
خورشید استاد بزرگی است
می تابد حتی با دلی سوزان
می تابد حتی با رویی زرد!
خورشید موجود عجیبی است!
می تابد، بی دریغ! بی توقع!
می تابد حتی با اینکه کسی تاب دیدنش را ندارد!
می تابد حتی وقتی مهتاب را خوش نام تر می کند!
و چه قصه غریبی است!
خورشید می تابد و مهتاب دیده می شود ...
چقدر غریب است ...
بتاب خورشید من !
می تابد حتی با دلی سوزان
می تابد حتی با رویی زرد!
خورشید موجود عجیبی است!
می تابد، بی دریغ! بی توقع!
می تابد حتی با اینکه کسی تاب دیدنش را ندارد!
می تابد حتی وقتی مهتاب را خوش نام تر می کند!
و چه قصه غریبی است!
خورشید می تابد و مهتاب دیده می شود ...
چقدر غریب است ...
بتاب خورشید من !
یاد این بیت مشیری افتادم
پاسخ دادنحذفخورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
بعضیا ماهن بعضیا خورشید
یک شب با یک عزیزی سر همین ماه خورشی حرف زدیم یادمه پفت ماه همه هستیشو از خورشید میگیره
من جواب دادم اما همه ماه خیلی بیشتر از خورشید دوست دارن
با خوندن این متن یاد اون مکالمه افتادم
گرم تر بتاب
موفق باشید
به خودم:
پاسخ دادنحذفآره دیگه همه بحث همینجاست
خورشید می تابه و ماه معروف میشه همه از ماه خوششون میاد ولی پشت دیوار شب یه راهی داره ...
ای یگانه عالم تو رحمان و رحیمی.
پاسخ دادنحذفخورشید رو می بینم یا خودم می یفتم
پاسخ دادنحذفپدر تواضع ایران
هاهاهاهاهاها
پاسخ دادنحذفهرهرهرهرهرهر
هی هی هی هی
هور هور هور
هار هار هار
به صنوبر عزیز:
پاسخ دادنحذفالمنه لله که در میخانه باز است !
به مصطفی عزیز:
پاسخ دادنحذفهاهاها درد! هاهاها
آقای حمزه شما را باید پدر تواضع دنیا معرفی کنیم
پاسخ دادنحذفایران که سهله!
هه هه هه
به مصطفی:
پاسخ دادنحذفاوه اوه اوه
یوهو ها ها هی هی...
هاهاها!
پاسخ دادنحذفاین خندهه بازخوردی بود در مقابل نظر مهندس حمزه!
خورشید!!!!!!!!!!پدر تواضع ایرن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الله اکبر!هاهاها
واما...
خب دیگه! چیکار میشه میکرد!
خورشیده دوست داره بتابه!دلش میخواد!اصلا دوست داره به تابه به مهتاب که اون دیده شه!دوست داره دیگه خب!دههههههههههههه!
(هاهاها! چه نظر خشنی!البته نظر اصلی بمونه برای فردا)
:)
راستی عکسای پست قبلی رویت شد!
به زادچهر گرامی:
پاسخ دادنحذفهاهاها
خشن شدینا !!!
داستانیی این بحث خورشید و ماه
پاسخ دادنحذفخیلی راجعبش نوشتم خیلی راجعبش فکر کردم آخرش به اون نتیجه ای که تو بلاگم نوشته بودم رسیدم !!!!
خورشيد استاد بزرگي است . خيلي عالي بود
پاسخ دادنحذفبه من بگویید
فرزانه گان رنگ بوم و قلم!
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟
سلام
پاسخ دادنحذفکاش از خورشید یاد بگیریم که بتابیم گرم و داراییهامون رو بی دریغ نثار دیگران کنیم
سلام.
پاسخ دادنحذفتا حالا به این دید به خورشید نگاه نکرده بودم...
بی دلیل نیست که گفتن خورشید مسخر شده...
التماس دعا در این دقیقه های پایانی...
به سهرابی عزیز:
پاسخ دادنحذفآره می دونم رفیق
به نسیم پریشان گرامی:
پاسخ دادنحذفخب زاویه دید شاعرا همیشه فرق داره دیگه
در عوضش چیزایی می بینن که ما نیم بینیم
به سرکار خانوم نجفیان گرامی:
پاسخ دادنحذفبله بله دقیقا
به سرکار خانوم تینای گرامی:
پاسخ دادنحذفآؤه ها ! مسخر شده ! چقدر مفهوم اومد تو ذهنم ...
آورده اند که : هدفمندی یارانه ها تاثیر چندانی بر قیمت مسکن ندارد. شیخ را گفتند این تاثیر “نه چندان زیاد” چقدر است؟ شیخ فرمود پنجاه شصت میلیون ! و مریدان گریستند و یقه را پاره کردند.
پاسخ دادنحذف= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ در اینترنت به صفحات فیلتر شده می نگریست و می فرمود : در اینجا چیزی می بینم که شما نمی بینید.
گفتند چه چیز می بینی یا شیخ؟
فرمود : آزادی مطلق !
و مریدان گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ را گفتند نیاز به مسکن کم شده.
شیخ بگفت : و نیاز به قبر زیاد !
و مریدان گریستندی.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ را گفتند چرا هواشناسی دمای هوا را کم اعلام همی کردندی ؟
گفت : از برای اینکه مردمان خنک تر گردند.
و مریدان نعره زدند و از هوش رفتند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
گفتند قیمت زرد آلو آذربایجان ۵۵۰۰ است.
گفت خب نخرید.
مریدان سر به دیوار کوفتندی.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی پرسیدند فزودن قیمت گاز از برای چیست ؟
فرمود از برای رونق نساجی و هاکوپیان.
و مریدان همی گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ از بازار گذر کردی ، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت. شیخ فرمود : عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل مرگ.
و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.
شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل
و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی از شیخ پرسیدند اگر زنان همه چادری و تمام حجاب شوند دیگر چه چیز مردان را فاسد کند ؟
گفت : دماغ زنان !
و مریدان فغان کردند و نعره ها زدند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است.
و مریدان گریستند.
شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید !
و مریدان غش غش خندیدند !
آقا این نوشته رو از یه جایی دزدیدم
سلام . . .