۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

عکس نوشت - 25: چشم هایش !


چشم ها را باید شست ...

۲ نظر:

  1. سلام
    این داستانِ چشم هایش ِ بزرگ علوی برام یه حس ِ عاشقانه ی خاصی رو به همراه داره

    پاسخحذف
  2. می دونم ازم بعیده ولی من نخوندمش...

    دوست دارم بخونم...خیلی چیزا رو دوست دارم بخونم ولی وقت ندارم!
    این دانشکده ی کوفتی و سر کردن با یه مشت آدمی که همه ی فکرشون محدود به این خزعبلاته و خنگبازاری که...

    یاد دیالوگ شهاب حسینی توی پرسه در مه افتادم...

    ولی درستش می کنم...زود...خیلی زود...
    فقط به خاطر پدر و مادر عزیزمه که هیچ نمی گمو تحمل می کنم!

    سلام!

    دوم!

    پاسخحذف

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !