امروز که شنبه است
پس چرا اینقدر دلم گرفته !؟
...
۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه
۶ نظر:
اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!
بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
عهدی دارید که شنبهها دل تنگ نباشید؟ بگذارید به حساب آلودگی هوای این روزها. باران می بارد همه دل تنگی ها را می برد.امیدوارم. دعا میکنم و شما هم...
پاسخحذفدل دیگه شنبه یک شنبه سرش نمیشه
پاسخحذفبلوند دوست داری؟؟؟؟؟!!!!!!!!
پاسخحذفیه دلیل دیگه هم شاید این دل گرفتگی داشته باشه
آخه تنها تنها میری با بلیط کجانی کنسرت برای همین رو دل می کنیو دلت می گیره
:))))))
سلام صابرجان؛
پاسخحذفراستش کلا احساس غریبی می کنم وقتی توی-به قول امیر سهرابی-"حلقه"ی شما راهی ندارم!
با این که هم سن و سالیم ولی خوب...مشکل از آیینه ی توست خطا از ما نیست؛توضیح میدم...
الآن شما(حلقه ی شما)دارین به من(مسعود اسماعیلی)می گین...
به هر حال بهت تبریک میگم...آدم این همه دوست خوب که یه جا باشن (توی یک مکان...کلا دوست...باشن دیگه همینجوری)رو داشته باشه خیلی خوش به حالش می شه...تفکر خلاقانه ای پشت تبریک گفتن روز تولدت بود که یقینا "تریز" یا به عبارتی
"هوالخلاق...
------زی..."توش نقشی داشته...
به هر حال دلیل اینکه همون روز تبریک نگفتم رو امروز برات توضیح دادم...
من دوست خوب کم ندارم...ولی پیش برو بچه های اینجا حنایی ندارم...در کل خوش به حالت
برام دعا کن...
شبت قشنگ...
این ک رفیق دلیل نمیخواد
پاسخحذفهر چی که از دل بیاد با دلیل و عقل جور نمیشه
حتماً این هفته بدون شنبه است!
پاسخحذفهمان هفته ای که سالهاست؛ کنار پنجره
رو به جنگل بلوط منتظرش هستم.
جمعه ،
برف ها را پارو می کنم؛
سبدی پر از بلوط جمع می کنم,
و تا غروب با سنجاب ها گلوله بازی می کنم.
صبح
مثل تمامی عمر،
برف می بارد.
چند گنجشک از گرسنگی به ایوان پناه آورده اند؛
پوست سنجابی روی برف،
بلوط هايم روی بخاری سوخته اند.
یک شنبه
دوشنبه
سه شنبه
چهارشنبه
پنج شنبه
شش روز دیگر جمعه است! .