در مورد حجاب اجباری در کار نیست ...
------------
پی نوشت:
چه قرابتی است میان این شعر و این سورت سرمای بیدادگر!
در زیر بارانی که می بارید
بر روی میدان مصاف رنگ و بی رنگی
حیف آن شقایق ها و عاشق ها!
«... بادا که جابلقا
با آن طلسم پر طنین، فردا
هستار گیتی را کند زیر درفش خویش
فارغ ز گشنامار و بیماری و بی برگی
وز زمهریز و سوده سرما
نامی نماند از بلاساغون و جابلسا»
گفتیم و در این آرزوها رفت
بس «روزها با سوزها» برما.
حیف آن شقایق ها و عاشق ها!
اکنون
هنگامه ای واژونه می بینم
جادوی جابلسا،
بر رغم کام و آرزوی ما
دروازه های هفت جوش هر هزاران شهر دشمن را
بگشوده و دیگر طلسمی بسته باقی نیست
زانجا،
تنها،
بیماری و بی برگی و انبوه گشنامار
و زمهریر و سوده سرما
در تند بادی می وزد بر ما
آه!
حیفا!
آن روزگار و سوزگارانی
که ما در کار این کردیم
گفتند ما را
«کاین چنین بایست» و
ما نیز اینچنین کردیم
حیف آن شقایق ها و عاشق ها!
آیا بعد از بلاساغون و جابلقا
آن سوی ترها شارسانی هست
فارغ ز گشنامار
و آسوده از بیماری و بی برگی و سرما
جز آنچه می خواندند آن دیوانگان بر ما؟
حیف آن شقایق ها و عاشق ها!
استاد شفیعی کدکنی
آه...!
پاسخحذفخیلی حرف اومد که بنویسم ولی همین ندا به معبود کمی دلم را سبک کرد...
می شه جای "آه" مثل مرحوم خسرو شکیبایی تو خانه ی سبز گفت:
"وای...
وااااای..."
همچون سرو بلند بالا...
...
پاسخحذفخیلی خوب شد رفتن !
:(
پاسخحذفعکسش نیومد خب
ولی می دونم که موافقم
ههههههههه