امون از روزگاری که طوری گولمون زدن که حال و احوال همو
باید جستجو کنیم تو سطر سطر استتاتوس ها و نوشته های بلاگ ها
لبخند رو لبامونو جستجو کنیم تو دو نقطه دی های همدیگه
اون شرم و حیای نگاه ها و اون سرخی گونه ها و عشوه ها و غمزه های شیرینو
تو اسمایلی های بی روح و واژه های لعنتی تصور کنیم و دل خوش کنیم
به چهارتا واژه بی قواره که «دل تنگتیم» و «ببینیمت آقا» و ...
گولمون زدن ...
بدم گولمون زدن
بد آقا!
باید جستجو کنیم تو سطر سطر استتاتوس ها و نوشته های بلاگ ها
لبخند رو لبامونو جستجو کنیم تو دو نقطه دی های همدیگه
اون شرم و حیای نگاه ها و اون سرخی گونه ها و عشوه ها و غمزه های شیرینو
تو اسمایلی های بی روح و واژه های لعنتی تصور کنیم و دل خوش کنیم
به چهارتا واژه بی قواره که «دل تنگتیم» و «ببینیمت آقا» و ...
گولمون زدن ...
بدم گولمون زدن
بد آقا!
آخ آخ آخ...
پاسخحذفالبته می دونی، تقصیر ِ خودمونم هست که گول می خوریم دیگه...
یکی تو پلاس نوشته بود که من نمی تونم با تلفن حرف بزنم، واسه همین هر کی بام کار داره یا با هر کی کار دارم، میرم می بینمش... فقط زنگ می زنم که ببینم کجاست، و بعد میرم می بینمش یا اون میاد منو می بینه...
هرچند که خیلی از رفقامون پخش و پلا شدن در اقصی نقاط ِ جهان، ولی حداقل با اونایی که نزدیکن و تو یه شهرن، میشه این کارو کرد دیگه...
میشه هروقت دلتنگ شد، زنگ زد یا پرسید که فردا کجایی، اندازه یه ساعت، یا حتی نیم ساعت و حتی قد ِ یه چای و یه پیاده روی ِ ده دیقه ای باهم بود...
قدیما مگه چیجوری بوده؟ همینجوری بوده دیگه... قرارا و دیدارهای یهویی...
آره دیگه آخ آخ آخ
حذفگاهی هم آخه اونقدر تعارف و قصه پشت این داستانا پیش میاد که دیگه هیچ!