«خب سرازیری با شیب چه فرقی داره؟ جدی می پرسم! چه فرقی داره!؟ به نظر من که معنی هر دوشون یکیه منظورم اینه که شیب هم می تونه سر بالایی باشه هم سرازیری. سربالایی هم یه جور سرازیریه. سرازیری هم یه جور سربالایی. بستگی داره تو کجا باشی و از کجا نگاش کنی!»
«این هم یکی دیگه از نشانه های عوضی بودن این خراب شده است که کلیات از جزییات مهم تر شده اند. من وقتی عکس این آدم های اتو کشیده دندان سفیدی را که خیلی خوشگل حرف می زنند و روزی صد بار شامپو به موهاشان می مالند توی صفحه اول می بینم چهار ستون بدنم شروع می کند به لرزیدن. فکر می کنی اگر یک نفر از این اتو کشیده ها بدون دلیل و با نیم خط نوشته میلیون ها نفر را بکشد، چه اتفاقی می افتد!؟ قسم می خورم آب از آب تکان نمی خورد. یعنی مشتی اتو کشیده دندان سفید دیگر مثل خودشان نمی گذارند که اتفاقی بیفتد. در واقع به کمک هزاران قانونی که عوضی هایی مثل خودشان نوشته اند نجات پیدا می کنند. اما اگر آدمی که اتو کشیده نیست تنها یک نفر را با هزاران دلیل بکشد، بی برو و برگرد دارش می زنند. الیاس درباره ترس از آدم ها عقیده جالبی داشت. یک بار به من گفت از هر کس که کمتر گریه کند بیشتر می ترسد. گفت به نظر او وحشتناک ترین و خطرناکترین آدم های این دنیای عوضی کسانی هستند که حتی یک بار هم گریه نکردند. شرط می بندم این اتو کشیده های عوضی اگر توی عمرشان یک بار گریه کرده باشند آن یک بار هم زمانی است که از شکم مادرشان زده اند بیرون!»
مصطفی مستور - حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
*. راستی صدایی می آید! شما هم می شنوید!؟ فریادی است از دور دست ها! از آن دورها! فریادی به بلندای 365 روز! فریادی به عظمت 8760 ساعت! فریادی به ... نمی دانم! فریاد غریبی است! کسی دارد فریاد می زند آی دزد!
*. پیشنهاد می کنم به این شاهکار داریوش با شعری از روزبه بمانی گوش دهید ...
*. عنوان متن بخشی از همان ترانه شاهکار:
رو به تو سجده مي كنم دري به كعبه باز نيست
بس كه طواف كردمت مرا به حج نياز نيست
به هر طرف نظر كنم نماز من نماز نيست
مرا به بند مي كشي از اين رهاترم كني
زخم نمي زني به من كه مبتلاترم كني
از همه توبه مي كنم بلكه تو باورم كني
قلب من از صداي تو چه عاشقانه كوك شد
تمام پرسه هاي من كنار تو سلوك شد
عذاب مي كشم ولي عذاب من گناه نيست
وقتي شكنجه گر تويي شكنجه اشتباه نيست
قلب من از صداي تو چه عاشقانه كوك شد
تمام پرسه هاي من كنار تو سلوك شد
عذاب مي كشم ولي عذاب من گناه نيست
وقتي شكنجه گر تويي شكنجه اشتباه نيست
گویا اول
پاسخحذفبه محمد صالح عزیزخودم:
پاسخحذفعمویی تو همش اولی ...
فوق العاده بود.
پاسخحذفنو رو نمی گم
آهنگ رو گفتم.
به عموصا:
پاسخحذفصدای فریاد، از دوردست نیست؛
از فاصله 365 روزه نیست؛
صدای فریاد از خیلی نزدیکتر از اینهاست؛
از همین نزدیکی است،از همین امروز، از همین خیابان انقلاب خودمان...
به مصطفی عزیز:
پاسخحذففوق العاده بود
منم تو رو نمی گم
آهنگو می گم !
