۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

ادای دین - 16: منزوی و خیال خام !


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود





*. تا جایی که ذهنم پاسخگوست تاحالا یک شعر کامل از شاعری در این بلاگ گذاشته نشده، اما چه کنم که از این شاهکار منزوی مدت هاست نتوانسته ام بگذرم و امشب بعد از مدت ها کلنجار رفتن با خودم که نه بازنشر کامل یک غزل جزو رسالت های این بلاگ نیست؛ این پست را آپ کردم.
نمیدونم شاید مخاطب این بلاگ حسی نسبت به این شعر نداشته باشه و توجهی نکنه -که حقیقت می دونم مخاطبان این بلاگ آنقدر ظریفند که می فهمند- اما این غزل زندگی کردنی است ...

۸ نظر:

  1. با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست
    هر رود را اهلیت دریا شدن نیست...
    از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه
    زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست...
    باید سرشت باد جز غارت نباشد
    تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست...
    در هر درخت اینجا صلیبی خفته ، اما
    با هر جنین ، جانمایه عیسی شدن نیست...
    وقتی كه رودش زاد و كوهش پرورش داد
    طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست...
    با ریشه ها در خاك ،‌ بی چشمی به افلاك
    این تاك ها را حسرت طوبی شدن نیست...
    آیا چه توفانی است آن بالا كه دیگر
    با هر كه افتاد ، اشتیاق پا شدن نیست...
    سیب و فریب ؟ آری بده . آدم نصیبش
    از سفره ی حوا به جز اغوا شدن نیست...
    وقتی تو رویا روی اینان می نشینی
    آیینه ها را چاره جز زیبا شدن نیست...
    آنجا كه انشا از من ، املا از تو باشد
    راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست...


    «حسین منزوی»

    پاسخحذف
  2. گریستم ..
    عاشقانه ی نجیبی بود!

    پاسخحذف
  3. میشه شعر منزوی رو خوند و حالی به حالی نشد
    عالیه استاد عالی

    پاسخحذف
  4. نجیب بود این نظر من هم هست. درست مثل آنچه دوست ناشاسمان گفتند.
    چند سال پیش طرحی برای تولید ابریشم در ذهن می پروراندم. باغ توت و کرم ابریشم . همه چیز آماده بود که فرشته یک وجبی روی شانه راستم نهیبی زد که: آریانا دلت می آید دل کرم های کوچولوی شکمو را بشکنی؟ کلی با ذوق دور خودشان خیمه میزنند تو می اندازی این طفلکی ها را توی آب جوش؟ خوشت میاد یکی هم با خودت همین کار رو بکنه؟ بزنه همه آرزوهات رو..."
    نگذاشتم حرفش تمام شود. طرح را بیخیال شدم!! بیت آخر مرا به یاد آن روزها رساند.
    فرشته روی شانه راستم هم سلام می رساند!!!

    پاسخحذف
  5. هوالخلاق

    گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
    شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

    من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
    که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

    حقيقتا زيبا و خلاقانه بود!!!

    خلاق بين ... .
    ارادتمند : a min

    پاسخحذف
  6. :(
    سلام رفیق
    وبلاگم هک شده
    نمیدونم چرا؟؟؟؟
    :(

    پاسخحذف
  7. خیلی شتری رفیق خیلی.
    شتری تو راست.

    پاسخحذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !