۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

افکار پریشان - 44: نامجو چی میگه اونوقت!؟


می غرقولیم در این تنگنای مرداب هفت اورنگ

می غرقولیم و غرقوله وار از میان غرقوله های خویش

به دنیای اطراف تف می کنیم و تفهامان در لجن ها گم می شود


ما چند غرقوله متحرک در غرقوله گاه غرقابهای همه عفن و تنگ و تار

در اثنای اتصال حنجره با بغض فاضلاب های شهری

می خندیم بلند و بسیار، هاهاها وار


بارها و بارها در این مرداب، لجن می خوریم و قورت می دهیم

و عوق می زنیم و ناگاه به اندیشه قانون پایستگی عوق ما و لجن گندابه های این مرداب

سکوت می کنیم و سکون


این سنگینی پتکهای روزمرگی! ما را اسیر می کند، غرقوله می شویم

سرخوشانه غرقوله ترین غرقوله عالم می شویم بی برق نگاه شک آمیزی به خود

و لذت می بریم از تناول فاضلاب ها و گندابه ها و لجن ها


این گوشه ها کسانی سخنرانی می کنند، از خوبی ها می گویند

و از دهانشان فاضلاب با فرکانس شدید بیرون می زند

و غرقوله های دیگری که مادام سر تکان می دهند در تایید فاضلاب های ذهن سخنران


آروغ می زنیم و از حباب هوا که اکنون میان این همه گندابه سر بر آورده است

ساده و بی هیچ چشم طمعی روی بر می گردانیم

و سرمستانه فکر می کنیم که اینجا آزادی تقریبا رو به مطلق است!


....



×. هی نگویید بنویس ...

۱۱ نظر:

  1. "سرمستانه فکر می کنیم که اینجا آزادی تقریبا رو به مطلق است!"

    * خوبه که می نویسین!

    پاسخحذف
  2. این گوشه ها کسانی سخنرانی می کنند، از خوبی ها می گویند
    و از دهانشان فاضلاب با فرکانس شدید بیرون می زند

    (مانده ام که همه می گویند ببند دهانت را...خفمون کردی،با این دهنتو بوی گندش...چرا بسته نمیشه نمیدونم!)

    و غرقوله های دیگری که مادام سر تکان می دهند در تایید فاضلاب های ذهن(شاید هم دهان) سخنران

    ولی آروغ نزنین خیلی بده...

    همچنان بنویس که نوشتن دلچسبترین است...
    برای همین هی می گوییم...،

    بنویس...

    موید باشی!

    پاسخحذف
  3. باز دوباره دلتون از چی پره؟
    حالم بد شد اینا چیه نوشتید؟

    زندگیمون نکات مثبتی هم داره
    با حرفاتون موافقم ولی بسه هرچی غصه خوردم و آه کشیدم
    الان میخوام فقط زندگی کنم
    ...

    همش داغ دلمو تازه کنید، خب؟

    پاسخحذف
  4. سلام
    حقیقتش صابر گرامی من نمی دانم شما عکاسید یا گرافیست یا چی؟!
    نمی دانم عکاسی می کنید یا چی؟!!
    اما استعداد غریبی در انتخاب عکس دارید.
    مدت ها بود این جمله بیخ گلویم گیر افتاده بود. گفتم بگویم و خلاص!!!

    پاسخحذف
  5. عنوان جالب بود.
    " این سنگینی پتکهای روزمرگی! ما را اسیر می کند"
    بدجور هم اسیر می کند و من الان دارم آ ز ا د ی رو بخش می کنم تا اون رو بفهمم ش!

    پاسخحذف
  6. از این یارو خوشم نمیاد، اصلا

    پاسخحذف
  7. میشه منم دوبار لینک کنید!!؟هاهاهاها

    به لیست پیوندهاتون یه نگاه بیاندازید!

    (اخه تو خواب برای چی دست به تغییرات بلاگتون میزنید!!)هاهاهاها(قد یه کامیون خرس خنده)

    ****
    بهترین ارزوها

    پاسخحذف
  8. استغفرالله
    این همه لجن و این همه گند
    چی بگم والله
    در هر حال به خکومت این سی سال جز این هم نمیشه چیز دیگه ای گفت
    سلام . . .

    پاسخحذف
  9. رفیق شفیق
    این نیز بگذرد

    پاسخحذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !