اینجا جای خوبی برای شروع نیست ...
---------------------------------------------------------------------------------
چاپ شده در روزنامه بهار - مورخ سه شنبه 2 مهرماه
لینک دائم مطلب (+)
پی دی اف صفحه (+)
«حتما جانِ دل، حتما. این هم شمارمه ...». این پاسخ سجاد افشاریان به درخواستم برای مصاحبه بود. قرارمان شد بعد از ظهر در کافهی خودش؛ کافه شیراز. با تاخیر رسید و پریشانحال، کمی از حجم کارهای این روزهایش خسته بود و کمی هم دلگیر از برخی بیانصافیها. قصدم مصاحبهای شستهرفته بود اما از همان نقطهی شروع بدل به گپ و گفتی صمیمانه شد. گپ و گفتی که حال خوبی داشت و پر از درد دل بود:
ابتدا از سجاد افشاریان در مقام نویسنده شروع کنیم. چه شد که «ننه دلاور بیرون پشت در» شکل گرفت؟ و دغدغهی اصلی برای خلق و اجرای این نمایش چه بود؟
ابتدا در سال 88 یک طرح یک صفحهای نوشتم و در سال 90 بود که دوباره به آن رجوع کردم و اینبار شد 2 صفحه و در نهایت پارسال برای جشنوارهی فجر با وجود اینکه 3 نمایشنامهی آماده داشتم، با توجه به شرایط و مخاطبانی که همیشه برای من مهم بودند، احساس کردم باید دوباره رجوع کنم به »ننه دلاور بیرون پشت در» و این نمایش را اجرا کنم. ابتدا قصد داشتم دو پرسوناژه با اجرای صابر ابر و هوتن شکیبا کار اجرا بشود که بعدتر نقش کاترین هم اضافه شد و یک شب دیدم بدون بازیگران بیشتر اجرا در نخواهد آمد و لذا حدود 30 نفر دیگر هم به بازیگران اضافه شد. روند نوشتن نمایشنامه هم به این صورت بود که در حین تمرین، به مرور متنها هم تکمیل میشد و همزمان با تمرین متن نوشته شد که برای خودم این نوع شکلگیری یک فرآیند تجربی خوب بود تا جایی که صحنهی آخر نمایش، 5 روز مانده به اجرا در جشنوارهی فجر نوشته شد. همیشه هم با یک دغدغهی اجتماعی کلی شروع میکنم. بعد از تجربهی یک جنگ 8 ساله، هنوز هم مدام تهدید جنگ با نام ایران گره خورده و سوریه، عراق و افغانستان پیش روی ماست و لذا خواستم از جنگ بنویسم اما نه از خود جنگ که از ثاتیرات جنگ به ویژه بر روی نسل خودم، یعنی نسل دههی 60. حالا این دغدغهی کلی در نمایش به جزء کشیده میشود برای مثال لحظهی دیدار ننه دلاور در نقش مدیر سیرک با بِکمان، در واقع چکیدهای از برخورد خودم است با مدیران در این 10 سال. اینجا برای مخاطب همنسل من ملموس میشود، وقتی که میگوید اینجا جای خوبی برای شروع نیست. نمایش من در جشنوارهی فجر جایزه میبرد و بعد وقتی میگویم سالن بدهید برای 10 روز اجرا میگویند نمیدهیم و اینجا جای خوبی برای شروع نیست. اینگونه آن کلیت به اجزایی شکسته میشود که برای تماشاگر من ملموس باشد.
اسم تئاتر، یعنی ننه دلاور بیرون پشت در، یادآور دو نمایشنامهی معروف از برشت و بورشرت است ولی امضای سجاد افشاریان بر این اثر نقش بسته است. نمایش اقتباسی است و یا هویت مستقلی دارد؟
من پیشتر نمایشنامهی ننه دلاور را برای جشنوارهی دانشجویی کار کرده بودم و به این دلیل که آنجا هم نقش ننه دلاور را یک مرد اجرا میکرد، مقبول واقع نشد و به اجرا نرسید و این نمایشنامه با من ماند. یکبار هم بعدهها نمایش بیرون پشت در را بازی کردم و همواره این دو متن با من همراه بود؛ دو نمایشنامه با انتهای تلخ، یکی در نفی جنگ و یکی در تحسین جنگ که هر دو به یک نتیجه میرسند: ویرانی. لذا بر اساس این دو متن، متن سومی نوشتم به طوری که مخاطب من اگر هیچکدام از دو نمایش قبلی را نخوانده باشد، با یک اثر کاملا مستقل مواجه خواهد شد. اگر این اسامی نوشته نمیشد عدهای میگفتند که دزدی کرده و حال که زدیم گاهی آنقدر بیننده در برشت و بورشرت فرو میرود که کارمان سخت میشود. شاید اگر اسم دیگری برای نمایشنامه انتخاب میکردم، این درگیریها برای مخاطب کمتر میشد.
عدهای به شیوهی روایت داستانی و برخی عناصر به کار رفته در آن انتقاداتی داشتند. به نظر میرسد که روایت، روایت گویایی نیست، واقعا اینطور است؟
چون من خیلی از جاهای ایران اجرا داشتم، میبینم که مخاطبان در کشور ما دوست دارند یک قصه را از یکی بود یکی نبود شروع و با قصهی ما دروغ بود، تمام کنند. اما همین مخاطب وقتی پالپ فیکشن را میبیند برایش جریان دیگری ساخته میشود. قصدم قیاس نیست، قصدم این است که بگویم ما با متنهایی مواجهیم که اگر نگوییم داستانگریزند، داستانگو هم نیستند و مرز بین تراژدی و کمدی بودن آن روی یک لبه است. جاهایی ما میپرسیم چرا و با این سوال از زیر بار مسئولیت خودمان یعنی فکر کردن در میرویم. در این کار من با دو اثر مواجهم و میخواهم این نمایش را با لحن شخصی و شاعرانهی خودم بنویسم و همزمان هم، من نمایشنامهنویس حجرهای نیستم که در خانه بشینم و پشت میز بنویسم، بلکه برای صحنه مینویسم و به دیزالوهای صحنه فکر میکنم، اینکه قطع نور برای تعویض صحنهها نداشته باشم و جاهایی حتی صورتهای آدمهای نمایش طوری نوشته شده که جزئی از متن نمایش است. لذا به نسبت قرائت صحنهای، من روایت غیر خطی را انتخاب کردم؛ روایتی که قرار است که از یک واقعه، توسعهی معاصری پیدا کند و انسانهایی ببینیم به اسم و رسم آلمان اما مثل خودمان. اینجا من به دنبال روایت خطی نیستم بلکه این روایت مجموعهی تلنگرهایی است که در نهایت به خیابان استاد شهریار ختم میشود و در صحنهی آخر و باز شدن در پشتی نمایش به سمت خیابان، به عمد این کار را کردم که بدانیم کجاییم.
در این نمایش ننه دلاور یک مرد است. دلیلش چیست؟ و انتخاب صابر ابر در این نقش به چه دلیل بوده است؟
در وهلهی اول من فکر میکنم اصلا ننه دلاور، زنانگی خودش را از دست داده و حتی بدل به یک مرد زمخت شده و علاوه بر این هم خب صحنههایی هست که مثلا دارند بچهی طرف را میبرند که بکشند و خب باید لحظهای این بچه را بغل کند و ببوسد که خب امکانش نبود. در مورد انتخاب هم ابتدا برای این نقش با سیامک صفری صحبت کردم که سفری برایش پیش آمد و به ایتالیا رفت و با پیشنهاد اولیهی حبیب رضایی رفتم سراغ صابر. صابر به نظر من پر شگفتی بازی میکند و از دقیقهی 5 من فکر نمیکنم که تماشاگر فکر کند که صابر ابر را میبیند، من زیاد پرسیدم و همه گفتند که ما صابر ندیدیم، ما ننه دلاور را دیدیم و به نظر من هوتن شکیبا و صابر ابر به گونهای روی صحنه بازی میکنند که تماشاگر به سختی میتواند گزینهی جایگزینی را متصور شود. در نهایت من فکر میکنم اگر ما کارنامهی بازیگری صابر و هوتن شکیبا را ببینیم، یا کار بد ندارند و یا اگر کارهایی متوسط دارند خودشان عالی بودهاند.
عدهای معتقدند که انتخاب صابر ابر و هوتن شکیبا و یا انتخاب گروه بمرانی برای موسیقی کار و یا استفاده از نام برشت و بورشرت صرفا ویترینی است که فروش را تضمین میکنند. نشانهاش را هم فروش بالای این تئاتر میدانند. در این مورد نظرتان چیست؟
به نظرم این بیرحمانه است چون من نمونههای عینی در ذهن دارم. نمایش «صد سال پیش از تنهایی ما» را زمانی اجرا بردم که هیچکس شاید بمرانی را نمیشناخت و همان نمایش تک پرسوناژ، شد پر فروشترین نمایش تئاتر شهر، در حالیکه اجرای ما در کافه تریا بود و همان زمان اجرایی از یک متن شناخته شده و با بازیگران به نام، در سالن اصلی در حال اجرا بود؛ «احساس آبی مرگ» همینطور و حتی «تبارشناسی دروغ و تنهایی» که پر تماشاگرترین تئاتر 10 سال اخیر تئاتر شهر شد. نمیتوانیم بگوییم که مردم نمیفهمند. طبیعی است که من به هر چه بهتر رسیدن محصول به دست مخاطب فکر میکنم و گروه خوب انتخاب میکنم. بمرانی گروهی است که به گفته خود گروه، با من آهنگسازی تئاتر را شروع کردند و خود من اصلا بخشی از خانوادهی بمرانیم. لذا به خاطر اسم بمرانی و طرفدارانشان انتخاب نشدهاند. من بچههایی داشتم که به نسبت تواناییهایشان دقیقا میدانستم که مثلا سولوی ساز دهنی، کجای نمایش من میزانسن خواهد شد یا صدای خشن و در عین حال دلنشین بهزاد یا شاعرانگی پیانوی آرش کجای نمایش من جا دارد و خیلی چیزهای دیگر. از اساس وقتی میخواهم شروع به کار کنم به این فکر نمیکنم که اینجا میتوانم از فلانی استفاده کنم بلکه وهلهی اول به این فکر میکنم که با چه کسانی حال من خوب است و چگونه میتوانم این حال خوب را به آنها هم بدهم. به جرات همیشه آدمهایی که در نمایش من هستن همیشه حال خوبشان برای من مهمتر از نمایش است. لذا انتخابها به دلیل شهرتشان نیست. میگویند فروش به دلیل اسامی بوده است که بیانصافی است. شما ببینید تئاترهایی بوده که با بازیگران شناخته شدهی سینما به اجرا رفته یا حتی از برشت و بورشرت تا کنون این همه کار به اجرا رفته و قیاس کنیم که آیا فروش آنها هم به این میزان بوده است؟ ننه دلاور و بیرون پشت درهای قبلی چقدر فروش داشتهاند؟ من اعتقاد دارم تبلیغات تئاترمان به دلایل مشکلاتی که داریم صرفا دهان به دهان است. تماشاگر کار را میبیند و به دیگران توصیه میکند که ببینیدش یا نبینیدش. اگر کاری خوب باشد این تبلیغات دهان به دهان توسعه پیدا میکند و کار میماند و همین مانا بودنها خودش نشانهای است که تماشاگر پسندیده کلیت کار را. در سال 91، حدود ده نمایش از من اجرا شده که اغلب پر تماشاگر بودند، لذا بیانصافی است که بگوییم اینها ویترین کار بودهاند.
حرف آخر ...
الان من با یک مشکلی مواجهم که خیلی غمگینم. به عنوان آخرین و مهمترین حرف باید بگم که من نمایشی دارم دربارهی جنگ و تاثیراتش روی آدمها بالاخص دههی 60 که خودم محصول دههی 60 هستم ولی قرار است نمایش من در میانهی اجرا متوقف شود، به خاطر اینکه نمایشی از ترکیه در این سالن و برای جشنوارهی مقاومت قرار است به اجرا برود. من از همهی مدیرانی که میتوانند کاری بکنند خواهش میکنم نمایش مرا متوقف نکنند. چرا برای ما همیشه مرغ همسایه، غاز است. حتما باید کسی از ترکیه بیاید و برای ما از جنگ صحبت کند؟ خب این همه سالن، نمیشود در جای دیگری اجرا بروند؟ خدا میداند با این توقف چه ضربهای به نمایش من وارد میشود. چرا من ایرانی با یک گروه 60 نفرهی زیر 30 سال و آن همه حجم دکور و اکسسوار باید سالن را خالی کنم که گروهی از ترکیه بیاید و روایت جنگ کند؟ انصاف است که من دوباره بعد از یک توقف همهی صحنه را بچینم؟ فکر میکنم کمی از عدالت به دور است. انگار هنوز هم اینجا جای خوبی برای ادامه نیست!
*. یک توضیح ضروری:
متاسفانه بدون اطلاع بنده، بیش از یک چهارم مصاحبه را بهار در حرکتی خودجوش حذف کرده و مصاحبه را به طبع رسانده است؛ اجرشان با سانسورچیان ارشاد! اما اینجا در بلاگ، کامل مصاحبه را با سجاد افشاریان عزیز آورده ام که امیدوارم بی اطلاعی مرا دلیل خوبی برای بی تقصیری ام بداند و عذر تقصیر مرا پذیرا باشد.
*. دیگر یادداشت های مطبوعاتی (+)
به به...
پاسخحذف:D
حذف