! هاهاها نه جدی چی فکر کردین می خواستین عکسشم بذارم !؟ نه جدی !!!
لینک های روز: دکتر خزعلی: جنگ زرگری است بازی نخورید تحلیلی است از دکتر خز علی: من متاسفانه خیلی وقته به این اعتقاد پیدا کردم دعوای امروز احمدی نژاد و مشایی و شریعتمداری و مصباح و توکلی و لاریجانی و غیره و ذلک جنگ زرگری است! مقصود کلاه من و جیب شماست! عکس هایی از قصر اهدایی رییس جمهور به پروفسور آمریکایی جناب رییس من هم به خدا دوست دارم که در کنار زاینده رود دفنم کنید، قصر هم نمی خواهم! یک وام مسکن مرا کفایت است ...
ولایتی: آماده گفت و گو با آمریکا هم هستیم چقدر عقب نشینی! چرا کار را به جایی می رسانیم که در مقابل جامعه جهانی التماس کنیم!؟ راستی مثل اینکه اون ... ها رو (!) لولو نبرده پس!
صدا و سیما: فرستادن 120 گروه استهلال برای دیدن ماه مبارک! رییس ستاد: البته دیدن ماه محال است! برام جالبه که وقتی محاله 120 گروه فرستادن! راستی کسی میدونه کل ناسا چند نفر کارمند داره!؟ -اینو به شوخی رفیقم گفت!-
نبی عبادی انا الغفور الرحیم یعنی آهای بنده هایی که از خجالت سر فرو برده اید. سر بر آورید، این منم خدای شما! خدایی که هم می بخشاید و هم مهربان است ...نبی عبادی انا الغفور الرحیم یعنی ای محمد برو و آن مردمی را که سر در گریبان و ورشکسته برگشته و به راه دیگری می روند بازآور. اگر نیامدند به آنان بگو: به خداوندی خدا قسم، خدایی که من می شناسم بخشنده است، مهربان است، برگردید، ضرر نمی کنید ...
نبی عبادی انا الغفور الرحیم یعنی ای همه بندگان گریزپای من که احساس می کنید به خاطر گناهانتان جایی در دل من ندارید، باور کنید من می بخشمتان، باور کنید من مهربانم ...
نبی عبادی انا الغفور الرحیم یعنی ای محمد شتاب کن! مردمی را می بینم که بار سنگینی از گناه به دوش می برند. به آنان بگو: من در همین نزدیکی ها خدایی را می شناسم که می تواند این بارهای سنگین را از دوش شما بر دارد، می تواند دست محبت بر سر شما بکشد، می تواند ببخشایدتان ...
نبی عبادی انا الغفور الرحیم یعنی آهای بنده های من، نکند به هر دلیل از من خدا ببرید و به سراغ کس دیگریا کسان دیگر بروید؟ من خود قول می دهم، امضا می دهم که در آغوشتان بگیرم، ببوسمتان، ببویمتان و ببخشمتان تنها به یک شرط: این که مرا باور کنید، باور کنید که من خدای خوبی هستم و دوستتان دارم، من مهربانم، باور کنید راست می گویم، من این گونه ام ...
نبی عبادی انا الغفور الرحیم یعنی آهای آدم ها! در همین نزدیکی ها خداییی است که اشک ها را می سترد، به زلف بندگانش شانه می زند، دل های شکسته را خودش با دقت و وسواس ترمیم می کند و به دل های خالی از مهر بارانی از محبت می بارد. غبار پریشانی از چهره ها می روبد و به لب های ترک خورده از اندوه لبخند می نشاند و بر زبان های ساکت و منزوی، کلمات عاشقانه جاری می کند ...
*. وقتی بیش از هفتاد روز در اتاقی سه در چهار باشی آن گاه نیایش هایت با خالقت آنقدر رقت و لطافت می یابد که ارزش بارها و بارها نیدن و خواندن دارد ... زیباست! متن کامل این نجوا را می توانید از اینجا بخوانید ولی پیشنهاد می کنم فایل صوتی آن را از اینجا دانلود کنید و گوش دهید که جدا زیباست (لینک با حجم کمتر و کیفیت پایین تر) ...
*. مدت ها بود که می خواستم این نجواهای لطیف را تقدیمتان کنم که خواندن این نوشته بهانه ای به دستم داد ...
*. خدایا اینجا زمستان است! بیا، بیا و داغم کن! بگذار من در گرمای تو آب شوم و با بهار نفسهای تو بشکفم ...
----------------------------------
لینک های روز:
افزایش 3.5 درصدی بیکاری در فصل بهار جالب بود دیروز در جشنواره ای بودیم برای کارآفرینی که یکی از مقامات دولتی (دکتر سپهری-رییس موسسه کار و امور اجتماعی) از آمار پایین بیکاری در ران خبر می داد! چقدر دروغ آخه!؟
عکس مربوط است به سیل اخیر پاکستان، دیدن عکس ها و فیلم های و آواری های این سیل -که تخمین زده شده است 13 میلیون آواره داشته است!- جدای از خجالت چیزی ندارد، خجالت برای کشوری که یدک کش نام بلند اسلامی است، کشوری که افتخارش اتمی بودنش است! خجالت دارد همه اینها ... و با دیدن این تصاویر تنها به یک چیز فکر می کردم و آن هم زلزله ای در تهران است! وای به روزی که زلزله ای تهران را بلرزاند ... وای !
پیش تر ها اینجا را خواندم و هیچ جز جمله ای ننوشتم ولی بعدتر ها که در همان جا این نوشته را دیدم دوباره بارور شدم و در تکاپویی عجیب با خود، این نطفه نا خواسته و نا مشروع خویش را در درون خودم کشتم و سقط کردم! و این ها کلامی است از سر درد که از حلقومم بالا آوردمشان، تلخ بود و گزنده اما از سر درد و دلسوزی به ظاهر کودکی که دوستش دارم اما حرف هایی است برای تلنگر به خودم:
در پست قبل نوشتم که مواظب باش محمد صالح! دندان که در بیاری زمینی تر میشوی زمینی تر یعنی در معرض ناپاکی بودن یعنی دل کندن یعنی دل دادن یعنی ... آهان یعنی خاکی تر، یعنی هم می توانی جوانه رشد بدهی و هم جسد بپوسانی! سختیش در همین است عمو! غفلت که کنی ناگاه می بینی گورستان شدی! کلی فکر و ایده و ریشه و ذهن و فکر که می توانستی رشد بدهی مرده اند و در جسم تودارند می پوسند!
اما اگر خاک بشوی برای رشد آن وقت ارزشمند میشوی ...
فرق آدم ها در خاک بودنشان نیست، بلکه در این است که گلستانی ساخته اند یا قبرستان!؟
عمو جان اکنون تو گلستانی که با هر شکوفه لبخندی که رشد می دهی جوانه های امید در دل دیگر منان خودت می زنی! مواظب باش ... عمو جان مواظب باش خراب نشوی! مواظب باش سایه شوم روزمرگی این همه ریشه و جوانه را در تو نکشد که ناگاه سر بالا کنی و ببینی گرد بیست و اندی ساله بر رخت پاشیده شده است و کسی شده ای مثل من! مثل من یک لاشه بدبوی متعفن سنگین! سنگین از روزمرگی و پک هایی که بر لحظه اکنون می زنی! ناگاه در این بلندای بیست و اندی سالگی و بر زبر ماسوی آن گورستانی می بینی که پر است از امید ها و آرزوها که نشکفته پژمرده اند. نشکفته لگد مال شده اند! نگاه می کنی و می بینی که چه فکرها و چه آرزوها که پوسیدند و تو تسلیم آنها شده ای و دیگر نه تلاشی و نه امیدی! دیگر در قعر این گورستان بد بو اکسیژن کم می آوری!
های محمد صالح بگذار راحت حرف بزنم!
آی محمد صالح! دلم می خواهد فریاد بزنم! اینجا دیگر نمی شود فریاد کشید!
که اینجا هوا برای نفس کشیدن هم تنگ است ... این آسمان هستی که برای یکی به اندازه تمام ناتمام های دنیاست و برای یکیملجا و پناه دلتنگی ها و دلدادگی ها، اینک اما برای من قفسی شده است تنگ و تیره و تاریک که حتی در این عصر لامپ های کم مصرف و در این قرن معراج آهن و پولاد کورسوی امیدی هم در آن تاریکی قیرگونش نمی بینم و گاها آنچنان خسته و دردمند سر در گریبان خود فرو می برم که دیگر نههیچ صدایی و نه هیچ سایش پرنده خیالی که هر چه هت تاریکی است و قیرگونی و سکون و سکوت! -که صحرای تفت بودن من گاهی اینچنین است!!
های محمد صالح! نکند مثل من بشوی!
نگاه کن! مرا نگاه کن! در اوج جوانی و اینچنین پیر فکر و خسته توان!؟ آری! خسته ام! خسته!
خسته از این همه دیدن! این همه شنیدن! این همه خواندن! کم توان شدم و ناامید اما هنوز جای امیدواری هست که دچار سکون نشده ام!
وقتی دل در گرو هر چه غیر اوست می دهی، وقتی پا در مرداب روزمرگی ها و غفلت ها می گذاری، آرام آرام حل می شوی! فرو می روی! شاید تا آن هنگام که بخواهی به خود آیی مغروق این بحر لایزال و پست و بی شرم شوی و بی آنکه خود بدانی نفس هایت هم اسیر دست این هوس باز و مکاره فریبکار دون -روزمرگی!- شود ...
لبخند می زنم اما ...
ببخش اگر تلخ بود و از سر درد ...
(واضح و مشخص است که بخش هایی از نوشته حذف شده است!)
*. توضیح واضحات اینکه حالم مثل همیشه است ... و این نوشته بعد از قی کردنش تمام شده است و به فاضلاب ها پیوسته ...