۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

دیوانه ی مخمور

عجیب نیست ژوزفین؟
من از این همه دیدار تو در خیال خود
 دیوانه نشده ام هنوز!

من که صبح تا شب خیابان متر می کنم
که نکند میان این همه آدمک های کوکی تو را ببینم،
من که شب تا صبح، تک به تک ستاره های آسمان را
می شمرم که پیدایت کنم

پس چرا بعد از این همه شب و روز لعنتی
بعد از این همه جستجوهای الکی
هنوز زنده ام، هنوز نفس می کشم؟

عجیب نیست ژوزفین؟
من از این همه دیدار تو در خیال خود
 دیوانه نشده ام هنوز!




*. دیگری ها برای ژوزفین (+)


۶ نظر:

  1. همیشه فکر میکردم واژه دیوانه شوخی مضحکیه که آدمها با هم دارند!!!ولی چه شوک بدیه وقتی روزی بفهمی برای همیشه مبتلا به بیماری ای هستی که مدام باید مراقب باشی که به هم نریزی!!!اما قبل از اون باید بفهمی کی ؟ چه طور؟ به هم ریختن شروع میشه!!!!؟ که کنترل اون دستت باشه!!!هر چند پزشکی هم باشه که مدام تو رو چک کنه!!!راستش همیشه فکر میکردم همه چی تموم میشه اما حالا فهمیدم تازه اول قصه است!!!دیگه هیچ وقت به خودم نمیتونم اجازه فکر کردن به ژوزفینی !!!! هم بدم!!!حتی خیال!!!
    ههههههههههههههی!!!به قول شما اینم یه خرده روایت این روزگار لعنتی!!!ولی خیلی به فکر درس خوندن و مطالعه ام که هیچ وقت ناامید نشم!!شاید این مشکل حسن هایی هم داشته باشه!!!!!!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اگه منظور از مشکل، دیوانگیه به نظرم مشکل نیست
      شاید کمی کارکردگرایانه هم به قضایا نگاه کنیم بد نباشه
      یعنی اینکه به جای اینکه فکر کنیم چه شد که این شدیم، به این فکر کنیم که این چیزی که الان هستیم ازش چه استفاده ای می تونیم بکنیم

      حذف
  2. تو رو خدا انقدر ازین لفظ ( دیوانه ) استفاده نکنید.بهش حساس شدم!!خیلی!!!ازین واژه میترسم!!دوستش ندارم!!منظورم از کی؟؟چه طور؟؟به هم ریختن در حال حاضره!!که باید بدونم و تشخیص بدم که حال خوبم چه زمانیه که نهایت استفاده رو ببرم و حال بدم رو بشناسم که بیشتر مراقبت کنم ولی هنوز متاسفانه به اون تشخیص نرسیدم و فقط زمانی سر بلند میکنم و میبینم که غرق شدم مگر اطرافیان مراقبم باشن!!و به گذشته هم هیچ وقت سعی میکنم فکر نکنم که چه ها گذشته تا به اینجا برسم!!!!گاهی !!!حتما!!هست شرایطی مثل من که هیچ ربطی به اینکه در گذشته چه کردم که این اتفاق افتاد نداره و فقط ژنتیکه که حکمرانی میکنه!!!هر چه قدر هم که همه چه خوب باشه!!ولی شده دیگه!!!من که نخواستم!!
    نگاه کارکردگرایانش هم برام این بوده که زندگینامه افرادی که مبتلا بودن ولی به جایگاه خوبی رسیدن رو میخونم و امیدوار میشم!!ولی تا حالا هنوز ندیدم که هیچ کدوم تو زندگی فردی و خونوادگی خیلی خوب باشن!!!دلم سوخت!!دوست داشتم مثال ایرانی داشته باشم ولی متاسفانه ما ایرانی ها غیر اخلاقی میبینیم و هیچ وقت نمیگیم!!که خدای نکرده نکنه یه نفر از اطلاعاتمون استفاده کنه!!!
    اما خیلی دلم گرفته!!تو بودی نمیگرفت دلت؟؟؟چند سال به امید اینکه همه چی داره تموم میشه و خوب میشه تلاش کنی و یه دفعه بفهمی ژنتیکیه و هنوز درمان قطعی نداره!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به نظرم ماجرا همینه دیگه
      مثلا عاشقی رو اگه با منطق بهش نگاه کنی (هاهاها عاشقی رو با منطق نگاه کنی! یاد این بیت شهریار افتادم که میگه: با عقل آب عشق به یک جو نمی رود / بیچاره من که ساخته از آب و آتشم! کجا بودیم؟ آها اگه با منطق بهش نگاه کنی) چیزی جز انفعال نداره. میری تو خودت، زجر می کشی، تنهایی داره بعد اگه مدام بخوای به فرآیند عاشق شدن نگاه کنی دردی دوا نمیشه اما اگه یه جور دیگه نگاه کنی اتفاقا از دلش تجربه میاد بیرون، از دلش متن میاد بیرون، ترانه، شعر، غزل! از دلش موسیقی میاد بیرون، آهنگسازی میاد، نوازندگی میاد بیرون! اساسا شاهکار میاد بیرون از دلش
      بعد اینجوری که نگاه میشه، میشه کارایی کرد که بعدش آدم حسرت زمان از دست رفته نخوره

      و اما بعد ...
      رفیق نا آشنای بزرگوار، حقیقت درک شرایطی که توش هستی برای من غیر ممکنه که بخوام چیزی بگم و حرفی بزنم، راستش این چند وقته چیزی رو فهمیدم اون هم اینه که آدمی به امید زنده است ...

      حذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !