فرق مرد و مادر یک الف بیش نیست!
و این یعنی مادر که نباشد قامت راست آدمی خم می شود!
مرد بی مادر یعنی قامت خمیده! مرد بی مادر یعنی ...
و این یعنی مادر که نباشد قامت راست آدمی خم می شود!
مرد بی مادر یعنی قامت خمیده! مرد بی مادر یعنی ...
امروز به مراسم ختم مادر یک مهربان تر از برگ گلی رفتیم ...
راستش دیدن غم آدم های خوب از جنس مهر و محبت سخت است ...
و سخت تر گاهی که مجبوری حفظ ظاهر کنی و بخندی و اشک هایت را در جای دیگری بریزی که مبادا حضورت کسی را غمگین تر کند -که گاهی مرد بودن سخت است!-
یک لحظه تصور واژه واژگانت سخت بود رفیق! زمانی که از فقدان گفتی و چه تعبیر صادقانه ای بود -هنوز جمله ات در ذهنم است: وقتی مامان دیگه نیست اونوقته که آدم معنی واژه فقدان رو می دونه!-
حقیقت، درک وجود چنان مادری مهربان و دوست داشتنی سخت نیست وقتی تو را می بینم! چنین پسری باید زاده یک فرشته باشد! خاصه این باور به یقینی ابدی بدل شد زمانی که تو از مادرت می گفتی و چقدر در تک تک واژگانت و چقدر در تک تک مامان گفتنهایت درس بود برای من!
هنوز اس ام اس بی بدیلت در گوشه ذهنم جاودانه است: «متاسفانه مامان مهربانم ما رو ترک کرد و در آغوش باز خدا آرام گرفت!» بزرگی رفیق! بزرگی و صداقت و زیبایی و لطافت به یقین قلبی ام بدل گشت بعد از امروز ...
به پاس بزرگی و عظمت نگاهت با شوق و شور و شعف، مستانه لبخند می زنم و اشک می ریزم و خدا رو شکر می کنم که چه لطف و لطافتی بود رفاقت با تو!
بخند که خنده هایت عالمی را آمش است رفیق!
*. تراوشی بود هر چند کوچک اما به پاس قدمت و عمق رفاقتت رفیق!
*. عکس مربوط است به جشن برخورد خانوادگی دبیرخانه مهندسی فرهنگی، عکس به ظاهر مناسبی نیست اما عمق دارد! خاطره دارد ...
*. عکاس مهدی صحب جمعی
مهربانی هم اینجا در این باره نوشته است ...
تا نگاه مي كني به بستر زمان
پاسخحذفتا كه ياد مي كني از اين و آن
تا كه بر حكايتي، شكايتي، تكيه مي كني
«ناگهان چه زود دير مي شود»
تا طلوع مي كني از آسمان
تا غروب مي كني از اين جهان
تا حضور سبز يك عقيده را
از زمين فكر خود دوركني
تا تمام لحظه هاي سبز و ناب را
در ضمير خود مرور مي كني
«ناگهان چه زود دير مي شود»
هر بار که خودم را تو اینه میبینم و چروکهای دست و صورت مادرمو نگاه میکنم سالهای زندگیم یادم میاد
هر موی سپیدش هر چروک دور چشمش برای غمی بوده بابات من
و من امروز چه گستاخانه این همه عظمتش را نادیده میگیرم و یادم میرود که او شمعی است که روزی خاموش میشود
ازینجا به دوستمون آقای مراغی هم تسلیت میگم و امیدوارم آموزه های مادری را بهتر از قبل منور کنن
به خودم:
پاسخحذفگاهی خیلی زود دیر می شود
گاهی گویی نباید اصلا دیر یا زود بشود اما ناگاه م یشود
هوالخلاق البصير
پاسخحذفمراسم زيبايي بود و البته... .
سجاد رو چقدر زيبا توصيف كردي ولي باز هم سجاد نميشد... .
التماس 2a... .
خلاق بين ... .
ارادتمند : ...::: a creative mind a min :::...
به امین عزیز:
پاسخحذفچقدر خوب گفتی !
اینا همه سجاد هست ولی این همه سجاد نیست
همیشه پایان طیف آبی آسمون مشکی مشکی ختم میشه!
پاسخحذفاینه که پایان همه ما مرگ
فقط مهماین که تو زمان آبی بودنمون به چند نفر نور خورشیدمون تابیده !
خدا رحمتش کنه
به امیر عزیز:
پاسخحذفآره امیر جان
تسلیت یک ناشناس را هم لابه لای عطر گلاب همدردی دوستان بپذیرید...
پاسخحذفبه آریانای عزیز:
پاسخحذفممنون توام رفیق
ای وای دل . ای وای من
پاسخحذف