۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

قرار چه بود؟

آنطور که یادم هست،
قرار بود تو بروی دانشگاه دکتر شوی
و من صبح ها روزنامه بفروشم و عصرها بار بکشم تا شب شود

قرار بود تو درسش را بخوانی و من کِیفش را
اما امان از این دنیای بی قرار و مدار!

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

دیوانه ی مخمور

عجیب نیست ژوزفین؟
من از این همه دیدار تو در خیال خود
 دیوانه نشده ام هنوز!

من که صبح تا شب خیابان متر می کنم
که نکند میان این همه آدمک های کوکی تو را ببینم،
من که شب تا صبح، تک به تک ستاره های آسمان را
می شمرم که پیدایت کنم

پس چرا بعد از این همه شب و روز لعنتی
بعد از این همه جستجوهای الکی
هنوز زنده ام، هنوز نفس می کشم؟

عجیب نیست ژوزفین؟
من از این همه دیدار تو در خیال خود
 دیوانه نشده ام هنوز!




*. دیگری ها برای ژوزفین (+)


۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

یادداشت مطبوعاتی - به جای قلب، سر را نشانه بگیر ...

به جای قلب، سر را نشانه بگیر ...

به احترام ملاله، دختری که صدایی شد برای برابری
-----------------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار - دوشنبه 24 تیرماه 1392

لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)


سکانسی را تصور کنید که در آن دختری 14‌ساله، در منطقه‌ای از پاکستان، در مقابل بچه‌های مدرسه‌اش، که همه دخترکانی‌اند مشتاق تحصیل، ایستاده است. کودکان، خیره به استواری نگاهش تشنه شنیدن هستند. بارها و بارها ضیاءالدین، پدرش، را ارعاب کرده‌اند که اگر دخترت، دختر 14 ساله‌ات، ساکت نشود، ساکتش خواهیم کرد و فکر دخترک مدام درگیر این پیغام‌هاست؛ اما لب به سخن می‌گشاید و برای همان چند شاگرد خودش از آزادی و برابری سخن به میان می‌آورد؛ از حقشان برای تحصیل. زنگ مدرسه به صدا درمی‌آید. روسریش را سرش می‌گذارد، ردایش را بر دوشش می‌اندازد و در راه بازگشت به خانه است که ناگاه عده‌ای به رگبارش می‌بندند. واقعه بیشتر به اسطوره‌سازی‌های فیلم‌های هالیوودی شبیه است؛ حتی چیزی بیش از آن. اما قامت تلخ واقعیت، تراژدی‌ای عمیق‌تر و سخت‌تر از ‌هزاران اسطوره می‌سازد.
برای افراط‌گرایان، صلح و آزادی و برابری بزرگ‌ترین کفر است و چه کسی مهدورالدم‌تر از ملاله، دختر 14 ساله پاکستانی که با رگبار گلوله، صدایش را خفه کنند. جرمش؟ برای طالبان چه جرمی بالاتر از زن بودن؟ حنجره غرق در خون ملاله، خنده را به لب طالبان می‌اندازد. با چنین شدت عملی، طالبان پایه‌های حکم تازه اعلام شده‌ خود یعنی عدم حق تحصیل برای دختران را محکم‌تر خواهد کرد. اما اهالی سوات، منطقه‌ای در پاکستان، سریع‌تر از مرگ، جسم نیمه‌جان او را به بیمارستان می‌رسانند. ملاله زنده می‌ماند. طالبان بیانیه می‌دهد که اگر او زنده بماند، باز هم ترورش خواهیم کرد. به سرعت او را به بریتانیا می‌رسانند و بعد از چند عمل جراحی، ملاله سلامتی‌اش را به دست می‌آورد.
«تروریست‌ها تصور می‌کردند که اهداف‌مان را عوض خواهیم کرد و دست ما از آرمان‌هایمان کوتاه خواهد شد. اما در زندگی‌ام هیچ‌چیز تغییر نکرد جز به خاک سپردن ناامیدی، ترس و ضعف و تولد ایستادگی، قدرت و شجاعت» این را خودش در سازمان ملل فریاد زد: «من صدایم را بلند می‌کنم. نه از این جهت که می‌توانم فریاد بزنم، بلکه می‌خواهم حنجره‌ای باشم برای صداهایی که شنیده نمی‌شوند، صدای آن‌ها که برای حقوقشان می‌جنگند: حق زندگانی در صلح، حق برخورداری از شأن انسانی، حق برابری فرصت‌ها و حق تحصیل». و این‌گونه، ملاله، این دخترک نحیف 14 ساله، در قامت یک ابر قهرمان، همچون ماندلا و گاندی، راه آگاهی را به جای خشونت بر می‌گزیند و به جای لغزش دستانش روی ماشه‌ جهل، قلم به دست می‌گیرد و به جای قلب مخالفانش، سر آنان را نشانه می‌گیرد و به جای تیر، کلمه.



*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

فراموشی

ژوزفین
یادم نمیاد که یادم رفته باشی!






*. برگرفته از نمایشنامه پسران آفتاب، نیل سایمون
*. دیگری ها برای ژوزفین (+)

۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

فهم بداهت یک امر مهم!

حس عجیبی است اینکه می فهمی آدم مهمی نیستی 
صد البته که بدیهی است، میان این همه مناسبات عجیب و غریب و روابط پیچیده ی این روزگار لعنتی و در وسط همهمه ی این همه موجود عجیب الخلقه، تو کاره ای نیستی، نهایت می توانی رُل یک آدم خوب را بازی کنی، یک آدم خوب که خوب است، ولی خب همین! یه آدم که خوب است و خیلی خوب است ها، اما هیچ بیش از این نیست؛ بالاتر از این دیگر رُلی برایت انگاری تعریف نشده است. بدیهی می نماید که در این وضع آدم مهمی نباشم. این وسط اما فهم این بداهت، به این آسانی ها نیست. وقتی از دور بدان نگاه می کنی ترسناک است. فکر می کنی اگر بفهمی افسرده می شوی، یا خیلی برایت سنگین تمام می شود اما وقتی می فهمی می بینی اینقدرها هم سخت نیست. اتفاقا خودش یک جور جهان بینی، زاویه دید، رویکرد یا نمی دانم یک چیز عجیبی به تو می دهد که حالا می توانی دوباره دنیای اطرافت را این بار با فهمی جدید بازآفرینی کنی. 
لذا یک جورهایی از این اتفاق خوشحالم ...

ادای دین به عباس کاظمی



دیدمش 
هر چند کوتاه 
به اندازه ی یک روبوسی در جلوی در انجمن مطالعات فرهنگی و در آغوش کشیدنش 
و بعد هم یک احوال پرسی یکی دو دقیقه ای در راهروی طبقه ی اول دانشکده 
اما باید استاد دیده باشی که بدانی همین زمان به ظاهر کوتاه چقدر مغتنم و همین فقط دیدنش چقدر لذت بخش است 


۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

Dilemma - 1

می بینم هنوز هم
به بهانه های کوچک
مثلا یک پفک،
یا نهایت چیپس کتل چی توز
دلم خوش می شود!

حال نمی دانم باید خوشحال باشم از این قضیه و یا ناراحت،
که مدتی است دلم خوش نیست ...

۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

سینما به سعی اصغر

1. دوستت عاشق زنت باشد ...
تا کنون فیلم های زیادی درباره خیانت ساخته شده اما چنین روایتی به ظاهر طبیعی و در لایه زیرین به شدت وحشتناک و تلخ و گزنده، جای دست مریزاد دارد. آدم های داستان های فرهادی لعنتی وار واقعی اند. 

2. قطار می رود، تو می روی ...
اگر می خواستم خیلی باکلاس این قسمت را شروع کنم، طبعا کمی از اسطوره شناسی می گفتم -با چاشنی چند واژه قلمبه سلمبه و چند ایسم خوشگل مثلا سمیولوژی سوسوری رو می آوردم تو بداهت زدایی بارتی و بعد اصولا از لحجه فرانسوی ساختارگارها حرف می زدم- و بعد کمی از بارت می گفتم و تحلیل برج ایفل و بعد میزدم به اسطوره زدایی از بخش هایی از فیلم. اما چیزی که اینجا می خواهم اشاره کنم، نماد سازی های خوب فرهادی است. خانه ی کنار ایستگاه قطار! انگاری آدم های این خانه (دست کم شوهرهای زنِ خانه) مسافرانی اند برای توقف و بعد رفتن! دیالوگ محشر فیلم در کنار این نماد عالی است: همیشه همین بوده، شوهرهای مادرم چند سالی بوده اند و بعد گذاشته اند و رفته اند. همین اشاره ما را بس!

3. به نام آمبیانس، به کام موسیقی (یا در ستایش جای خالی موسیقی)
فرهادی پیشتر خاصه در درباره الی نشان داد که چگونه می شود فیلمی بدون موسیقی هم ساخت. از این منظر این فیلمش شاهکار بود. فکرش را بکنید می شود در سالن سینما به جای زخمه های آرشه ی رابین ویلیامز و یا ضربه های پنجه هانس زیمر، صدای اُو اُو سگ و یا صدای قطار را شنید و به همان اندازه لذت برد.
اینجاست که صداگذاران فیلم های فرهادی خود را به رخ می کشند؛ حتی می شود یادی هم کرد از جدایی، همان سکانس آخر و سکوت معنادار سیمین و نادر سکوتی که در پس زمینه اش صدای دور دعوای دو زن در راهروی دادگاه می آید؛ انگار که نادر و سیمین در همین سکوتشان نیز دارند با هم دعوا می کنند

4. قرمه سبزی با چنگال ...
یک ای کاش ساده در ذهنم ماند: ایکاش تدوین این کار به هایده صفی یاری سپرده می شد. یک پرش بسیار بد (به هنگام کات پلان شام به بیرون از خانه) و یک دیزالو و ناگاه کات عجیب (در بخش مدرسه) از نکات منفی تدوین بود. 

5. ما هیچ، ما نگاه!
به شخصه از اکران چنین فیلمی فارغ از محتوی آن خوشحالم. فکرش را بکنید، زن آستین کوتاه در سینمای جمهوری اسلامی! اما به حق انگاری عقلانیتی نو در حال شکل گیری است. هر چند به قول استادی اگر عقلانیتی پشت سر چنین برنامه هایی باشد لزوما شاد کننده نیست ... بحثش بماند برای بعد!

6. گذشته با آدم های بی تاریخ (بی گذشته!)
بی تاریخ! بی گذشته! بیشتر به فحش شبیه اند این ها! اما واژه ای برایش پیدا نکردم -امون از این واژه های مبتذلِ فقیر!- 
به یمن تماس رفیقی، گذشته را با آدم هایی دیدم که هیچ از گذشته شان نمی دانستم. خودشان هم از گذشته ی همدیگر خبر نداشتند. تقارن جالبی بود که خودش دنیایی نوشتن میخواهد که مجالش نیست ...

زیاده گویی شد؛
راستی اگر حال ناخوشی دارید، این فیلم برای شما توصیه نمی شود! همین! 



*. نوشته های مرتبط (+) (+)

۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

یادداشت مطبوعاتی - خصوصی‌سازی: واگذاری یا رشد طبیعی؟



خصوصی‌سازی: واگذاری یا رشد طبیعی؟

-------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار - دوشنبه 10 تیرماه 

لینک دائم مطلب (+)
لینک pdf صفحه (+)


افزایش تورم، بیکاری و تعطیلی فزاینده کارخانه‌ها و صنایع در سالیان گذشته، باعث شده است تا بحث‌های مرتبط با اقتصاد به بخش مهمی از مکالمات روزمره مردم بدل شده و بدین طریق به یکی از دغدغه‌های اصلی دولت و ملت تبدیل شود. بدین منظور دانستن ابعاد مختلف و تجربه‌های دنیا در این زمینه بسیار راهگشاست. از آنجا که خصوصی‌سازی همواره در رئوس برنامه‌های اعلام شده توسط دولت‌ها به چشم می‌آید، بنابراین مناسب است تا با مدنظر قرار دادن سیاست‌های خصوصی‌سازی در دنیا و رصد تجربیات دیگران، راهبردی مناسب برای این امر اتخاذ شود. خصوصی‌سازی از دو طریق قابل دست‌یابی است. اول از طریق واگذاری شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی (که غالبا در جامعه ما این جمله، سیاست‌های کلی اصل 44 قانون اساسی را به یادمان می‌آورد) و دوم با بهبود محیط کسب و کار. در سطح بین‌المللی، نمونه خوب برای اولین سیاست، شوروی و کشورهای اروپای شرقی است؛ برای مثال با اتخاذ این راهبرد، در کمتر از سه سال و نیم، شوروی توانست تا سهم بخش خصوصی خود را به بالای 70‌درصد برساند. این راهبرد در دهه 1980، به سیاست اصلی نظریه‌پردازان و سیاست‌گذاران اقتصادی بدل شد، در کشور ما نیز همیشه این سیاست مورد توجه بوده و در سال‌های پیشین نیز با واگذاری شرکت‌های دولتی، برای مثال بانک‌ها و صنایع دولتی، به بخش خصوصی، شاهد این امر بوده‌ایم. اما سیاست دوم، یعنی تمرکز بر فضای کسب و کار، راهبردی است که توسط چین در اواخر دهه 70 اتخاذ شد. با این رویکرد چین توانست تنها با بهبود فضای کسب و کار، سهم بخش خصوصی خود را به بیش از 70‌درصد در اوایل قرن 21، یعنی در کمتر از سی سال، برساند. اکنون که مدت زیادی از اتخاذ هر دو راهبرد توسط سیاستمداران این کشورها می‌گذرد، درمی‌یابیم که رویکرد اول به فاجعه‌ای بزرگ در کشورهای اروپای شرقی و شوروی سابق منجر شد تا جایی که به عنوان تنها یک نشانه می‌توان به پنج برابر شدن تعداد فقرا اشاره کرد؛ این در حالی است که رویکرد دوم را اکنون به عنوان معجزه اقتصادی دنیا و در قالب اقتصاد قدرتمند چین شاهد هستیم. رشد بخش خصوصی از پایین، به تعبیر جوزف استگلیتز، یا رشد طبیعی بخش خصوصی، به تعبیر جوناس کورنای، راهبردی است که از اوایل دهه 90 و با پیشتازی ارناندو دوسوتو، اقتصاددان پرویی، مورد توجه قرار گرفت. دوسوتو با تحقیقات خود در موسسه آزادی و دموکراسی (Institute of Liberty and Democracy = ILD) دریافت که مانع اصلی رشد بخش خصوصی در کشور پرو، ضعف یا فقدان نهادها (اعم از بازارهای مالی، حقوق مالکیت معنوی، نظام تثبیت شده قضایی و...) است. وی در کتاب راه دیگر، که به فارسی نیز برگردان شده است، با تحلیلی موشکافانه در پاسخ به دلایل عقب‌ماندگی اقتصاد پرو، با بحث پیرامون مرکانتیلیسم و جنبش مائویستی راه درخشان و تفکرات گازمن، به موانع اداری موجود در کشور پرو اشاره کرده و چرایی عدم شکوفایی پتانسیل بالای کارآفرینی در این کشور را بیان می‌دارد. همچنین در سال 2000 و در کتاب «راز سرمایه‌» نیز با در نظر داشتن نظریات آمارتی آسن مبنی بر وجود نهادهای اقتصادی به عنوان بنیان‌های توسعه، مانع اصلی رشد بخش خصوصی را عدم توانایی در تولید می‌داند. در این کتاب، وی با زیر سوال بردن این تفکر اقتصادی که دلیل عقب‌ماندگی و عدم توسعه کشورهای جهان سوم، کمبود پس‌اندازهای عمومی است، بیان می‌دارد پس‌اندازهای در دست فقرای کشور پرو چیزی بیش از 40 برابر ارزش تمامی کمک‌های خارجی دریافت شده در سراسر جهان از سال 1945 به بعد است. بدین طریق وی استدلال می‌کند که نبود فرآیند مناسب برای تبدیل این پس‌اندازها به سرمایه مولد، به دلیل مساعد نبودن فضای کسب و کار، امری است که باعث می‌شود تا این پس‌اندازها به بخش غیررسمی و زیرزمینی اقتصاد گسیل پیدا کند و مولد نباشند. به این ترتیب دوسوتو و همفکرانش، معتقدند با رفع موانع کسب و کار و تسهیل فرآیندهای منتج به سرمایه مولد می‌توان بستری را برای رشد طبیعی بخش خصوصی فراهم آورد. این نگاه و رویکرد به‌خصوصی‌سازی، به شدت در کشور ما مغفول واقع شده است. هرچند لازم به ذکر است که در برنامه‌های اعلام‌شده از سوی رییس‌جمهوری منتخب، بهبود فضای کسب‌و‌کار مدنظر قرار گرفته شده که امید است با تدوین برنامه‌های مناسب و استفاده از تجربیات موسسه آزادی و دموکراسی، این مهم نیز به سرانجام برسد.




*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)