۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

لحظه ای تامل - 10: رکود ... !


توجه: این پست مخاطب خاص دارد ...

























    به یادش و به یاریش


    به دوستان فراتر از صمیمی ام در اتاق 409

    سلام و درود ...


    دیرگاهی است که فضای سنگین حاکم بر همان مکان

    فیزیکی 409 ریه ها را آلوده کرده است ...


    نه بحث گله و شکایت از کسی یا چیزی نیست که خود من

    هم درایجاد این فضا بی تقصیر نیستم! چند وقتی است حال

    همه لبریز از سنگینی است درست مثل سنگینی لغات همین

    رقعه ناچیز موکد به توقیع این رفیق حقیرتان ...

    دیرگاهی است که لاشه متعفن و بدبوی روزمرگی تمام

    فضای اتاق را به تاراج برده و اسیر آن دست های زمخت

    و سنگی خود کرده که دیگر نه مرا یارای تاب آوردنش

    است و نه یارای مبارزه ...


    دیرگاهی است که دیگر فقط خنده های تصنعی و ماسیده بر

    صورت همدیگر را تحمل می کنیم و از سر مناعت طبع و

    رفاقت و صمیمیت به روی هم نمی آوریم ...

    می دانم که برایتان سخت است تحمل خنده های زورکی و

    شوخی های الکی این روزهای من! می دانم این روزها

    تحمل کردنم برایتان سخت است -که آنقدر عظمت نگاه

    دارید که به روی خود نمی آورید-


    دیرگاهی است فضای غم آلودی حاکم شده است که بود اما

    این فضا تغییرکرده است، قبل تر ها هم فضای غم آلودی

    حاکم بود اما غمی ناشی از درد، دغدغه، غمی حاصل

    تلاش و دوری از مقصود و معشوق -که شاید به زعم

    این حقیراین همه صمیمیت به خاطر وجود همین غم و درد

    مشترکی بود که از نگاه های هم می خواندیم و در سکوت،

    آن را فریاد می کردیم!- اما این غم به غمی ناشی از

    نومیدی و سنگینی سکون بدل گشته!


    دیرگاهی است که موجهای شریان حیاتمان خوابیده اند

    آرام و رام، نه دیگر از طوفانی خبری است که گویا

    مرغ طوفان از نفس افتاده است ...


    پس چه شد آن همه افق بلند!؟

    پس کجاست آن رویاهای شیرین!؟

    چه شد آن همه خاطره شیرین و آن همه درد مشترک!؟

    کجاست آن همه سرزندگی و شیرینی و شادی!؟

    که اعتراف می کنم که دلم برایشان تنگ است!


    اعتراف می کنم خسته شدم از بس که در پس خنده های

    تصنعی خود تنها با خاطرات لطیف و حریری سالها و

    ماه های گذشته نفس می کشم و لب از لب نمی گشایم!


    اعتراف می کنم دلم برای یک لحظه خندیدن بی ریا و

    پاک با سعید تنگ است! برای یک بار شوخی ناگهانی

    با مصطفی! برای یک لحظه خواندن «همه چی آرومه»

    از ته دل! برای یک بار قاطی کردن نسبت های فامیلی

    آرشام که این عمه اوست یا خاله! برای یک بار گفتن از

    سر استیصال و درماندگی که همینی که هست و بعد با

    خنده ای سرمستانه گفتن ابنکه این چرا شکلک نداره

    برای یک بار گفتن بفرمایید، برای یک بار با حوصله و

    با ریتم خوندن جدید ساز، برای یکبار از ته دل گفتن

    دیوونه ای به حسین، برای یک تریز از ته دل! برای

    یک هاهاهای واقعی! برای هزار و یک اتفاق دیگر

    تنگ است!

    تنگ تر از تنگ بلور! می فهمید!؟ می دانم که می فهمید!

    که دل همه مان تنگ است!


    فکر نکنید که غم هاتان را نمی فهمم که می فهمم؛ و می دانم

    که این غم ها و دردها تغییر کرده است! در نگاهتان دردها

    را خط به خط می خواندم و می خوانم اما دردهای آن هنگام

    کجا و این روزها کجا!؟


    گله نمی کنم که چرا اینگونه شده ایم -که رفیق غم ها و

    شادیهاتان با همم!- اما می ترسم -که حق بدهید که بترسم!-

    که در این رخوت و سنگینی باقی بمانیم. من که همیشه از

    ترس این قرن آهن و پولاد و از بیم این لاشگان بدکار

    کاسبکار و این آدمک های گوشتی دور و برم به انزوای

    زیبا و لطیف آن دالان دور افتاده در زبر آن کلاس های

    بی روح و بی احساس فیزیک و استاتیک و ... به اتاق

    409 می آوردم اکنون حق بدهید که بترسم!


    که بترسم که آخرین کورسوی امیدم نیز خاموش شود!

    کورسویی که در این سالهای تنهایی و غم و اندوهم تنها

    ملجا و پناهم بود! کورسویی که درعظمت نگاه مردمانش

    این حقیری و زبونی خود را فراموش می کردم

    و در کنارشان بزرگ می شدم و قد می کشیدم ...



    ای رفیق!

    بیا ...

    بیا تا نترسم من!

    نترسم از این اندوه پوچ این روزهایم!

    نترسم از اختلاط خون و اشک!

    نترسم از پک های سنگینی که بر لحظه های

    اکنونم می زنم!


    بیا بیا ...

    امضاء: ارادتمند صابر





    *. هذه شقشقه هدرت ...

    این تنها دردی بود که رفت ...

    *. عذر از بابت لحن سنگین و ناموزون

    *. اولین پستی است که برای خواندنش همه مخاطبان

    را خبر کردم و نشسته ام در انتظار بازخوردها ...

    *. ...


    *.منبع عکس


۳۴ نظر:

  1. روزمرگی . تکرار .سکوت ...
    به نظر من اینا باعث شده که به این پست برسی.یا برسیم. همه چی اگه تکراری باشه حتی آرومش هم فایده نداره. یه زمان یادمه کلی فعال بودیم.کلی کار درست میکردیم واسه خودمون که مشغول باشیم . اما الان دیگه ازشون خبری نیست . شاید خسته شدیم شاید انرژی نمونده اما من فکر میکنم اون موقع نمیگفتیم که "اینهمه کار کنیم واسه کی واسه چی" اون موقع واسه دل خودمون بود ازش لذت می بردیم . در این مورد حرف زیاده اینجا جاش نیست و همینطور فرصتش و
    اما مورد بعدی سکوته . بهم ثابت شده 409 آدمارو به هم وصل میکنه یه جوری که حتی خودمونم متوجه نمیشیم اما وقتی یکی گرفته میشه و ناراحته ، حتی به روی خودش هم نیاره یه جور ناخواسته دیگران هم تاثیر می پذیرن ایمجوری میشه که همه بی حال میشن بدون اینکه بدونن چشونه. گفتم سکوت واسه اینکه هنوز نتونستیم به خودمون این اجازه رو بدیم که اگه حرفی تو دلمونه به بقیه بگیم .اگه مشکلی داریم با چند نفر در میون بذاریم تا هم سختیاش تقسیم شه هم راه حلهاش جمع و ضرب شه.من برای هرگونه تغییر و تحول آماده ام . رو من حساب کن

    پاسخحذف
  2. هوالخلاق

    چي بگم؟!
    از كجا بگم؟!
    اصلا بذار نگم!!!

    ...... ... .
    ..... : ......

    پاسخحذف
  3. اول سلام
    دوم اینکه نوکر همه بچه های 409 هستم

    سوم به نظر من دو یا سه دلیل وجود داره

    یک اینکه اکثر بچه های بامرام و خوب و گل و عزیز دارن فارغ التحصیل می شن و این اشکم رو در میاره وقتی فکر می کنم ممکنه از هم دور شیم

    دوم به نظر تک تک بچه ها با مشکلاتی خودشون درگیر شدن مشکلاتی که قبلا نداشتن و الان گریبان گیر خیلی هامون شده و ما غرق مشکلات شخصی خودمون شدیم

    سوم که البته شاید خیلی عامل کوچیکی باشه رفتن خانم غمخوار باشه البته خداروشکر فرد مناسبی جای ایشون نشستن ولی خب بچه ها انسی که گرفته بودن رو هنوز با خانم نصیرزاده نگرفتن

    نمی دونم ولی کلا ناراحتم صابر همین
    ضمنا لینک های هزار و یک رو سریع درست کن :))))))

    پاسخحذف
  4. به سعید شفیق:

    آره اون جمع و تفریقو خوب گفتی ..

    آره خوشبختانه یا متاسفانه از چشم هم می خونیم دردهامونو ...

    پاسخحذف
  5. به تریزمن تریز من:

    سکوتتم پر معناست ...

    پاسخحذف
  6. جناب جدیدساز تذکر دادند که سیاه نیست ...

    پاسخحذف
  7. وقتی پستتون رو خوندم هم خندیدم هم گریه کردم!هم کلی خنده بود و هم کلی گریه!

    با خوندن سطر سطر نوشته تون خاطره های دوسال از جلوی چشمام رد شدن! چه حس خوبی دارم وقتی برمی گردم و به خاطره هایی که در کنار تک تک تون داشتم نگاه می کنم!

    راجع به پستی که گذاشتین خیلی حرف برا گفتن دارم ولی خب ازشون می گذرم...

    الان راستشو بخواین یه کم خسته ام!یه کم نظر گذاشتن برا سخته!(انگار می خوام کوه بکنم!!!!)فردا میام کاملش می کنم نظرمو...

    برا همتون روزای خوب و اروم و پر از انرژی و نشاط همراه با کلی خنده از ته دل رو تو ی 409 ارزو می کنم...

    پاسخحذف
  8. به سرکار خانوم زینب گرامی:

    پس تا فردا صبر می کنیم
    من هم وقتی نوشتم حسی داشتم میان غم و شادی از این گذر 4سال لحظه های بودن ...

    پاسخحذف
  9. سلام
    چند روز پيش من و زينب داشتيم درباره همين موضوع صحبت مي كرديم و چه خوب شد كه شما يه پست اختصاص دادين به اين موضوع.
    اين به منم اثبات شده كه تو 409 وقتي يه نفر غم داره و گرفته ميشه همه براش ناراحت ميشن و از نگاهش ميخونن كه مثل هميشه نيست.
    و حتي اگه بگيم "همه چي آرومه" و مشكلي نيست كسي باور نمي كنه چون نگاه آدم يه چيز ديگه ميگه.
    نمي دونم راه حلش چيه كه حال همه خوب بشه ولي از اين كه تو اين حال و هوا بمونيم مي ترسم!
    دلم مي خواد با وجود تمام دغدغه ها و مشكلات دوباره برگرديم به 409 پر انرژي و پر نشاط سابق.
    من هم آماده ام تا يه تحول اساسي ايجاد كنيم.
    :)

    پاسخحذف
  10. به سرکار خانوم ابراهیمی گرامی:

    شاید راه حلش این باشه که باید از خودمون شروع کنیم
    من که این چند روزه از خودم شروع کردم ...

    پاسخحذف
  11. از این لحظات لذت کافی را ببرید و به چیز دیگری فکر نکنید...

