بارها شده است –در فضای مجازی بیشتر- که حرفی و سخنی شنیده می شود که مخاطبش را نمی دانی. آدمی در این مواقع ناخودآگاه پر می کشد به سوی آنکه نکند مخاطب آن نوشته باشد و دقایقی همین طور می گذرد به مرور خاطرات. به ریزتر دیدن و شفاف تر دیدن تک تک لحظات؛ و خود را دیدن در شرایط مختلف تا به این پرسش لاینحل پاسخی دهد ...
ناامید که می شود، گیج که میزند، سردر گم که می شود؛ از ترس از دست دادن یک دوست لاجرم به خدای عمیق باورهای خویش سری می زند.
آرام از کنج صندوقچه کهنه، زیر آن همه خاطرات و آن همه مجسمه ها و بتهای دوست
داشتنی اش، خدایش را که کنون خاک گرفته و کهنه شده است در می آورد، با اشک هایش می
شویدش، با مژگانش آن را غبار روبی می کند، نگاهش می کند و از او می خواهد که او مخاطب آن نوشته نباشد ...
عجیب تلخ است که می بینی انگاری خدایت هم
بارها و بارها و بارها انگاری با پیغامی، متنی، نشانه ای خواسته است تلنگری به تو بزند. تو را امتحان کرده است و هر بار که گند زدی باز با لبخند انگاری پذیرفته ات! غرق در این افکار سرد –چون شرم!ـ ناگاه به پررویی خود که باز دوباره از او چیزی می
خواهی؛ حالت به هم می خورد ...
نگاهش می کنی، چقدر کهنه شده است، آن قدر حتی اعمالت برای خدایت عادت
شده اند که بی فکر -عین فشار دادن دستگیره در به هنگام ورود به اتاق- و بی تامل عبادتش می کنی ...
تقصیر از تربیتمان است انگاری: «صبح ها زودتر پاشو دخترم که عادت کنی پاشی نماز بخونی»، «عادت کن هر روز، روزت رو با بسم الله شروع کنی»،
«بعد از خوردن غذا عادت کن بگی الهی شکر» ... لعنت بر این عادت لعنتی! لعنت بر این همه غفلتی که عادت شده است ...
عادت پله اول روزمرگی است، عادت که کنی به زندگی، کم کم دچار می شوی،
بیمار، سایه شوم روزمرگی آرام آرام سایه سار لحظات بودنت می شود و ...
×. ظریفی پیشترها در بلاگش متنی نوشته بود که بعد از خواندنش این ها تراوش شد
×. پراکنده است و بی سر و ته! نوشتن از دغدغه ها و دردها سخته ،ببخشید!
با اولاش موافق نیستم
پاسخحذفاین نکته زمانی اتفاق میفته و در هر جایی که مورد مذکور مهم باشد
آره سید دقیقا فکر کنم منظور صابرم همین بود!
پاسخحذفولی خوب بود خصوصا اولش برای من چندین بار روی داده!