- سلام مهندس!
{در حالی که دختره اول تندی پشت سرشو نگاه می کنه، بر می گرده و میگه}
- ببخشید با من هستید!؟ مهندس!؟
{بعد در حالی که با تعجب زل زده تو صورت افشین و خمی به ابروهاش داره کمی مکث می کنه و انگاری داره خاطرات خاک خورده قدیمشو غبار روبی می کنه زیر لب با صدایی آروم میگه}
- افشین توئی!؟
{افشین لبخند ریزی می زنه و سرشو میندازه پایین و تکون میده سرشو و میگه}
- آره
{بعد آروم غنچه لبخند می افته گوشه ی لب دختره و پقی می زنه زیر خنده و میگه}
- منو شناختی!؟
{که افشین یه مکثی می کنه و میگه}
- آره؛ چطور!؟
{در حالی که خنده دختره رو صورتش می ماسه میگه}
- آخه من حتی خودمم دیگه نمی شناسم!
{آروم صحنه سیاه میشه و تاریک}
*. دیگر خرده روایت ها (+)
{در حالی که دختره اول تندی پشت سرشو نگاه می کنه، بر می گرده و میگه}
- ببخشید با من هستید!؟ مهندس!؟
{بعد در حالی که با تعجب زل زده تو صورت افشین و خمی به ابروهاش داره کمی مکث می کنه و انگاری داره خاطرات خاک خورده قدیمشو غبار روبی می کنه زیر لب با صدایی آروم میگه}
- افشین توئی!؟
{افشین لبخند ریزی می زنه و سرشو میندازه پایین و تکون میده سرشو و میگه}
- آره
{بعد آروم غنچه لبخند می افته گوشه ی لب دختره و پقی می زنه زیر خنده و میگه}
- منو شناختی!؟
{که افشین یه مکثی می کنه و میگه}
- آره؛ چطور!؟
{در حالی که خنده دختره رو صورتش می ماسه میگه}
- آخه من حتی خودمم دیگه نمی شناسم!
{آروم صحنه سیاه میشه و تاریک}
*. دیگر خرده روایت ها (+)
صدای تشویق حضار...
پاسخحذفسپاس
حذفخیلی دوست داشتم این پستو .....خیلی
پاسخحذف