۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

خرده روایت های روزگار لعنتی - 2

لبه ی باریکی داره دل دادن و دل گرفتن!
که تا دل میدی و دل می گیری دیگه یهو قدرت -این یگانه حقیقت هستی!- دست به کار میشه و میشه همون دو گانه سازی خود و دیگری!
دیگه جمعی که حول این دل دادگی پدید می آد میشه خود و هر چی غیر اون -خوب و بد!- میشه دیگری!
و اونوقت دیگه طاقت دیدن رقیب طاق میشه و دیگه رقیب میشه اوج اون دیگری!
میشه همون غریبه ای که سایه ی شومش رو دیوار تنهاییِ فقدانِ اون دوست می افته و چهره کریه اش، مدام از دست رفتنِ اون دوست رو به تو یادآوری می کنه و این قصه که عشق در دل ماند و یار از دست رفت!
اما همه ی اینا همون رسم لعنتی روزگاره دیگه! حقه ی کثیف این دنیای عوضی! 
اما آدمی برای بقا در این سالیان دراز راه کارها از خودش ساخته: فراموشی و بداعت!
این دو قدرت رهایی بخش دست در دست هم کاری می کنند که کنجکاوی شناخت بکشاندت به شناخت دیگری ها!
و این گونه حقه ی کثیف روزگار را دور می زنی و در دل میدان شناخت دست به گریبان رقیب می بری و ...
و قصه ای دیگر از همین جا آغاز می شود! 
دوباره دل می دهی و دل میگیری! 


و داستان آدمی عجیب وارونگی هایی دارد! 

۹ نظر:

  1. شاهین نجفی داره می خونه:
    حال و روزم مث ِ سگ ِ هاره
    که فقط پارس هاشو می شماره
    زخم ِ دستاشو گاز می گیره...
    جیغ ِ ترمز رو آرزو داره!
    .
    .
    .
    راهکارهای انسانی هیچ وقت برای بقای روحانی به کار نمیاد... بعد ِ یه مدت آدم میمیره... راهکارهای انسانی فقط واسه گول زدن ِ خود و دیگرانه... و سرگرم شدن حتا...
    هه...

    پاسخحذف
  2. چی بگم!
    اما اینی که گفتی قانون این دنیاست.
    دل به چیزی نمیشه بست.
    دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به حرف ساده است اما به عمل راستش گذاشتن و گذشتن سخته
      تو یه پست قدیمی نوشته بودم درباره اش

      حذف
    2. توجه نمی کنی دیگه. نگفتم میذاریم و میریم که! گفتم "باید" ! یعنی مجبورمون می کنن.
      فقط تو یه مورد باهات موافق نیستم. اینکه همش حقه روزگار نیست. بیشترش حقه آمیزادهای این روزگاره.
      و یه نکته ی دیگه اینکه فراموشی وجود نداره. هزار سال هم که بگذره، با هزار نفر دیگه هم که آشنا بشی، فقط و فقط یکی هست که برای همیشه تو ذهنت و تو دلت می مونه و هیچ جوری نمی تونی پرتش کنی بیرون ...
      اگه راه فراموش کردن رو یاد گرفتی به ما هم بگو. دست گلت درد نکنه

      حذف
    3. راه نداره
      راه مشخص
      اما فراموش می شه
      فراموش می کنی
      راز بقا در همینه

      حذف
  3. مطلبتو خوندم.عمیقا تاثیرگذار بود،از آن رو که خیلی ساده و حقیقی راز ابدی بودن را وا نموده ای:فراموشی و بداعت؛و نکته مهم همین جاست؛از یاد بردن آنکه ارزش ماندن در یاد را ندارد و یله کردن مرکب دل در میدان شناخت تازه ها،اما نباید غافل بود که این میدان چندان جای درنگ نیست،روزگار هر آن حقه تازه کثیف تری در آستین دارد!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. این دور زدن که کار مدامه و مستمر و پروژه ناتمام بشریت!

      حذف
  4. پس بفرمایید ما این وسط چه کاره ایم؟!
    چطوره ما یهویی روزگارو خفتش کنیم؟!

    پاسخحذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !