۱۳۹۴ اسفند ۲۱, جمعه

صدای سوت کم سوی سورت سرمای مرگ



حالا دیگر نه بادی می وزد و نه خبری از سبزینه سبز آن گیاهی است که خیال جوانه زدنش غلغله ای در دشت به راه می انداخت. حالا سکون صحرای کویر بودنش پر است از سکوت؛ پستِ پستِ پست! چوبه درخت هایش تکیده و زمین سبزش ترکیده!
حالا نه امیدی به ابری است که ببارد و نه بادی که بگرداند.
حالا اوضاعش؛ روزمردگی است و ریا! بازی است و بازیگری! صبح ها از جلوی در، زیر پادری، خنده را بر میدارد و به صورت می زند و خنده کنان تا برگردد و خنده را همانجا زیر پادری بگذارد برای روز بعد! هر که هم از حالش پرسید معلوم است که حال نمی فهمد؛ با همان خنده ی خاکی اش پاسخ می دهد که: «مثل همیشه عالی، فوق العاده!». آدم ها هم که خسته تر از آنند که پی حالش باشند و پاسخش فرقی ندارد، هر چه بگوید آدم ها را راضی می کند و چه چیزی بهتر از همین: مثل همیشه عالی، فوق العاده!
حالا دیگر نه خانی می رود و نه خانی می آید. نه آوازی است و نه به تبع آن پروازی! تا چشم کار می کند خیال حوصله بحر می پزد، بی هیهات! بی نفحات!
...








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگه عضو نیستید و الان نمی دونین چجوری باید پیام بذارین توضیح میدم:
اگر گزینه نام/آدرس اینترنتی رو بزنین که خب نامتون و آدرس احتمالی بلاگتون رو وارد می کنین
اگر هم نخواستین با انتخاب گزینه ناشناس پیامتون رو بذارین فقط خب تهش یه اسم بذارین که من بفهمم با ناشناسای دیگه فرق دارین !!!!

بقیه گزینه ها رو هم نمی گم !
دهه اصلا چه معنی داره بخواین همشو بدونین !