اولین بار اسمش رو از دوستی شنیدم. زمانی بود که در راه برگشت از مدرسه -طرفای اول دبیرستان بود فکر کنم!- دیدیم که داشتند در خیابان ایران زمین تیرهای چراغ برق را درست می کنند -چندتایی را رنگ، چند تایی را جابجا و ...- رفیق ما هم چشمش برق زد و گفت: می بینی صابر! گفتم: چیو!؟ گفت: تلاش شهرداری رو! من که منظورشو نگرفته بودم گفتم دستشون درد نکنه خب دارن به وظیفشون عمل می کنن دیگه! گفت وظیفه!؟ ببین چجوری دارن از جون و دل شبانه روزی کار می کنن من ادامه ندادم و خودش ادامه داد که شهردارو مگه نمی شناسی!؟ گفتم نه! گفت بهع! فلانیه دیگه از 6 صبح میره سر کار تا 12 شب حقوقم نمی گیره! ...
این اولین باری بود که اسم اونو شنیدم! و رفته رفته فرکانس شنیدن این نام بیشتر و بیشتر شد تا رسید به دوران همایش زیتون سرخ که ما هم بودیم باهاشون که دیدیم ایلو ایالاتی محافظ ریختن تو تا آقا بیان صحبت کنن و از پول نگرفتن بنده و امثال بنده سواستفاده کنن و تبلیغ که همایشی به این بزرگی با خرج اندک برگزار شده و -یادم هست وقیحانه در تلویزیون گفت من رییس بشم محافظ نمی خوام که اصلا آدم نباید محافظ داشته باشه که!-
خلاصه رسید به سال 84 و انتخابات که با هر کی بحث می کردیم این کار کردن زیاد و توجه به کار و تلاش رو برای تحقق شعار عدالت و رفاه رو به رخمون می کشید و این امر تا سال 88 و همون جریانات انتصاب ادامه داشت ....
خدا رو شکر که امروز شاهد برچیده شدن فقر از مملکتیم و عدالت داره بی داد می کنه و نه گدایی سر چهارراه هست و نه شاخص های رفاه و اقتصاد مشکلی دارن، جامعه طبقاتی از بین رفته و همه در یک سطح دارن زندگی می کنن و حتی شاخص جینی کلا اصلا حذف شد اینقدر که اوضاع خوبه و امروز شاهد اونیم که شعار ما می توانیم کاملا محقق شده ...
و تو این اوضاع من موندم و حسرت یک عمر طولانی و حسرت آن برگه های رای که سفید به صندوق افتاد و متبرک به نام این رب النوع کار و تلاش نشد!
آخرین اقدام هم همین تعطیلی فردا بود ...
×. فردا هم در راستای سال همت مضاعف و کار مضاعف تعطیل شد!
×. این چند وقته خیلی ها می پرسند از دلیل ناامیدی و ... آخر نمی دانند این حسرت و این دیدن رفاه و عدالت و خوبی و خوشی چگونه دارد ما را ...
پست های مرتبط قدیمی:
من که فردا هم باید برم سر کار
پاسخحذف:)
سلام..
حالا که پژوی اسقاطیشان را هم گذاشته اند در مزایده و حراجی جهت فروش. عایدی اش را هم صدقه بدهند به بی نوایان لابد. ویکتور هوگو اگر زنده بود شخصیت ژان وال ژان را از روی همین به قول شما رب النوع! می نوشت. کوزتش هم لابد مردم ایران بودند. شما پیدا کنید بازرس ژاور را!!!
پاسخحذفموج موج به یک دریا اضافه شده
پاسخحذفحالا هم قطره قطره... یا لا اقل کمتر از موج موج.
بستگی داره ببینیم خودمون رو در چه گگروهی میدونستیم
و حالا در چه گروهی می دونیم.
بهتر شدن وضع ما یا بدتر شدن وضع ما؟
بهتر شدن وضع آنها یا بدتر شدن وضع آنها؟
چیزی نگم بهتره
آمدم عید مبارکی عرض کنم خدمتتان صابر عزیز که کامنت خانم صنوبر را دیدم.
پاسخحذفگمانم زمانی به سعادت دنیایی وایضا اخروی نائل می شویم که گروه بازی ها و خط کشی ها را کنار بگذاریم.
این را البته برای یادآوری خودم گفتم و لاغیر...
متاسفانه یه سری ها دور خودشون خط کشیدند جناب آریانا دبیر اجلال...
پاسخحذفهمون جریانات انتصاب ادامه داشت ....
پاسخحذفممنون می شم در مورد این جملت توضیح بدی