ما چگونه ما شدیم!؟
روایتی از بدکارکردهای بت سازی در تئاتر

یادم هست بعد از مدتها
دوری خوشنامان تئاتر که به ناچار از این چهاردیواری به بیرون پناه برده بودند،
انتظارمان آرام آرام به پایان رسید و نامها دوباره با روی کار آمدن دولت تدبیر و
امید نمایان شد. آنها بازگشتند و خانواده ی کوچک تئاتر سرخوش از این رجعت دوباره،
جانی دیگر گرفت و امیدها دوباره تازه شد. نشسته بودیم چشم به راه که دوباره شاهد
شاهکارهای مختلفی باشیم و چشمهامان غرق لذت تماشا شود. قدیمیها میگفتند که عشق
آدمی را کور میکند، ما هم که عاشق! ترانه های قدیمی آمد، شروع کردیم به لحظه
شماری، سراپا شده بودیم انتظار و حتی وقتی با آن همه بی نظمی سالن روی صند لیهای
تالار شمس نشستیم، دستهامان از شوق میلرزید؛ همان که اخوان میگفت: لحظه ی دیدار
نزدیک است! شروع که شد، دروغ چرا، منتظر معجزه بودم اما انگار دیگر عصر عصای موسی
و اعجاز مسیح تمام شده است، لذتی نبردم؛ آدمی است دیگر و سلیقه هایش، ما هم که
بدسلیقه! به خانه آمدم و در شبکه ی اجتماعی تئاتربین ها (تیوال) تلویحا نوشتم که تئاتر را
دیدم و فقط همین، یادم هست که چه فحشها که برخی تئاتربینها پای آن پست برایم
نگذاشته بودند. من هم با لبخند میگفتم که آقایان! خانومها! نهایتش این است که بد
سلیقه ام دیگر، خانواده ام چه تقصیر دارند آخر! کار به جایی رسید که آن پست را حذف
کردم و عطای نظردادن درباره ی آن را به لقایش بخشیدم. حافظه را از اینترنت نمیشود
گرفت و هنوز هم خیل عظیم کامنتهای اغراق آمیز افراد پای برگه ی آن تئاتر در همان
شبکه ی اجتماعی هست. هر کس هم که احیانا آن وسطها نقدی میکرد و نظری میداد گردن زده
میشد که از تو نفهمتر در عالم تئاتر نیست و بدین گونه این اقلیت بدسلیقه ها (!)
به حاشیه رانده شدند و به قول فوکو این تفکر مخالفان خود را به حکم ممنوعیت، سکوت
و یا عدم وجود از صحنه به در کرد. درست بعد از همان نمایش بود که کارها گرانتر شد،
حاشیه ها هم بیشتر. حالا که درست یک سال از رجعت دوباره اش به تئاتر گذشته به
بهانه ی تئاتر جدیدش متنی منتشر کرده است برای همان مخاطبانی که آن روزها بسیار
برایش کف و سوت زدند و مخالفان را از راه به در کردند:
بسیار متاسفم برای او {رئیس همان شبکهی
اجتماعی} که به بهانه ی مشق دموکراسی، سایت را به مکانی امن برای اراذل و اوباشی
بدل کرده که جز دهانی هرزه و یاوه گو ارمغانی برای نمایش ایران نداشته و ندارند. حدود
یک سال است که ایشان به اجامری که خود را عضو خانواده مینامند، اجازه داده اند
با زبانی کثیف و ضد انسانی، مجموعه نمایشهایی را که اعضای گروه نمایش پرچین به
روی صحنه برده و خواهند برد، مورد تهاجمی وحشیانه قرار دهند و خود در گوشه ای لابد
به اعتراضات پی در پی این گروه لبخند میزنند. این میزان از رذالت آن هم از سوی
کاربران او و سایتش برایم هم دردآور است و هم باور نکردنی. از نوچه های گوش به
فرمان و دهان دریدهی تئاتر، البته انتظاری نداشتم و ندارم ولی از شخص ایشان بسیار
بعید بود این میزان همدلی و هم سخنی با این اراذل. همچنان داریم بزرگ میشویم و
جهان ذرهای به آنچه ما انتظارش را داشتیم شبیه نیست.
حالا بعد از انتشار این نامه چیزی تغییر
نکرده است، فقط جایمان را عوض کردیم. ساکت شدگان دیروز حالا شده اند حراف و با
صدای بلند جنجال میکنند و حالا اگر کسی موافق باشد و از این نامه دفاع کند ساکت
خواهد شد. حالا همه ی انگشتها به سمت نگارنده ی این نامه است که چرا چنین نوشته و
ما را هرزه، اراذل، وحشی، یاوه گو، نوچه، رذل و دهان دریده خطاب کرده است. تاریخ
بی شمار از چنین روایتهایی دارد که عده ای بتی ساختند و بعد تبر به دست قصد
شکستنش را داشتند. سوال اصلی ای که باید پرسید این است که به راستی انگشت اتهام به
سمت چه کسی است؟ ما چگونه ما شدیم و ما چگونه دیگران را ساختیم؟