لوکاچ بعد از مارکس، شی وارگی کالا (Reification) را -به عنوان مفهومی عام تر- جایگزین بت وارگی کالا (Fetishism) نمود [1] اما بگذارید من از واژه دیگری سخن بگویم:
«هم زاد پنداری کالایی»
در این عصر دیگر انسان ها نه به دنبال کالا که خود در چشم نظام بزرگتری به نام بازار به کالا بدل شده اند. به عبارت دیگر این نظام بازار نیست که خاصیت کالا را از ارزش مصرفش به ارزش مبادله ای اش بدل کرده باشد که در گامی فراتر و پیچیده تر از آن، با ربودن هویت انسانیِ انسان و بدل کردن او به کالا انسانیت انسان را به فراموشی سپرده است. در این نظام نو دیگر کالا -به عنوان چیزی که انسان آنرا چه به ارزش مصرفش و چه به ارزش مبادله اش می خرد- از مرکزیت افتاده و جای خود را به انسان -به عنوان کالا- داده است و این نظام بازار است که -در نقش همان پاک دینی مدرن فوکویی! - به راحتی هر که را که بازیگر خود نپندارد به سه حکم ممنوعیت، عدم وجود و سکوت محکوم می کند و او را جنون زده معرفی می کند [2]. در این عصر انسان نه به عنوان مشتری که هویت خود را از پشت ویترین های مغازه ها با «هم زاد پنداری» با مانکن درون ویترین پیدا می کند و در مقامی پست تر ایده آل خود را و همه بودن حقیقی خود را در قرار گرفتن به جای او جستجو می کند.
با این تفاسیر به نظر می رسد «هم زاد پنداری کالایی» -در عصر تشکیل هویت انسانی در «زندگی مانکنیزمی»- مفهومی عمیق تر -و واقعی تر- از شی وارگی لوکاچی است که این بار به جای بحث درباره کالا باید درباره «انسان به مثابه کالا» و «هویت کالایی انسان» صحبت کرد.
[1]. مارکس اول بار در کتاب سرمایه خود -در توصیف «از خودبیگانگی» هگلی در نظام سرمایه داری- از واژه بت وارگی (fetishism) کالا استفاده کرد. «بت وارگی» کالائی فرآیندی است که سازندگان آن فراموش می کنند که تلاش کاری آنهاست که به کالا ارزش داده است و این اعتقاد به وجود می آید که ارزش کالا از طبیعت خود محصول ناشی می شود و یا ناشی از فروش بازار آن است. لوکاچ بعد از او از مفهومی عام تر -شی وارگی- استفاده می کند که حاکم بر این امر است که در عینیت جامعه سرمایه داری رابطه میان انسان ها به رابطه میان اشیا بدل شده است و بدین گونه کالا با از دست دادن ارزش مصرف، صرفا خصلت مبادله ای پیدا کرده اند. (ر.ک. سرمایه مارکس، اصول فلسفه حق هگل، تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ)
[2]. ر.ک. اراده به دانستن میشل فوکو
عکس از مارکوس هارتل
پست مرتبط:
آشنایی زدایی از زندگی روزمره
khoob bood
پاسخحذفtalkh
yekam sadegh hedayat!
ye jahasham sakht bood nagereftam(shame)!!!
خب زندگی روزمره حقیقت تلخیه
حذفهر جاشم قابل فهم نبود می پرسیدی جواب میدادم
خوبی؟؟
پاسخحذفتلخی از خودته گل پسر.
نری آخرش خودکشی کنی ها.
:)
آخرش شاهین نجفی می شی...
پاسخحذفمارکس و انگلسو هگل و ...
خدا به داد برسه!
نه بابا اون کجا و ما کجا !
حذفمن همچنان منتظر سیلی دوم هستمها!
پاسخحذفالان داشتم کتابم رو میخوندم که یه جاهاییش به فرمایشات اقای مارکس ربط داشت! البته بحث دقیقتر درس مربوط به زمینه های اجتماعی اثار هنری از نظر مارکس بود! جالب بود که در اینجا هم مارکس هنر و اثر هنری رو به عنوان همون مفهومی بکار برده که شاید سقراط ِ افلاطونی در خیلی قبل تر ها از ان یاد کرده بود! هنر مند به عنوان یک تولید کننده! این که هنرمند هم به واسطه ی حضور در جامعه سرمایه داری با همان مشکلاتی مواجه میشه که تولیدکنندگان مستقیم کالا با انها! انگار هنرمند هم در خلق اثر هنری خودش، با خلق خودش در وهله ی اول، و در وهله ی دوم مخاطبان با موضوع و اثر هنری او به نوعی از خود بیگانگی مبتلا هستند! داشتم دنبال این می گشتم که چه طور میشه مجموعه ی این بیگانگی ها رو در زندگی روزمره از بین برد ! که مفهوم همزادپنداری کله سوال قبل را از ذهنم پاک کرد!
مارکس رو باید با دقت خوند
حذفحواستون به این باشه فقط