شیراز حال خوبی داشت ...
حافظیه و سعدیه هم که آرامش عجیبی ...
×. شنیده بودم که قدیمی ها -آنانکه فقط انگاری کمی پیشتر از ما می زیستند!- می گفتند آدمی را باید در سفر شناخت؛ خوشحالم که دقیقا همان شناخت و تصوری که از رفیق همقطارم داشتم -و بعضا بسیار بیشتر از تصورم بود- درست و دقیق بود و در انتخابش اشتباه نکرده بودم -در انتخابش به عنوان یکی از همان منان منم و یکی از بهترین هایش-
ممنونتم رفیق شفیق تنهایی ها و یادهای خوب!
×. اکیپ سفر هم بی تاثیر نیست که حقیقت ممنون تک تکشونم که خاطرات خوب شیراز بی آنها اینقدر ها هم شاید خوب نمی شد
به سلامتی همه شون ...
× و در آخر هر چند چند ساعتی بیشتر در شهر نبودیم و الباقی در کنفرانس (از 8 صبح تا 7 شب) به سر بردیم اما همان چند ساعت هم خوب بود، هر چند داغ ندیدن تخت جمشید و پاسارگاد و باغ های بی شمار شیراز به دل ماند اما همان حافظیه و سعدیه اش هم به هزاری درد و غم می ارزید ...
پی نوشت: مقاله ها و کنفرانس ها تمام شد، مانده فقط سه چیز یکی همایش عزیزانم -که البته کار اجرایی خاصی در خدمتشون نیستم- و خاصه دو چیز مهم یکی محاسبات عددی و مهمترین چیز که ارشد است !
دعایم کنید ... (شاید با دعا بگذره! هاهاها)
حافظیه و سعدیه هم که آرامش عجیبی ...
×. شنیده بودم که قدیمی ها -آنانکه فقط انگاری کمی پیشتر از ما می زیستند!- می گفتند آدمی را باید در سفر شناخت؛ خوشحالم که دقیقا همان شناخت و تصوری که از رفیق همقطارم داشتم -و بعضا بسیار بیشتر از تصورم بود- درست و دقیق بود و در انتخابش اشتباه نکرده بودم -در انتخابش به عنوان یکی از همان منان منم و یکی از بهترین هایش-
ممنونتم رفیق شفیق تنهایی ها و یادهای خوب!
×. اکیپ سفر هم بی تاثیر نیست که حقیقت ممنون تک تکشونم که خاطرات خوب شیراز بی آنها اینقدر ها هم شاید خوب نمی شد
به سلامتی همه شون ...
× و در آخر هر چند چند ساعتی بیشتر در شهر نبودیم و الباقی در کنفرانس (از 8 صبح تا 7 شب) به سر بردیم اما همان چند ساعت هم خوب بود، هر چند داغ ندیدن تخت جمشید و پاسارگاد و باغ های بی شمار شیراز به دل ماند اما همان حافظیه و سعدیه اش هم به هزاری درد و غم می ارزید ...
پی نوشت: مقاله ها و کنفرانس ها تمام شد، مانده فقط سه چیز یکی همایش عزیزانم -که البته کار اجرایی خاصی در خدمتشون نیستم- و خاصه دو چیز مهم یکی محاسبات عددی و مهمترین چیز که ارشد است !
دعایم کنید ... (شاید با دعا بگذره! هاهاها)
باورم نمی شه که هنوز شیراز نرفتم
پاسخحذفباورم نمی شه که هنوز نطلبیده
نمی دونم
نمی دنم
شایدم واسه اینه که می دونه اگه یهروزی پا تو اون صحن و سرا بذارم یحتمل از هیجان قالب تهی کنم
واقعا دارم فکر می کنم چه جوری آدم ها پا تو حافظیه می ذارن و زنده بر می گردن : )
پس بالاخره شیراز را دیدید
پاسخحذفجایی بس نیکوست
برای ما شیرازیها شیرین تر است تا الباقی
سفرهای بیشتری ریتان آرزومندیم
با لبخند
یا الله
سلام
پاسخحذفچرا سفر رفتی؟ چه بی خبر رفتی؟
دست از من چرا کشیدی؟!
دل از من چرا بریدی؟!
ز من...
بسه دیگه...
اینوسط همچنان ما بو میدیم!
هاهاها
ی سفر ردیف کن باهم بریم
پاسخحذفالبته در این دنیا