به محمد صالح عزیز خودم:
پاسخحذفعمویی راست میگی !
نمیدونم چرا ولی امروز فقط این یه مصرع قشنگ از مصدقی سر زبونم بود.
پاسخحذف... اگر دست ستمدید به سنگ آشنا شود...
به ناشناس عزیز:
پاسخحذفآره ولی ایشالا که هیچ وقت آشنا نشه
که دست ستم دیده اگه آشنا بشه خشن میشه
یهو شاید خودشم بشه ستمکار
مانیفست ستمدیده باید صلح بشه
فحلا حاضرررررر
پاسخحذفهوالخلاق
پاسخحذففوق العاده بود!
زاويه ديد رو ميگم :
" بستگی داره تو کجا باشی و از کجا نگاش کنی! "
با زاويه ديد متفاوت زي ... .
ارادتمند :3zman
به خودم:
پاسخحذفممنون
چقدر مطالعه خوبه....
پاسخحذفآهنگ هم خیلی خوبه
خدمت جناب نور چشمی عرض کنم که:
موش بخوره تو رو عمو جووونننننننن
به تریز من تریزمن:
پاسخحذفآره واقعا جالب بود ...
به حسین عزیز:
پاسخحذفآره عالیه ...
سلام
پاسخحذفقالب نو مبارك. البته براي من نصف صفحه رو نشون نميده!!
آهنگ خيلي زيبا بود.
از ترانه اش مثل ساير ترانه هاي روزبه بماني خوشم نيومد ولي در كل خوب بود.
از آثار مصطفي مستور دو تا كتابشو خوندم كه خب جالب بود. ولي ايني كه شما گفتين رو هم به نظرم بايد بخونم!
ساعت سه بامداد است. بامداد ِ بیست و سوم خرداد… باز هم خواب را التماس میکنم اما بی وفایی می کند. عجب نعمتی است خواب. عجب مصیبتی است بیداری. همان خوابی که ترا تا پادشاه هفتم برده و مرا به مسکین ِ اول هم نرسانده است. سال پیش همین ساعتها نیز، خواب بر همین رسم بود. تو در خواب بودی و من…
پاسخحذفعلی! من با تو و با علی های سن تو، حرفها دارم. چه از سال «هشتاد و درد» که سپری شد و چه از سال «هشتاد و لال» که سپری می شود. بگذار بگذرد این هشتاد ها… فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر / این کارخانه ایست که تغییر می کند.
انباشته ای از ناگفته هایم. از اشکـ ها، لبخندها، خون ها… بگذار از لبخندهایش بگویم. از اینکه تو را با آن قد دو وجبی و وزن چهار کیلویی بر دست گرفتم. به حرمتت، تمام آن صف قریب به هزار نفری که در حیاط مدرسه دهها پیچ خورده بود و به خیابان رسیده بود، ما را دست به دست جلو فرستاند. صفی که اگر بنا بر انتظار بود، بیش از دو ساعت به طول می کشید. هنوز چهره متبسم ناظر صندوق در خاطرم هست که راه را برایمان باز کرد و به شوخی، بلند گفت: این بچه تقلب است! و حضار وقتی چشمشان به رنگ لباس تو می افتاد، لبخندی حواله میدادند و مزاحی می کردند…
بزرگ که شدی، در دفترت بنویس، «بیست و دوم خرداد ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت، سالروز نخستین رای من بود و آخرین رای پدرم…»
به سرکار خانوم ابراهیمی:
پاسخحذفممنون
به ناشناس عزیز:
پاسخحذفتو ناشناس نیستی که از قماش منی ...
به نقطگی عزیز:
پاسخحذفآدمی زادیم دیگه
گاهی هم اینجوری میشه
همشم اینجوریاش می خوره به تو متاسفانه
ببخش رفیق !
به مصطفی بزرگ:
پاسخحذفمی دونم مصطفی ...