۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

از هوش می {روم} ...

به بهانه سیندرلای تهرانی 
---------------------------

{صدای عجیب زخمه های کلهر و تار علیزاده، سمفونی کامل تاریخ اینجا پا برجاست} 
همه جا تاریک است. پرسش هایی در قامت جملات خبری و دستوری و تعجبی و یک جور سیاهی گیج کننده که آدمی را آزار می دهد. منتظری تا منجی ای بیاید و رهایت کند. 

{خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز، هر طرف می سوزد این آتش، پرده ها و فرش ها را تارشان با پود} 
سوسوی نوری می آید. از بالای پله کانی نورانی و رویایی، مصلحت در قامت زنی مردنما به پایین می آید. دستش پر است. در میانه شک و تشویش، تنها توجیه، راه گشاست. مصلحت مدام سند و مدرک می آورد؛ استدلال پشت استدلال، منفعت پشت منفعت و تیر آخرش همان دو دو تا چهار تایی با علم عددبین مصلحت اندیش است که ابزار محاسبه گری است؛ راه را پیش رویت می گذارد: قتل، طرد و یا سکوت، که در اینجا قتل انتخاب می شود. 

{من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود} 
مصلحت حالا تسبیح به دست می شود؛ آخر توجیه پشیمانی می آورد و چه راهی بهتر از ایدئولوژی برای آن که هیچ گاه به پشیمانی فکر نکنی؟ فکر می کنی این سوال است؟ خیر! این سوال نیست، تنها یک جمله خبری است. 

{وز میان خنده هایم تلخ، و خروش گریه ام ناشاد}
مصلحت تسبیح می اندازد. می داند و «متوجه است». اتفاقا همه ابعادش را هم میداند و مکارگی اش در همین دانستنش است. دانه به دانه با لبخندی عجیب، تسبیح می اندازد و ناگاه ...

{از درون خسته سوزان، می کنم فریاد، ای فریادددددددد، ای فریاددددد} 
... ناگاه تسبیح پاره می شود. دانه ها دانه به دانه می ریزند!

{خانه ام آتش گرفته است، آتشی بی رحم. همچنان می سوزد این آتش نقش هایی را که من بستم به خون دل، بر سر و چشم در و دیوار، در شب رسوای بی ساحل}
مصلحت تسبیح بزرگتری در می آورد. این بار دانه درشت تر و دانه بیشتر!

{وای بر من، وای بر من، سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم به دشواری در دهن گود گلدان ها، روزهای سخت بیماری}
مصلحت آنقدر تسبیح می اندازد و تسبیح می برد که در نهایت سر خودش هم کلاه می گذارد!

{من به هر سو می دوم گریان، ازین بیداد می کنم فریاد، ای فریاد}
مصلحت، این پیرزن مردنمای مکاره ی دیوس، سر خودش را هم کلاه می گذارد و می رود!

{وای بر من، همچنان می سوزد این آتش، آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان، وانچه دارم منظر و ایوان}
سیندرلا تسبیح به دست و پا می کند و تاجی از دانه ها را به سر می گذارد و ...

{من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش! ...}
...
..
.



منتظر چه هستی؟ نگارنده از لهیب آتش، از هوش رفته است!

{... زان دگر سو شعله بر خیزد، به گردش دود}




*. پی نوشت:
اشعار از مهدی اخوان ثالث و به عاریت از موسیقی فریاد شجریان
از اینجا شاید بتوانید گوشش دهید:
http://www.persianpersia.com/music/album.php?albumid=58

تیتر برگرفته از شعری از رضا براهنی 
عکس از آزاده مشعشعی

۲ نظر:

  1. می شد بیشتر هم نوشت دربارش...
    تحلیلت حتا نمایش رو لذت بخش تر هم کرد :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. می شد خیلی نوشت
      منم خیلی نوشتم اما همینشو منتشر کردم

      خوشحالم که این نوشته لذت بخش تر کرده

      حذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !