به بهانهی اجرای نمایش پسران آفتاب، اثر نیل سایمون
«آدمها لالت میکنند، بعد میپرسند چرا حرف نمیزنی؟»
- نیل سایمون
نیل سایمون را به حق باید روایتگر زندگی روزمرهی امریکایی دانست. زندگی روزمره از آن دست مقولاتی است که اغلب آنقدر بدیهی است که به چشم نمیآید و مهم تلقی نمیشود اما سایمون با روایتهای ساده و کمیک، لایهای از زندگی روزمره را نشان میدهد که میشود از تلخی بیش از اندازهی آن خندید. گویی سایمون با گذاشتن آینهای در مقابل تماشاگر و به صحنه کشیدن صحنههای عادی و بدیهی انگاشته شدهی زندگیهامان، قصد دارد تا از آن آشناییزدایی کند. به عبارت دیگر تماشاگر با دیدن صحنههایی همچون دیدن دوست سابقی که مدتهاست ندیدتش و حالا قرار است با بیمیلی با او مواجه شود، ریختن چای، بیحوصلگیها و حتی دیدن تلویزیون و مواردی از این دست ساده و آشنا، به تامل میافتد و در حین خندیدنهایش به برخی صحنهها مدام زندگی خود را تصویر میکند و گویی همانی میشود که مارکس پیشتر گفته بود: «تاریخ دو بار تکرار میشود، بار اول تراژدی و بار دوم کمدی». در این نمایش نیز تماشاگر گویی با دیدن صحنههای آشنای تاریخ بودن خویش، به خنده میافتد. برای مثال آنها که نمایشنامه پسران آفتاب را خواندهاند و یا نمایشش را دیدهاند میشود نمونهاش را ارجاع داد به اولین دیدار ویلی کلارک و ال لوئیس که چند دقیقهای این دو در کنار هم بی هیچ کلامی نشستهاند و به مخاطب نگاه میکنند و اینگونه در عین تلخی گزندهی این دیدار، مخاطب خندهاش میگیرد.
این روزها از نیل سایمون، نمایش پسران آفتاب در سالن اصلی تئاتر شهر در حال اجراست. کاری به کارگردانی سیامک صفری و بازی خود او به همراه فرزین صابونی، جواد عزتی، جواد پولادی، صبا گرگینپور و بهاره رهنما. پسران آفتاب دقیقا همانی است که توقع میرود. یعنی وقتی میشنوی که سیامک صفری قرار است نمایشنامهای از نیل سایمون را به صحنه ببرد، همین نمایش و همین حد توقع در تو ایجاد میشود؛ نه چیزی بیش و نه چیزی کم، نه شگفت زده خواهید شد و نه ناراحت که اجرای ضعیفی بوده. همانی است که آدمی دقیقا انتظار دارد. بازیهای روان سیامک صفری و فرزین صابونی، که با گریم خوبش تنها از روی صداست که میفهمی خود اوست، به همراه بازی پر از حس و شوخ و شنگ جواد عزتی رنگ و بوی خوبی به این نمایش داده است. هر چند به عقیده برخی منتقدین و تماشاگران، بازی کوتاه بهاره رهنما در این تئاتر، وصلهایست که گویی به یکپارچگی و روانی دیگر بازیگران نیست و نچسب به نظر میآید. از دیگر نکات خوب و غفلت شدهی این نمایش میتوان به ترجمهی روان و خوب آهو خردمند اشاره کرد. ترجمه چنین نمایشی که اغلب کمیکهای آن امریکایی است و ناآشنا برای مخاطب ایرانی، کاری است بس سخت که اگر در آن دقت نشود، مخاطب از آن دلزه خواهد شد. اما خردمند توانسته بود بدون ضربه زدن به متن و لوس شدنش، شوخیها را کمی تغییر دهند تا برایمان آشنا درآید. و اما یک نکتهی منفی که این روزها در تئاترهای در حال اجرا زیاد دیده میشود، عدم همخوانی صداهاست (به اصطلاح فنی لِوِل نبودن صدا). به طوری که در این همایش نیز در میان برخی پاساژهای نمایش، صدای موسیقیهای پخش شده، که به حق این کار را محمدرضا جدیدی خوب انجام داده بود، اذیتکننده بود و صدای بلند موسیقی باعث میشد تا صدای دیالوگهای بازیگران به گوش نرسد. در پایان آنکه وجود چنین تئاترهایی که به جذب مخاطب بیشتری نسبت به کارهای دیگر، به دلیل کمیک بودنش، میانجامد، به فضای اجراهای این روزها رنگی دیگر داده و دیدنش قابل توصیه است.
یک نکنه ای که در سطور ِ اولیه ی متنت به نظرم رسید اینه که در دو پست ِاخیرت، فاصله ی فعل ها جا افتاده، که احتمالا تقصیر ِ این بلاگ اسپات باشه، مثلا به جای وصله ایست، نوشته شده: وصلهایست و قس علیهذا که یکمی خوندنش رو برای مخاطب دشوار می کنه...
پاسخحذفجدا از این مساله، در طی ِ متن به ذهنم رسید که هی بگم ای بابا، بی من تئاتر اصلا دلت اومد بری؟ و ازین قسم شوخیا...
تعریفشو شنیده بودم، حتا دلم هم خواست چند باری برم، بعدش جور نشد دیگه... تئاتر خوبا اصن قسمت ِ ما نمیشه، فک کم ساعتشم بد بود، ضمن ِ اینکه کلا یه ایراد ِ بدی هم که دارم، از رهنما کلا خوشم نمیاد... ینی هرچی سعی می کنم به خودم بقبولونم که یه تئاتر ممکنه خوب باشه، حتی اگه رهنما توش باشه، نمی تونم قبول کنم و ترجیح می دم کلا نرم تئاترو...
به هرحال که خب می تونم تهش یه شوخی ِ دیگه ای بکنم و بگم که هعییی کوفتت شه مثلا، یا یه چیز تو همین مایه ها... :دی
در وهله اول که باید بگم که به دلیل اینه که این متن ها در فایل ورد برای روزنامه نوشته شده بود که در کپی پیست از اونجا به اینجا اینجوری شده و صد البته من خودم متنو همین الانم حتی دارم درست می بینم یعنی وصله ایست به هم نچسبیده و نیم فاصله بینش هست، حالا دلیلش چیه که برای تو اینجوری شده نمیدونم
حذفدر مورد دومم باید بگم که من خودمم دعوت بودم یه جورایی، ضمن اینکه شما افتخار نمیدی بیای و از این قسم تعارفا
سومم اینکه خیلی هم تئاتر مالی نبود یعنی فوق العاده نبود بلکه به دیدنش می ارزید، همین
ضمن اینکه ساعتش داغون بود یعنی طرفای 11 یادمه تموم شد
ولی خب منم میتونم بگم که اصلا همینی که هست، هاهاها