۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

افکار پریشان - 51:‌ تونس، مصر، یمن و انقلابهای هیجانی!


خبرها را مرور می کنم:

دیکتاتوری تونس، خودسوزی یک دانشجوی تونسی
قیام مردم تونس، سرکوب دولت، آشوب های خیابانی، فرار بن علی
انقلاب تونس

دیکتاتوری مصر، تلنگر انقلاب تونس 
قیام مردم مصر، سرکوب دولت، آشوبهای خیابانی
انقلاب مصر‌(!؟)

×××
وزیر کشور مصر اعلام می کند مردم برای تظاهرات مجوز ندارند 
و این تظاهرات غیر قانونی است ...
چند روزی است سایت های اجتماعی دچار فیل ترینگ شدند ...
سیستم اس ام اس قبل از تظاهرات از کار افتاده است ...
حکومت اینترنت را در روز تظاهرات قطع کرده است ...
سخنرانان مخالف بازداشت شده اند ...

×××
رسانه های داخلی از انقلاب در سرزمین فرعون 
از حوادث یاد می کنند ...

×××
رهبر مسلمین تونس اشاره می کند که
نه اینجا ایران است و نه من خمینی ام و نه شیعه 
و ادامه می دهد
اسلام برای ما یعنی دموکراسی و آزادی و نیز 
معتقد به این دوییم ...

×××
سرم را از اخبار بیرون می کنم، افکار پریشانی هجوم می آوردند:
- چقدر دیکتاتورها در همه جای دنیا مثل همند ...
- نکند این قیام «جهل در برابر استبداد» شان به سرنوشت های 
مشابه دچار شود 
- می ترسم از این انقلاب های هیجانی ...
- ...

زیر لب زمزمه می کنم:

به همان میزانی که تشابه انقلاب تونس با جنبش اعتراضی سبز
برای من مسخره است به همان میزان هم نام بردن از انقلاب تونس 
به عنوان صدور انقلاب اسلامی تمسخر آمیز است ...


×. فکر کردید عکس بالا مربوط به انقلاب تونس است!؟


۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

همین جوری - 41: پشت این پنجره ها داره بارون می باره ...




 تازه احساس می کنم که چشام بارونیه 
پشت این پنجره ها داره بارون می باره ...


×. دلتنگ تر از اونم که بنویسم ...
هفته بعد شاید زندگی روی خوشش را نشانم خواهد داد ...


۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

افکار پریشان - 50: همین زخم هایی که نشمرده ایم ...


(اینجا را خواندم، دلم لرزید، این نوشته جاری شد)


فتنه حسین باید خاموش می شد ...
حسین باید ذبح می شد، باید لگد مال می شد
باید همه اش را -همه بودنش، همه هستی اش را- فدا می کرد 
باید زینبش را، عباسش را ... و چه می گویم همه اش را
به میدان می برد، ذبح می کرد 
تا حکومت امیرالمومنین یزید را رسوا می کرد ...
باید نام عظیم خود را بر لب روحانیون رسمی-به قول آن برادرم- می سپرد که اینک پشتیبان آن قدرتی شده بودند که در جامه توحید همان بت ها را پنهان کرده بود؛ روحانیون رسمی برای همان چهره های حکومتی و قارونی و فرعونی و چهره های همه فریب و دروغ و نیرنگ ولی این بار به نام الله و خلافت الله بر ما تازیانه شرع می نواختند ...
باید اسمش را -حسین را- بلند فریاد می کرد تا کابوس شبانه امیر المومنین یزید و تمام حکومتش شود حتی به قیمت خونش!
باید لقبش را کنیه اش را، نسبش را، پدرش و جدش را و حماسه تمام آنها را آنچنان یاد آوری می کرد که حجت بر همه تمام شود حتی به قیمت آن که متهمش کنند به قدرت طلبی و سواستفاده نسبی و حتی اگر سرزنشش کنند و تشبیهش کنند به پسر نوح!


او کشته شد و نامش و یادش هنوز در تک تک مویرگ های تاریخ و بر جریده این دیوار نوشته های زمان تازه و ماندگار است ...
و نه نامی از امیر المومنین یزید مانده است، نه قاضی شریح، نه ابن زیاد و نه شمر که اگر هم هست همه بدنامی است و بس!








×. تندی بر زبانم جاری شد و نگاشتم ببخشید اگر روان نیست یا ناقص و بریده و شکسته و بیجاست ...


۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

افکار پریشان - 49: مصلحت اندیشی و درد!







اول آمدند سراغ کمونیست‌ها ...
و من اعتراض نکردم چون کمونیست نبودم!

بعد آمدند سراغ اعضای اتحادیه‌های کارگری ...
و من اعتراض نکردم چون عضو اتحادیه کارگری نبودم!



بعد آمدند سراغ یهودی‌ها ...
و من اعتراض نکردم چون یهودی نبودم!

بعد آمدند سراغ من ...
و کسی نمانده بود که اعتراض کند!






×. مارتین نیمولر 

همین جوری - 40: هر روز بی تو روز مباداست!


وقتی تو نیستی 
نه هست های ما چونانکه بایدند نه باید ها 

عمری است لبخندهای لاغر خود را 
در دل ذخیره می کنم 
باشد برای روز مبادا 


۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

من و تو - 21: باران ببار مرا به یاد من بیار!


عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم ...



×. غزلی از شهریار 

افکار پریشان - 48: شبی چون شبح روی شسته به قیر ...


همان بهتر که رفتی ...

همان بهتر که نیستی که اگر بودی دق می کردی!
همان بهتر که رفتی ...

که تا زنده بودی برمنبرها ملقب به «خائن مروج اسلام آمریکایی» بودی 
و تا رفتی شدی روشنفکر دینی!

اما غربتت همان است ...

چه شود که نزدیک شلوغی ای درگیری ای یا دم دمای سالروز مرگت
و یا حتی نزدیک انتخابات چند جمله ای از تو بگویند ...

همان بهتر که رفتی ...
رفتی و نماندی
که تصور حضورت در بند 209 اوین برایم سختتر بود از مرگت!


خدایت بیامرزاد ...

این روزها هنوز هم بسیاری از نام تو، یاد تو 
و حتی عکس تو و جملاتت می ترسند

که ترس داری 
که «در زمستان ذوق و اندیشه» 
فکر کردن شوم است  ننگین ...




×. عنوان بیتی از شاهکار ادب فارسی، شاهنامه



۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

افکار پریشان - 47: روشنفکری به مثابه کنده نیم سوز !


در مملکتی که جغد نماد شومی است 
روشنفکری خیلی دور از ذهن است !




×. جغد در فرهنگ های دیگر نماد تفکر است، نماد سکوت  ...
×. «روشنفکری در ایران به مثابه کنده نیم سوزی است که نه به درد آتش زدن می خورد و نه به درد دور انداختن» صادق هدایت 

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

من و تو - 20: توهم واقعی تو!





حضور تو رویاست یا واقعیت!؟ 
نه پاسخ نگوی! هر چه هست بگذار باشد!
رویا یا واقعیت!؟ مگر چه فرقی دارد!

اگر کشتار بی دریغ انسانی به دست انسانی دیگر واقعیت است! 
اگر مرگ عشق و انسانیت واقعیت است!
اگر این همه نفرت و خشم واقعیت است!
بگذار تا ابد در این رویای آرامش بخش تو بمانم!

که نه!  ...  واقعیت همین است! تو هستی! تو حضور داری!
که اگر نیستی در پس آن شب های نفرت و اندوه که تمام بودنم از خشم خروشان است 
و تمام هستی ام از بیداد این بیدادگر مردم ذره ذره فریاد می کشد، به ناگاه گرمای نوازش 
کدامین دست مرا آرام می کند!؟



۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

عکس نوشت - 21: دل من گفت برو ...



و تو رفتی و هنوز ...
سال هاست که در گوش من آرام آرام 
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چرا باغچه خانه ما سیب نداشت 
...





۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

پارسال همین حدودا - 4: امتحان، عشق ... و تو!



در تحلیل تاریخ صدر بودنش همچنان حیرانم
چرا که در محاسبات عدد کران وجودش هر چه تقریب می زنم نمی شود
-و لعنت به این بعد خشن و بیرحم عدد!-
و در یافتن مبانی برق نگاهش هر چه می روم نمی رسم
و خطوط کنترل کیفیت چشمانش را به نظاره نشسته ام
که مبادا کاربردش از دست برود ... و می دوم و می دوم و نمی رسم ... و در آخر به تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری می گویم
که در حسرت حذف روش تولید خنده هایت عمری است
در کنجی به فکر تحلیل این سیستم پیچیده کز کرده ام
و دایم لبخند تو را شبیه سازی می کنم ...

ایام امتحانات هم رسید ....



×. حس جالبی است که دیگر امتحان نداری در این ایام ...
و آروزی موفقیت برای همه دانشجویان

×. یادش به خیر محاسبات افتادم!

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

شعر نوشت - 43: هیچگاه پس از مرگم جرئت نکردم در آینه بنگرم ...



سرد است ...
و بادها خطوط مرا قطع می کنند 

آیا درین دیار کسی هست که هنوز 
از آشنا شدن با چهره فنا شده خویش 
وحشت نداشته باشد!؟

آیا زمان آن نرسیده است 
که این دریچه باز شود، باز باز باز 
که آسمان ببارد 
و مرد بر جنازه مرده خویش 
زاری کنان نماز گزارد!؟

من از میان پنجره می دیدم
که آن دو دست من 
در روشنایی سپیده دمی کاذب 
تحلیل می روند
و یک صدا که در افق سرد 
فریاد زد: 
خداحافظ !



قطعه ای  از فروغ 




×. برای چون تویی که مدت هاست به دنبال مکانی و فضایی هستی برای زار زار گریه کردن و خالی شدن، چه جایی بهتر از بهشت زهرا و چه دلیلی بهتر از مرگ عزیزی!؟ اما دریغ که آنقدر زیبا و ساده رفت که هیچ کس رضایت به زاری نداد! سکوتی عمیق بود و بس! آنقدر که آدمی در دلش آرزو می کرد کاش ما نیز چون او بمیریم! به همین خوبی و به همین زیبایی! درست همینجوری که همه بیایند آرام و خوب تو را به خاک بسپارند و هیچکس خاطره بدی از تو نداشته باشد -بس که بی آزار بودی- صدای گریه های ریز با آرامشی شگرف از عاقبت به خیری یار سفر کرده آنقدر زیبا بود که مجالی نداد برای گریستن و خالی شدن ... خدایش بیامرزد 

×.   دوستانم می دانند که چقدر نسبت به مرگ خاصه مرگ نزدیکان بی تفاوت و بی احساسم اما این آخری -که به لحاظ نسبت فامیلی نزدیک هم نبود- آنقدر لطیف بود که قابل وصف نیست ...


۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

لحظه ای تامل - 28: توهم آماری




استفاده از آمار و ارقام برای رصد وضعیت فعلی و نیز قیاس بین دوره های متفاوتی از یک موضوع و پدیده بسیار پر کاربرد است. اما مساله مهم این است که گاهی دچار دام توهم آماری می شویم. فرض کنید آمارهای زیر درباره یک بیمار که تب شدیدی دارد اعلام شود: 


- درجه تب با شیب زیادی پایین می آید 
- ضربان قلب رفته رفته به سمت نرمال شدن پیش می رود 
- میزان تعرق شدید بدن متوقف شده 
- لرزش های شدید بدن به پایان رسیده است 


با خواندن این آمار این طور به نظر می رسد حال بیمار رو به بهبودی است، در حالیکه بیمار مورد نظر مرده است!


به همین سادگی دچار توهم آماری می شویم ....



×. عکس مربوط به یکی از کشته شدگان سقوط (فرود اضطراری!) هواپیمای ارومیه است  یکی از همان هایی که وزیر راه -چه نام بزرگی است بر قامت این مرد حقیر- گفته است آمارشان کم است و ناچیز! (+

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

همین جوری - 39: می روی سفر برو ولی زود بر نگرد ....

سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ


تو آدمی ...
ولی چقدر مثل بادبادکی 
نخ تو توی دست های من 
ولی همیشه بی اجازه می روی 

آهای بادبادک عزیز! 
بیا چقدر دیر کرده ای 
بیا بیا فقط بگو
کجای آسمان 
دوباره گیر کرده ای!


×. عرفان نظر آهاری 

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

عکس نوشت - 18: من نشسته آب در رفتار!

سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ

چه دل گرفته بهاری!
    پرنده ها همه آهن 
                     نسیم : 
                       موج غباری!

غروب خسته شهر:
بنفشه هایی پیوسته با نخی تاریک،
به روی سنگ مزاری!




استاد شفیعی کدکنی 

افکار پریشان - 46: نه یک شب که هر شب دلم بیقراره، میخواد مثل بارون بباره بباره

سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ



موهایم را در باد شانه می زنم ...
خاطرات دستانت که اینک خشک و ایستاده اند -همچون میله های سرد این زندان تن-  میان موهایم می پیچد و می ریزد ...
و من همچنان در حسرت لطیف دستهایت بسنده کرده ام به همین سوزن های تیز و بد قیافه شانه که
بر موهایم می لغزد ...
لبخند می زنم و شیرینی تصویر خیال تو -که موهایم را نوازش می دهی- به ناگاه شور می شود!
رقص اشکهایم بی اختیار راه گم کرده اند و به کام می ریزند! عجیب شور است این نبودنت!
موها بر شانه ها می ریزد و ... جای سری که روی شانه هایم خالی است درد می کند!
شانه از موها رد می شود و مو به مو رد خاطراتی را می زند که تلخ است، گزنده است!
باد می وزد و موهایم در باد تاب می خورند و چند تاری به باد می رود، چند تار از جنس همان خاطرات زودگذر ...
به ناگاه شانه از دستم می لغزد، می افتد؛ نگاهش می کنم چند تاری را در خود بلعیده است!
دقیق تر می شوم، همان تارهایی است که گزش درد آور خاطراتش استخوانهای بودنم را له می کند، خورد می کند ...
چه شانه خوبی است، خاطرات بد را در خود می بلعد ..
فکر می کنم، آه؛ آری این همان شانه است! ...
اشک دیگر امان نوشتن نمی دهد ...



*. تمام دلخوشی ام این روزها دوستان عزیزتر از جانم اند خاصه آنها که خود بیشتر می دانند (آره مثلا خود تو مجید) ...
از سکوتم ببخشید بر من!

*. عنوان بخشی از ترانه شب مرد تنها 

*. عکاس: محمد جهانشاهیان