ما انسان های از خود بیگانه ...
×. شاید فارغ از غرق شدن در گیر و دار ایسم های قلمبه سلمبه و ایده ها و تزها و نظریات حجیم و سنگین -و البته نغز و لطیف- روشنفکران و اندیشمندان -کسانی که بیش از ما و پیش از ما فکر کرده اند- این طور به نظر برسد که تلنگری که مارکس و امثال او بر پیکره این انسان اسیر روزمرگی و مغروق در کار -کاری که چه بسا برای نان روز است و نان روز انگاری برای سکس شب!- انسانی تماما رنج و درد ولی متوهم و انسانی در ابعاد «بعد از کار» -انسانی که انسانیتش و لذت بردنش از زندگی بعد از کار و فراغت از آن پدید می آید؛ می زند بزرگترین و بهترین نقدی است بر این شاکله تماما تهی و پوچ!
اینکه این همه رنج کار از برای چه؟ چرا رنج؟
چقدر از خود بیگانگی ...
واقعا چرا؟!!
پاسخحذفاجنبی!
خوب برای لذت دیگه، مگه بده؟؟؟؟
پاسخحذفاما تفسیر خشنگی بود، دوستش داشتم
راستش این روزها مولوی از این تلنگرها به ما می زنه!
پاسخحذفoon doosti ke esme molavi ro avord khayli bahaoosh be nazar mirese...afarin
پاسخحذف