سر و ته ایران زمین را بسته ای با هشتاد تا ماشین پلیس -اونم با عنوان گشت امنیت اجتماعی!- خواهرانت (!) را فرستاده ای برای ارشاد! امر به معروف که نمی کنی اما در عجبم این نهی از منکرت را از که یاد گرفتی! خواهر من اشتباه فهمیدی حرف لقمان را! از بی ادب، بی ادبی هایش را آموختی! از ارشاد بگیر و ببندش را و ای کاش حداقل کمی از معروف ها هم نشانمان میدادی!
امیدی ندارم که فکر کنی که این حصار فکر تو اندازه من نیست اما عذاب وجدان دارم برای خودم می گویم تو اصلا نخوان!
کمی فکر کن آن دختری را که گرفته بودی و خرکشش می کردی روی زمین به خاطر روسری نیمه اش و در میان ضجه های گریه آلودش لبخند مستانه ای می زنی -لابد برای غلامان خوشگل بهشتی!- هزاری هم برایش دیگر از اسلام و دین و حجاب و ضرورت و حیا و عفاف و هزار واژه مشابه -که تنها کار تو گند زدن به حیثیت این واژه ها بوده!- بگویی اثر ندارد ...
هزاری هم برنامه بگذاری و ادای اندیشمندان و روشنفکران را در بیاوری در رسانه میلی وطنت اثری ندارد ...
نمی گویم نکن که امیدی ندارم به شکست این استبداد دینی ات
اما عاجزانه قسمت می دهم چادرت را در بیاور!
بزن، بگیر، زندانی کن، ... اما تو رو به خدا چادر سرت نکن!
چادر برای من یاد آور چهره قدیسه ای چون مادرم است، قامت مهربان و صمیمی نمازهای مادر بزرگ!
چادر را کنار بگذار ...
به قداست واژه چادر در ذهن من گند نزن خواهر!
×. این یه بغض خفه شده است ...
این روزها آقنرد اوضاع خراب است که ماشینها برای چادریها بیشتر بوق میزنند 1خدا لعنتشان کند بانیانشان را
پاسخحذف