    پاسخحذف
  12. یه چیزی میخوام بگم که فقط برای یه نفر گفتم؛ درست همون لحظه ای که اسمم رو خوندن برای آزادی و در شرایطی که مطمئن شده بودم اون شب آزاد نمی شم با بغض تمام به اون بالایی گفتم عیب نداره جفتتون دوستم ندارید هم تو هم...! لحظه ای نگذشت که اسمم رو خوندن! از شرم دوست داشتم بمیرم!
    ...درست تو لحظه ای فکر می کنی توی عمق یأسی خودشو نشون می ده...

    پاسخحذف
  13. سلام

    فقط کامنت گذاشتم که یه کامنتی گذاشته باشم.

    صابر جان خودت که اوضاع احوال من رو میدونی پس دیگه حرفی برای گفتن نمی مونه.

    توکل به خدا هر چی خدا بخواد همون میشه.
    انشا الله برای ما آینده ای بهتری را رقم زده باشد. من هم تمام تلاش خودم رو می کنم بقیه اش هم با او است.

    در پناه حق

    پاسخحذف
  14. بر سرِ آنم که گر زِ دست برآید
    دست به کاری زنم که غصه سرآید
    سلام دمستان زلال و همراه 409
    از دیشب چند بار این پست رو خوندم، حال و هوام ابری بود و باران گرفت...
    اول بگم از اینکه دوستانی اینچنین صمیمی و زلال و همراه دارم به خودم می بالم و دوم اینکه این روزها غم همه جا سنگینی می کنه اگر فضا عوض شده واسه اینه که ماها عوض شدیم و هممون به یک اندازه در ایجادِ این فضای غمگین و سنگین سهم داریم. نمی دونم چه اتفاقی افتاده اما مطمئنم که هر کسی برای غم و دردش دلیلِ خوبی داره اما می خوام بگم: دوستان! برای غصه خوردن همیشه فرصت داریم! چرا از بهترین لحظاتِ خوبِ باهم بودن بهترین استفاده رو نمی کنیم؟؟ چرا میذاریم غصه ها شکستمون بدن؟؟ الآن اصلا وقت از دست دادن نیست که اگر از دست بدیم ضرر بزرگی خواهیم کرد که حسرتش را خواهیم خورد...
    الآن وقتِ ثابت کردنِ خودمونه به خودمون!! اگه شعار دادن و حرف زدن رو تموم کنیم و محکم وایسیم و عمل کنیم غم و غصه رو زیرِ پای اراده مون له می کنیم!!!
    ما باید لحظاتمون رو خودمون بسازیم، شاد و رنگی پر از خدا و عشق.
    اینا شعار نیست فقط کافیه که بخوایم مطمئن باشید که خدا هم همراهمونه...
    آره برای تحول باید اول از خودمون شروع کنیم اما یادمون باشه که تنها نیستیم و حتما اگه دلمون خواست با کسی حرف بزنیم رودروایسی رو بذاریم کنار و حرف بزنیم حرف زدن همیشه بهترین تصمیمه و سکوت باعث پشیمانی...
    نمی خوام بابِ درد و دلو باز کنم که" حرفهای نگفته زیاد دارم من"
    در آخر می خوام بگم برای تغییرِ فضا باید یادمون باشه که الآن وقتِ غصه نیست که بعدا حسرت می خوریم...
    کلامِ حضرتِ امیر:" اگر انسانها می دانستند که با هم بودنشان محدود است، محبتشان به هم نامحدود می شد"
    یه پیشنهاد: گاهی با هم جمع بشیم و با مرور خاطرات ششیزین و مشترک بخندیم و با هم حرف بزنیم...
    و من الله التوفیق...
    شاد باشید و با نشاط

    پاسخحذف
  15. به مصطفی شفیق :

    آره می دونم تازه کلی وقته که کد هم ننوشتی می دونم
    ایشالا درست میشه ....

    پاسخحذف
  16. به سرکار خانوم نجفیان گرامی:

    من هم به شدت موافقم

    من خودم این چند روز انرژی جکع کردم تا از سه شنبه بیام و سعی کنم انرژی بدم به همه اما خب یهو دیدم برخی دوستان تصمیم گرفتن برن!
    راستشو بگم انرژیم نصف شد ...
    البته خودم که از فردا شروع می کنم به انرژی دادن

    پاسخحذف
  17. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  18. به نام خدا
    ازت درخواست کردم ننویسم اما اومدم دیدم و گفتم بنویسم
    دلم خیلی پر اما نه از دست اونجا برا این گفتم ننویسم خیلی چیزارو از دست دادم تو اون محیط اما در مقابل ان چیزایی که به دست آوردم صفر راستش خب طبق گفته صابر فقط میخندم که کسی رو ناراحت نبینم همین و همین یعنی بیشتر ازم برنمیومده اما
    خب با دیدن این پست کلی حالم بد شد اما...
    "مرد برا هضم دلتنگیاش گریه نمیکنه قدم میزنه"
    و البته به یه تیجه ای رسیدم
    شاید بعضی وقتا نتونم خودم رو جمع کنم اما غم دوستام رو نمیتونم ببینم واقعا نمیتونم
    پس از فردا هر چند نمیتونم مثل صابر انرژی بدم اما هر کاری برای شاد دیدن اون جمع میکنم

    میخواستم ننویسم که ...
    ولی نوشتم که...
    برعکس شد
    اما شک خوبی بود یه چیزایی رو یادم آورد که چی بودم تو سه سال چی شدم

    از همین الانم شروع میکنم:D

    ممنون آقای دکتر عجب شکی بود کاملا عمل کرد:D

    hala baiad bebinim masdoom az jash boland mishe ya na
    :D
    اییییییییی پارسی رو پاس بداریم نمیدونم کدوم زبان بود رو زاپاس اما فینگیلشو نه

    آقا به قول یکی آقا میشی آقا لوازم دکتریتون رو فردا بیاریید آقا ... آقا آخه یه مریض بزرگ سال دارییم آقا آقا 409سالش آقا بعد تازه در حالت غمگین زیم به سر میبره آقا به قول اون یکی آقا باید شاد زی و به قول خودتون ردیف زیش کنیم آقا .... آقا فکر کنم رکورد گینس رو تو این بازی کثیفی که راه انداختیم تو گفتن آقا زدییم آقا راستی آقا فردا یه شکم به اون اتاق بدیید خوب میشه و بعد کاغذ کاهی همه میشینییم همه چی آرومه میخونییم آقا تازه بعدشم آقا بلند نمیخونییم که غصه ها بیدار شن بزار خواب بمونن آقا بعدم ها ها ها ها مونم آروم میگییم آقا آخرشم آقا از درون اوست از برون چو او زی
    آخرشم چرا این جا از این شکلکای خدا حافظی نداره آقا
    کلی غمگین
    و فعلا خدا حافظ

    پاسخحذف
  19. به امیر عزیز دل:

    ممنونم که نوشتی ...

    برآیند زندگی در 409 برای من بسیار خوب بوده ...

    پاسخحذف
  20. سلام

    بازم ما پشت در اين اتاق 409 مونديم . اما اميدوارم همه ي دلتنگي هاتون برطرف شه . بهترين ها رو واستون آرزو مي كنم

    پاسخحذف
  21. پرشان (اسم پسره) اشتباهی با خاوما نگیرین۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲:۲۳

    سلام صابر جان
    منم یک دوست
    خواستم بگم:
    مرد را دردی اگر باشد خوش است
    درد بی درمان علاجش نا خوش است
    در پناه حق

    پاسخحذف
  22. پرشان (اسم پسره) اشتباهی با خانوما نگیرین۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲:۲۴

    سلام صابر جان
    منم یک دوست
    خواستم بگم:
    مرد را دردی اگر باشد خوش است
    درد بی درمان علاجش نا خوش است
    در پناه حق

