غالبا ما ایرانی ها دوست نداریم از برخی واقعیت های تلخمان صحبت کنیم و همیشه در گیر و دار این نگفتن ها گاه دچار توهمات عجیبی می شویم؛ بحث راجع به این فرهنگ عامه بسیار گسترده و طولانی است و خارج از حوصله اما بخشی از واقعیت همین واقعیت جامعه ماست. واقعیت جامعه ما بسیار تلخ و وحشتناک است. جامعه ای خشن که دروغ در آن بیداد می کند، ریا عادی است، تصنع می بارد و ...
واقعیت فرهنگ این جامعه تلخ تر از آن است که قابل وصف باشد. این حرف برای آنها که درگیر زندگی و کار شده اند ملموس تر است، هر چه بیشتر درگیر می شوی بیشتر این واقعیت تلخ را زیر دهان مزمزه می کنی ...
آدمی تا وقتی در گیر و دار درس و مشق است کمتر به این مساله فکر می کند و برای انسان خوش بین و سر خوش این روزگار، تمام جامعه تعمیم همین دوستی ها و لبخندها و زیبایی های جمع های صمیمی دوران مدرسه و یا -بیشتر و عمیق تر- دانشگاهی است، و حقیقت در این واقعیت تلخ، شیرینی داشتن جمع های دوستی در دوران مدرسه و دانشگاه و حفظ ارتباطات شفاف و زلال با آن دسته از رفقا غنیمتی است بس عظیم! -که این حقیر همیشه از آنها بهره مند بوده ام-.
اینها را نوشتم تا امیدی باشد بر تداوم هر چه بیشتر این جمع ها و دوستی ها و خوبی ها ...
در انتها هم یاد بخشی از نوشته «منان من» افتادم:
و در این میانه تنها وقتی با دردمندی از جنس خویش هستی احساس غربت نمی کنی. احساس قربت می کنی و می دانی که او نیز هم درد توست و او نیز آشنای توست و از همین روست که محبتی در میانتان پدیدار می شود محبتی نه از جنس آن همه هوس های بی شرم و سرد. نه از جنس شکم و نه از جنس فساد بلکه محبتی از جنس نگاه٬ از جنس خیال٬ از جنس .. نمی دانم !؟ .. از جنس هر آنچه در این دنیا نیست! ... و این ارزشی گرانبها دارد.
و هميشه و همواره فكر كرده ام كه چه موهبتي است ديدار و تغزل با منان من ! عجيب جالب است! واژه توانايي بيان اين همه شگفتي را ندارد و تنها اشك می تواند تنها اندکی از آن همه احساس شگفت را بیان کند و من همیشه تقدیس گوی این منان خودمم!
منانی که همیشه بزرگوارانه و از سر مناعت طبع خویش٬ منت بر این خود خویش گذاشته و مرا من می کنند! و من بی منان خویش زیستن نتوانم کرد!
چقد حرف اومد تو ذهنم! چقد این مواردی که گفتین این روزا بهشون فک میکنم....
پاسخحذف***
چه طلسمی هم بود!اندازه شاخ خرس(؟!) محکم!!
یاد حرف یه عزیزی افتادم: میگفت ما با یه بسته پاستیلم سرخوشیم!
اگه من، من تو باشه، می تونه من خودم هم باشه صابر؟!
پاسخحذفمن، من تو ام؟
پسش بده رفیق!!!
زمانی که تنها باشی و تنهایی را بیشتر لمس کنی...معنی این جملات برایت محسوس تر است...
پاسخحذفپس اگر تنهایی که به پیشواز این حس از قبل رفته ای و اگر تنها نیستی برای دقایقی هر چند کوتاه تنهایی را تجربه کن...
آری واژه توانایی بیان این همه شگفتی را ندارد و امیدوارم که تلخی این حادثه ی دلنشین را هیچکس نچشد...
به خدا جملات رو خودم نوشتم...نه مال گاندی بود...نه مال ناپلئون...مال هیشکی نبود...کلی حرف داشتم بزنم...ولی وقتی اومدم بنویسم دیدم هیچ حرفی برای گفتن ندارم...
زیبا بود...یعنی عالی...من عکس رو قبلا چون مطلبی دیگر راجع بهش خونده بودم برام سخت بود با متنت تطبیق دادن ولی متنت جبران معافات کرد...
موید و پیروز و پرشتاب...
با تیکه اول حرفت میونه خوبی ندارم انساها بالذات پاکن .
پاسخحذفمنانتم که حرف نداره چه من مافق باشم چه مخالف
چقدر خوب گفتی صابر
پاسخحذفوقتی کنار هم بودیم حس نمی کردیم بیرون چه خبره
هوالخلاق
پاسخحذفهماهنگي تصوير و نوشته هات خيلي خلاقانه بود... .
آرام و خلاق زي ... .
ارادتمند : a min
مطالب جالبی بود
پاسخحذفبه وبلاگ من هم سر بزنید
http://pendare.blogspot.com