۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

حادثه بد - 1



بدترین حادثه اینه که تو اتوبوسی بعد ایستگاهه آخره
و تو هم از خدا بی خبر، یهو یکی پامیشه تندی
میری با زرنگی میشین سر جاش
و کلی خر کیفی که نسشتی!
بعد یهو نفر بغلیت میگه:

«آقا پاشو ایستگاهه آخره



پی نوشت: این خاطره رو یک دوست (مصطفی) برام تعریف کرد که گویا درگیر این ماجرا شده بوده !!!


۴ نظر:

  1. سلام دوست عزیز . ممنون از حضورت در وبلاگم و دعای خیری که کرده بودی .

    برات آرزوی موفقیت دارم .

    پیروز و سربلند باشی .

    پاسخحذف
  2. سلام
    خوبه هنوز نمردم داری اینجوی تراوشات ذهنی منو می دزدی با دمتگرم.
    حداقل لینک وبلاگ رو برام نمی فرستادی.
    خیلی باحالی
    دوست دارم یه هر چی بگم خیلی زیاده.

    پاسخحذف
  3. بازهم تکذیب می کنم این داستان صرفاً یک تراوش ذهنی بوده است.

    پاسخحذف
  4. با سلام
    ممنونم از حضور ارزشمندتون
    كاش بدترين حادثه زندگيمون همينطوري باشه كه وقتي نشستيم يكي بهمون بگه پاشيد از جاتون .
    اما من از روزي مي ترسم كه ايستاده باشم و حادثه اي منو وادار به نشستن كنه .
    زماني كه طاقت ايستادن نداشته باشم و مجبور شم بشينم.

    پاسخحذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !