زن ها به خوبی قاعده بازی را بلدند؛
امضا: صابر خسروی
چشم که نازک می کنند،
کمی که مایل نگاهت می کنند
و آن وقت تنها لطات ظریف یک لبخند ریز کافی است تا جان دهی!
-تنها به تحرک شاید چند میلیمتری گوشه ی لب! همین چند میلیمتر فاصله مرگ و زندگی!-
قاعده را بلدند که تابی به مو دهند و انتهای پیچش موها را وصل کنند به منتهای پیچش لام گل لبخندشان که با هر تابش تبی و با هر حرکتش دلی ببرند و ناگاه هر چه آویختی را بریزند!
قاعده را بلدند که وقتی خواستند بخندند ظرافت دستهایشان را پرده ای کنند در مقابل دهان، تا تو هزار بار به هزار شیرینی؛ آن پاره شکر های سپید و آن سرخی خطوط تراشیده لب را به هزار تصویر در ذهنت مجسم کنی ...
قاعده را بلدند؛ چنان که دل ببرند، بمیرانند و هزار بار دوباره از نو خلقت کنند!
چنان که هزار بار چشم در چشم تو دروغ بگویند و با کرشمه ای، تو سیاهی روز و سپیدی شب را به یقین فریاد کنی!
قاعده را بلدند که وقتی درست روبروی تو بر صندلی مقابل نشسته اند چنان حریر دست ها را روی هم نرم و آهسته و آرام نوازش دهند که تو هزارها بار در تب لمس آن لطافت بی حد، تاب بخوری و در میانه گیجی این همه تاب خوردن به ناگاه تو را که مدهوش این همه زیبایی مست شده ای با حرکت دستهایشان -چنان حریری که می خواهد غبار از سرخی لعل بر دارد- به سمت لب ها؛ دیوانه می کنند ...
قاعده را بلدند که که در میانه آتش این همه تب به ناگاه لب تر می کنند و تو با حرکت زبان -آن منبع لایزال شهد- بر روی لب ها آرام آرام خیس می شوی تا به ناگاه غرق می شوی ...
قاعده را بلدند که حتی وقتی تو شرم می کنی از این همه خوبی و خیال و سر به زیر می اندازی، پاهایشان را نه صاف که با زاویه ای به داخل خم می کنند و تا تو نگاهت می افتد به آرامی پاشنه پای چپ را اندکی بلند می کنند که تو به یاد آن همه تصویر آغوش های نگرفته کمر خم کنی!
قاعده را بلدند که به پلک بر هم زدنی تو -که غرورت مثال کوه و استواریت به سان سرو سهی است!- چون موم ذوب می شوی و به پایشان می ریزی ...
باید مرد باشی تا این همه را بفهمی ...
زنها به خوبی قاعده را بلدند ...
امضا: صابر خسروی
چهار بامداد
همین چند شب پیش
همین چند شب پیش
×. تازه این ها همه زمانی است که لب از لب نگشودند، لب که بگشایند که ...!
×. پرنده خیال را که پرواز دهی ...
این نوشته خیلی زیبا منو یاد متن شعر "vermilion" از "slipknot" انداخت
پاسخحذفشاید تو نگاه اول یه هوی متال باشه اما بحث متن شعره که تضاد ظاهر و باطن یه زن خیالی از ذهن خواننده رو میگه
بسیار زیبا
حامد مینویی
هووووووووووووووووووووووو!!
پاسخحذفچه خبرررررررر!!!!!
مرغ زیرک چون ب دام افتد، توکل بایدش
پاسخحذفسلام.
پاسخحذفکلی خندم گرفت.
بیچاره زن ها! چرا براشون مدل سازی می کنین؟!
راستی من منظورتون رو از "حیلت رها کن..." متوجه نشدم!
چقدر اين پست تون دلنشين و زيبا بود
پاسخحذفدلم مي خواست كامنتم ادامه مطلب شما باشه اماگفتم نه ...دوست ندارم زيبايي نوشته تون رو با دست نوشته هاي خودم به ابتذال بكشونم
فقط دوباره مي خونم و دوباره
داری را ری دام ، دیری دیدی داریدیدی دام...
پاسخحذف(آهنگ عروسی بود)
عروسیه ، روبوسیه ، شب دومادیه...
خونه عروس ، خونه دوماد ، همه جا شادیه...
لیلیلیلیلیلیلیلیلی...
بهت گفتم عروسی داداشم ، منم مث زنا کل می کشیدم...؟
می خوام عروسیه ، ببخشید دومادیه تو هم بکشم ، داداشمی دیگه ناسلامتی...
وای چه داداش گیس قشنگی!!!
ریزبینی تو منو بی درنگ یاد بی پروایی فروغ میندازه در برابر وصف حالش به یک مرد...
پاسخحذف.....
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربار تر
......
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت...
....
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه، می خواهم که بشگافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
....
عشق دیگر نیست این،این خیرگیست...
چلچراغی در سکوت و تیرگیست....
آخ آخ آخ
حذف