در جستجوی مخاطب بودنم یک عمر گشته ام
در کوچه باغ های خزان زده ی دل
در نیم روز دم کرده ی عقل
در تشویش خیال های خام
در تک تک چشم ها
در تک تک دل ها
از دیروز تا فردا ...
و اینک تو را که فرسنگ ها ز من دورتری یافته ام ...
حالا من و تو، در اکنون بودنمان
در یک قاب ایستاده ایم
در یک قاب می خندیم
در یک قاب راه می رویم
بی هیچ دغدغه ی دیروز و بی هیچ دغدغه ی فردا ...
ای بابا...
پاسخحذفزندگی...
باید زندگی کرد مه ناز
حذف