۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

انفعال زندگی روزمره در عصر شی وارگی


لوکاچ بعد از مارکس، شی وارگی کالا (Reification) را -به عنوان مفهومی عام تر- جایگزین بت وارگی کالا (Fetishism) نمود [1] اما بگذارید من از واژه دیگری سخن بگویم:
«هم زاد پنداری کالایی» 
در این عصر دیگر انسان ها نه به دنبال کالا که خود در چشم نظام بزرگتری به نام بازار به کالا بدل شده اند. به عبارت دیگر این نظام بازار نیست که خاصیت کالا را از ارزش مصرفش به ارزش مبادله ای اش بدل کرده باشد که در گامی فراتر و پیچیده تر از آن، با ربودن هویت انسانیِ انسان و بدل کردن او به کالا انسانیت انسان را به فراموشی سپرده است. در این نظام نو دیگر کالا -به عنوان چیزی که انسان آنرا چه به ارزش مصرفش و چه به ارزش مبادله اش می خرد- از مرکزیت افتاده و جای خود را به انسان -به عنوان کالا- داده است و این نظام بازار است که -در نقش همان پاک دینی مدرن فوکویی! - به راحتی هر که را که بازیگر خود نپندارد به سه حکم ممنوعیت، عدم وجود و سکوت محکوم می کند و او را جنون زده معرفی می کند [2]. در این عصر انسان نه به عنوان مشتری که هویت خود را از پشت ویترین های مغازه ها با «هم زاد پنداری» با مانکن درون ویترین پیدا می کند و در مقامی پست تر ایده آل خود را و همه بودن حقیقی خود را در قرار گرفتن به جای او جستجو می کند.
با این تفاسیر به نظر می رسد «هم زاد پنداری کالایی» -در عصر تشکیل هویت انسانی در «زندگی مانکنیزمی»- مفهومی عمیق تر -و واقعی تر- از شی وارگی لوکاچی است که این بار به جای بحث درباره کالا باید درباره «انسان به مثابه کالا» و «هویت کالایی انسان» صحبت کرد.




[1]. مارکس اول بار در کتاب سرمایه خود -در توصیف «از خودبیگانگی» هگلی در نظام سرمایه داری- از واژه بت وارگی (fetishism) کالا استفاده کرد. «بت وارگی» کالائی فرآیندی است که سازندگان آن فراموش می کنند که تلاش کاری آنهاست که به کالا ارزش داده است و این اعتقاد به وجود می آید که ارزش کالا از طبیعت خود محصول ناشی می شود و یا ناشی از فروش بازار آن است. لوکاچ بعد از او از مفهومی عام تر -شی وارگی- استفاده می کند که حاکم بر این امر است که در عینیت جامعه سرمایه داری رابطه میان انسان ها به رابطه میان اشیا بدل شده است و بدین گونه کالا با از دست دادن ارزش مصرف، صرفا خصلت مبادله ای پیدا کرده اند. (ر.ک. سرمایه مارکس، اصول فلسفه حق هگل، تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ)
[2]. ر.ک. اراده به دانستن میشل فوکو
عکس از مارکوس هارتل


پست مرتبط:
آشنایی زدایی از زندگی روزمره 

۷ نظر:

  1. khoob bood
    talkh
    yekam sadegh hedayat!
    ye jahasham sakht bood nagereftam(shame)!!!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خب زندگی روزمره حقیقت تلخیه
      هر جاشم قابل فهم نبود می پرسیدی جواب میدادم

      حذف
  2. خوبی؟؟
    تلخی از خودته گل پسر.
    نری آخرش خودکشی کنی ها.
    :)

    پاسخحذف
  3. آخرش شاهین نجفی می شی...
    مارکس و انگلسو هگل و ...
    خدا به داد برسه!

    پاسخحذف
  4. من همچنان منتظر سیلی دوم هستمها!

    الان داشتم کتابم رو میخوندم که یه جاهاییش به فرمایشات اقای مارکس ربط داشت! البته بحث دقیقتر درس مربوط به زمینه های اجتماعی اثار هنری از نظر مارکس بود! جالب بود که در اینجا هم مارکس هنر و اثر هنری رو به عنوان همون مفهومی بکار برده که شاید سقراط ِ افلاطونی در خیلی قبل تر ها از ان یاد کرده بود! هنر مند به عنوان یک تولید کننده! این که هنرمند هم به واسطه ی حضور در جامعه سرمایه داری با همان مشکلاتی مواجه میشه که تولیدکنندگان مستقیم کالا با انها! انگار هنرمند هم در خلق اثر هنری خودش، با خلق خودش در وهله ی اول، و در وهله ی دوم مخاطبان با موضوع و اثر هنری او به نوعی از خود بیگانگی مبتلا هستند! داشتم دنبال این می گشتم که چه طور میشه مجموعه ی این بیگانگی ها رو در زندگی روزمره از بین برد ! که مفهوم همزادپنداری کله سوال قبل را از ذهنم پاک کرد!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مارکس رو باید با دقت خوند
      حواستون به این باشه فقط

      حذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !