۱۳۹۷ مرداد ۱۵, دوشنبه

گذشته عجیب مخدریه برای حال و روز خراب!

جامونده تو روزای خوب گذشته و فقط جسمشه که کش اومده تا همین لحظه! پیرهنم که باشه هزار تیکه میشه چه برسه به این تنِ ماسیده‌ی پوستِ استخون
هزار تیکه است و هر تیکه‌اش یه جایی و یه زمانی؛ یه تیکه روی صندلی سوم شمال شرقی حافظیه، یه تیکه لم داده روبروی نسیم خنک حوضچه‌ی وسط حیاطای یزد، یه تیکه پشت چراغ قرمز چهارراه قدس، یه تیکه زیر خرواری جیک جیک گنجشگای درختای امیرآباد، یه تیکه روی صندلی طبقه دوم فلینی، یه تیکه پاره‌شده وسط پل مدیریت، یه تیکه تو خرماپزون درکه، یه تیکه تو ترافیک تجریش، یه تیکه روی سنگفرش‌های ایروان، یه تیکه سالن ایرانشهر، یه تیکه وسط ...

حالا اما خزون زده به روزای زندگیش، مه گرفته جاده‌ی تیره و تار پیش روش رو، حالا شده مرده‌ای که قلبش گرومپ گرومپ می‌زنه اما باسه چیش رو نمی‌دونه!
بیا ژوزفین! بیا و ازین برزخِ هیچ در هیچ نجاتش بده! بیا و لب باز کن تا تیکه تیکه‌اش از جا کنده شن. بیا و غزل بخون که جون بگیره این تنِ تیکه و پاره. بیا و ...