به بهانه سیندرلای تهرانی
---------------------------
{صدای عجیب زخمه های کلهر و تار علیزاده، سمفونی کامل تاریخ اینجا پا برجاست}
همه جا تاریک است. پرسش هایی در قامت جملات خبری و دستوری و تعجبی و یک جور سیاهی گیج کننده که آدمی را آزار می دهد. منتظری تا منجی ای بیاید و رهایت کند.
{خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز، هر طرف می سوزد این آتش، پرده ها و فرش ها را تارشان با پود}
سوسوی نوری می آید. از بالای پله کانی نورانی و رویایی، مصلحت در قامت زنی مردنما به پایین می آید. دستش پر است. در میانه شک و تشویش، تنها توجیه، راه گشاست. مصلحت مدام سند و مدرک می آورد؛ استدلال پشت استدلال، منفعت پشت منفعت و تیر آخرش همان دو دو تا چهار تایی با علم عددبین مصلحت اندیش است که ابزار محاسبه گری است؛ راه را پیش رویت می گذارد: قتل، طرد و یا سکوت، که در اینجا قتل انتخاب می شود.
{من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود}
مصلحت حالا تسبیح به دست می شود؛ آخر توجیه پشیمانی می آورد و چه راهی بهتر از ایدئولوژی برای آن که هیچ گاه به پشیمانی فکر نکنی؟ فکر می کنی این سوال است؟ خیر! این سوال نیست، تنها یک جمله خبری است.
{وز میان خنده هایم تلخ، و خروش گریه ام ناشاد}
مصلحت تسبیح می اندازد. می داند و «متوجه است». اتفاقا همه ابعادش را هم میداند و مکارگی اش در همین دانستنش است. دانه به دانه با لبخندی عجیب، تسبیح می اندازد و ناگاه ...
{از درون خسته سوزان، می کنم فریاد، ای فریادددددددد، ای فریاددددد}
... ناگاه تسبیح پاره می شود. دانه ها دانه به دانه می ریزند!
{خانه ام آتش گرفته است، آتشی بی رحم. همچنان می سوزد این آتش نقش هایی را که من بستم به خون دل، بر سر و چشم در و دیوار، در شب رسوای بی ساحل}
مصلحت تسبیح بزرگتری در می آورد. این بار دانه درشت تر و دانه بیشتر!
{وای بر من، وای بر من، سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم به دشواری در دهن گود گلدان ها، روزهای سخت بیماری}
مصلحت آنقدر تسبیح می اندازد و تسبیح می برد که در نهایت سر خودش هم کلاه می گذارد!
{من به هر سو می دوم گریان، ازین بیداد می کنم فریاد، ای فریاد}
مصلحت، این پیرزن مردنمای مکاره ی دیوس، سر خودش را هم کلاه می گذارد و می رود!
{وای بر من، همچنان می سوزد این آتش، آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان، وانچه دارم منظر و ایوان}
سیندرلا تسبیح به دست و پا می کند و تاجی از دانه ها را به سر می گذارد و ...
{من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش! ...}
...
..
.
منتظر چه هستی؟ نگارنده از لهیب آتش، از هوش رفته است!
{... زان دگر سو شعله بر خیزد، به گردش دود}
*. پی نوشت:
اشعار از مهدی اخوان ثالث و به عاریت از موسیقی فریاد شجریان
از اینجا شاید بتوانید گوشش دهید:
http://www.persianpersia.com/music/album.php?albumid=58
تیتر برگرفته از شعری از رضا براهنی
عکس از آزاده مشعشعی
می شد بیشتر هم نوشت دربارش...
پاسخحذفتحلیلت حتا نمایش رو لذت بخش تر هم کرد :)
می شد خیلی نوشت
حذفمنم خیلی نوشتم اما همینشو منتشر کردم
خوشحالم که این نوشته لذت بخش تر کرده