لبه ی باریکی داره دل دادن و دل گرفتن!
که تا دل میدی و دل می گیری دیگه یهو قدرت -این یگانه حقیقت هستی!- دست به کار میشه و میشه همون دو گانه سازی خود و دیگری!
دیگه جمعی که حول این دل دادگی پدید می آد میشه خود و هر چی غیر اون -خوب و بد!- میشه دیگری!
و اونوقت دیگه طاقت دیدن رقیب طاق میشه و دیگه رقیب میشه اوج اون دیگری!
میشه همون غریبه ای که سایه ی شومش رو دیوار تنهاییِ فقدانِ اون دوست می افته و چهره کریه اش، مدام از دست رفتنِ اون دوست رو به تو یادآوری می کنه و این قصه که عشق در دل ماند و یار از دست رفت!
دیگه جمعی که حول این دل دادگی پدید می آد میشه خود و هر چی غیر اون -خوب و بد!- میشه دیگری!
و اونوقت دیگه طاقت دیدن رقیب طاق میشه و دیگه رقیب میشه اوج اون دیگری!
میشه همون غریبه ای که سایه ی شومش رو دیوار تنهاییِ فقدانِ اون دوست می افته و چهره کریه اش، مدام از دست رفتنِ اون دوست رو به تو یادآوری می کنه و این قصه که عشق در دل ماند و یار از دست رفت!
اما همه ی اینا همون رسم لعنتی روزگاره دیگه! حقه ی کثیف این دنیای عوضی!
اما آدمی برای بقا در این سالیان دراز راه کارها از خودش ساخته: فراموشی و بداعت!
این دو قدرت رهایی بخش دست در دست هم کاری می کنند که کنجکاوی شناخت بکشاندت به شناخت دیگری ها!
و این گونه حقه ی کثیف روزگار را دور می زنی و در دل میدان شناخت دست به گریبان رقیب می بری و ...
این دو قدرت رهایی بخش دست در دست هم کاری می کنند که کنجکاوی شناخت بکشاندت به شناخت دیگری ها!
و این گونه حقه ی کثیف روزگار را دور می زنی و در دل میدان شناخت دست به گریبان رقیب می بری و ...
و قصه ای دیگر از همین جا آغاز می شود!
دوباره دل می دهی و دل میگیری!
و داستان آدمی عجیب وارونگی هایی دارد!
شاهین نجفی داره می خونه:
پاسخحذفحال و روزم مث ِ سگ ِ هاره
که فقط پارس هاشو می شماره
زخم ِ دستاشو گاز می گیره...
جیغ ِ ترمز رو آرزو داره!
.
.
.
راهکارهای انسانی هیچ وقت برای بقای روحانی به کار نمیاد... بعد ِ یه مدت آدم میمیره... راهکارهای انسانی فقط واسه گول زدن ِ خود و دیگرانه... و سرگرم شدن حتا...
هه...
گولمون زدن دیگه ...
حذفچی بگم!
پاسخحذفاما اینی که گفتی قانون این دنیاست.
دل به چیزی نمیشه بست.
دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...
به حرف ساده است اما به عمل راستش گذاشتن و گذشتن سخته
حذفتو یه پست قدیمی نوشته بودم درباره اش
توجه نمی کنی دیگه. نگفتم میذاریم و میریم که! گفتم "باید" ! یعنی مجبورمون می کنن.
حذففقط تو یه مورد باهات موافق نیستم. اینکه همش حقه روزگار نیست. بیشترش حقه آمیزادهای این روزگاره.
و یه نکته ی دیگه اینکه فراموشی وجود نداره. هزار سال هم که بگذره، با هزار نفر دیگه هم که آشنا بشی، فقط و فقط یکی هست که برای همیشه تو ذهنت و تو دلت می مونه و هیچ جوری نمی تونی پرتش کنی بیرون ...
اگه راه فراموش کردن رو یاد گرفتی به ما هم بگو. دست گلت درد نکنه
راه نداره
حذفراه مشخص
اما فراموش می شه
فراموش می کنی
راز بقا در همینه
مطلبتو خوندم.عمیقا تاثیرگذار بود،از آن رو که خیلی ساده و حقیقی راز ابدی بودن را وا نموده ای:فراموشی و بداعت؛و نکته مهم همین جاست؛از یاد بردن آنکه ارزش ماندن در یاد را ندارد و یله کردن مرکب دل در میدان شناخت تازه ها،اما نباید غافل بود که این میدان چندان جای درنگ نیست،روزگار هر آن حقه تازه کثیف تری در آستین دارد!
پاسخحذفاین دور زدن که کار مدامه و مستمر و پروژه ناتمام بشریت!
حذفپس بفرمایید ما این وسط چه کاره ایم؟!
پاسخحذفچطوره ما یهویی روزگارو خفتش کنیم؟!