- I didn't think it would end this way
- End?
No. The journey doesn't end here. Death is just another path. One that we all must take. The gray rain curtain of this world rolls back and all turns to silver glass and then you see it ...
- see what?
- white shores and beyond. A far green country under a swift sunrise
- well that isn't so bad
- NO
The lord of the ring - J.R.R tolkien
- فکر نمی کردم آخرش این باشه
- آخرش؟
نه این پایان سفرمون نیست. مرگ فقط یک مسیر دیگه است که همه ما خواهیم پیمود. وقتی آگاهانه این مسیر رو انتخاب می کنی حجاب خودپرستی فرو می افته. اونوقته که می بینی ...
- چیو می بینی؟
- کرانه های سپید و فراتر از اون! طلوع گرما بخش خورشید بر فراز دشت های سبز
- خب پس مرگ خیلی هم بد نیست!
- هرگز ...
دیالوگی از فیلم ارباب حلقه ها - جی آر آر تالکین
تسلیت به دوستان مهربان تر از برگ
با سلام
پاسخحذفیا باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد ...
متشکر از پست های زیبایتان
مشتری همیشگیشان هستم..
یا علی مدد
شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفت
پاسخحذفروی مه پيکر او سير نديديم و برفت
گويی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديم
وز پی اش سوره اخلاص دميديم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
ديدی آخر که چنين عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن
در گلستان وصالش نچميديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديم
کای دريغا به وداعش نرسيديم و برفت
خدایش بیامرزد
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاز گودر وبلاگتونو فالو ميكنم، ولي اين دم صبحي مدتي همينطوري سرگردون بودم تو وبلاگتون، بسيار عميق، بسيار زيبا :-) مرسي
از شنيدن پريدخت سالار عقيلي لذت بردم و همچنين شعر ابتهاج كه شرح حال و روز ماست...
برقرار باشيد
با لهجه بریتانیایی :)
پاسخحذفوای جدا دیالوگ فوق العاده ایه! یاد چقدر خاطره افتادم!
پاسخحذف****
چقدر سخته دوری از عزیزترین ها!
فقط می تونم بگم " برای رفتنش خیلی زود بود، خیلی"
****
شب های ملال آور پاییز است
هنگام غزل های غم انگیز است
گویی همه غم های جهان امشب
در زاری این بارش یکریز است
ای مرغ سحر ناله به دل بشکن
هنگامه ی آواز شباویز است
دورست ازین باغ خزان خورده
آن باد فرح بخش که گلبیز است
ساقی سبک آن رطل گران پیش آر
کاین عمر گران مایه سبک خیز است
خکستر خاموش مبین ما را
باز آ که هنوز آتش ما تیز است
این دست که در گردن ما کردند
هش دار که با دشنه ی خونریز است
برخیز و بزن بر دف رسوایی
فسقی که در این پرده ی پرهیز است
سهل است که با سایه نیامیزند
ماییم و همین غم که خوش آمیز است
من باز هم نمی دونم چه کسی فوت شده. خداش در بهشت کناد. از طرف یک ناشناس بپذیرید تسلیت را.
پاسخحذفامیدورام خبرهای خوب بخونم در آینده در وبلاگ شما صابر گرامی.
پیروز باشید
ممنون از همدردی شما
پاسخحذفبه خودم می بالم که در این عصر یخی دوستانی دارم که
دلشان آینه ی خورشید است...
به قول زادچهر عزیزم : خیلی زود بود...
سلام به صابر جوون و تمام جوونای دوست داشتنی
پاسخحذفاین پسر(مسعود)ظاهرا پیر نیست و از همتون چه سنی،چه عقلی،چه طرز فکر و غیره کوچیکتره...ولی ظاهرا پیرتره...
من متوجه نشدم چه کسی فوت کرده ولی انشاا...خدای بزرگ و بخشندمون به امید ما برای آمرزش اون عزیز پاسخ مثبت بده...و ناامید نذاره...
من دلگیرم از این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
من به کسی یا چیزی اشاره ندارم،به یاد اون مطلب صابر گل که امون از دلش که خیلی پر بود و میگفت امون از حرص و قدرت و ...و مرگ که اشاره شد بندی رو به یاد آوردم
این رو نوشتم چون هنوز حس دوستان 409ی رو با خشانت و اخم و کدورت دریافت می کنم...
یک سوال...که احتمالا همه ازمن خواهید پرسید:
سنسورهات رو تعمیرگاه بردی؟!
ما پلنگیم نگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه توست خطا از ما نیست
مقصر باز هم منم...پس عذر می خوام...
مسعود اسماعیلی