    پاسخحذف
  23. دختران و پسران عزیز 409 :من هم در این روزها با غصه شما غصه خوردم و با سکوت شما سکوت اختیار نمودم.بسیار دشوار است که مادری خود را به ندیدن عادت دهد البته بر حسب شرایط... شاید ندانید حتی در منزل هم با یاد شما بودم و غصه میخوردم .اما میدانم که این حالت دوره ایست و برای هر جوانی ذر سن شما کاملا طبیعی است و یک نیاز است برای شروع مجدد زیرا زندگی با تمام فراز و نشیب زیباست اگر یکنواخت باشد جای تاسف دارد همیشه سرشار از انرژی + باشید تا دیگران از بودنتان تنفس کنند زندگی را این راز ساده ماندن است.

    پاسخحذف
  24. افسوس ...افسوس

    که روزها به سرعت مگذره،خیلی سریع

    دیگه این روزا بر نمی گرده

    الان یه نوحه خون کم داریم،همه گـــــــــــریه


    من که یه عضو جدید دبیر خونه هستم به قول زینت کـــــلی دلبستگی پیدا کردم به 409

    عجب دنیایه!!!

    پاسخحذف
  25. سلام.
    با خوندن پستتون خیلی دلم گرفت .اما ناامید نشدم چون میدونم میتونید و میتونیم و باید انرژی 409 رو بهش برگردونیم...
    این همه گریه و جیغ و آه و ناله راه انداختین که ای 409 ای های عزیز با شادیتون شادیم و ناراحتیتون ناراحتمون می کنه امابازم پیام میزارن که:ای صاحب وبلاگ به دلیل غم و غصه و مشغله های زیاد از گذاشتن پیام معذوریم...!!!!آخه چرا؟؟؟
    یادمون باشه:
    امروز همان فرداییست که دیروز منتظرش بودیم!

    پاسخحذف
  26. سلام.
    با خوندن پستتون کلی ناراحت شدم و دلم گرفت اما نا امید نشدم چون میدونم میتونید،میتونیم و باید انرژی 409 رو بهش برگردونیم.
    این همه گریه و جیغ و آه و ناله راه انداختین که ای 409 ای های عزیز تر از جان با ناراحتیتون ناراحتیم و خوشحالیتون باعث خوشحالی ماست باز پیام میزارن که: ای صاحب وبلاگ به دلیل افسردگی و ناراحتی و مشغله ی زیاد از فرستادن پیام معذوریم....!!!! آخه چرا؟؟؟؟
    راستی یادم رفت بگم که دیروزم پیام دادم ولی نمی دونم چرا نرسید؟؟!!

    پاسخحذف
  27. گویا قصد فقط ضایع کردن من بود و دیگر هیچ.(کلی تعجب چون من پیام خودمو ندیدم)
    اشکال نداره 2 بار بخونید تو ذهنتون بمونه...

    پاسخحذف
  28. اول سلام
    دوم بگم اینکه تاحالا هیچ کامنتی نزاشتم دلیلم این بود که خب من که مخاطب نبودم یک مسئله بود بین خودتون که امیدوارم حل شه و به روزهاس خوب برگردید

    برای همتون آرزوی سلامتی و انرژی مضاعف را در سال صبر و استقامت از پروردگار خواهانم

    امیدوارم هرروزتون خوش و خوشی هاتون پایدار ماند

    مانا باشید

    نسیم باد نوروزی

    پاسخحذف
  29. سلام.
    راستش من یه چهارصد و نهیه تازه واردم
    بنابراین شاید اصلا بگید این متن به تو هیچ ربطی نداره
    ولی...
    واقعا می ترسم وقتی می شنوم که اکثرتون ترم آخرین!

    پاسخحذف
  30. به سرکار خانوم تینای گرامی:

    نه اتفاقا ب شما هم ربط داره زیاد ...

    پاسخحذف
  31. سلام...دوباره!

    جدا؟ اینقدر زیاد؟!

    پاسخحذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !