شط شراب
تراوشات ذهنی یک دیوانه
۱۴۰۰ خرداد ۲۰, پنجشنبه
۱۳۹۷ مرداد ۱۵, دوشنبه
گذشته عجیب مخدریه برای حال و روز خراب!
جامونده تو روزای خوب گذشته و فقط جسمشه که کش اومده تا همین لحظه! پیرهنم که باشه هزار تیکه میشه چه برسه به این تنِ ماسیدهی پوستِ استخون
هزار تیکه است و هر تیکهاش یه جایی و یه زمانی؛ یه تیکه روی صندلی سوم شمال شرقی حافظیه، یه تیکه لم داده روبروی نسیم خنک حوضچهی وسط حیاطای یزد، یه تیکه پشت چراغ قرمز چهارراه قدس، یه تیکه زیر خرواری جیک جیک گنجشگای درختای امیرآباد، یه تیکه روی صندلی طبقه دوم فلینی، یه تیکه پارهشده وسط پل مدیریت، یه تیکه تو خرماپزون درکه، یه تیکه تو ترافیک تجریش، یه تیکه روی سنگفرشهای ایروان، یه تیکه سالن ایرانشهر، یه تیکه وسط ...
حالا اما خزون زده به روزای زندگیش، مه گرفته جادهی تیره و تار پیش روش رو، حالا شده مردهای که قلبش گرومپ گرومپ میزنه اما باسه چیش رو نمیدونه!
بیا ژوزفین! بیا و ازین برزخِ هیچ در هیچ نجاتش بده! بیا و لب باز کن تا تیکه تیکهاش از جا کنده شن. بیا و غزل بخون که جون بگیره این تنِ تیکه و پاره. بیا و ...
هزار تیکه است و هر تیکهاش یه جایی و یه زمانی؛ یه تیکه روی صندلی سوم شمال شرقی حافظیه، یه تیکه لم داده روبروی نسیم خنک حوضچهی وسط حیاطای یزد، یه تیکه پشت چراغ قرمز چهارراه قدس، یه تیکه زیر خرواری جیک جیک گنجشگای درختای امیرآباد، یه تیکه روی صندلی طبقه دوم فلینی، یه تیکه پارهشده وسط پل مدیریت، یه تیکه تو خرماپزون درکه، یه تیکه تو ترافیک تجریش، یه تیکه روی سنگفرشهای ایروان، یه تیکه سالن ایرانشهر، یه تیکه وسط ...
حالا اما خزون زده به روزای زندگیش، مه گرفته جادهی تیره و تار پیش روش رو، حالا شده مردهای که قلبش گرومپ گرومپ میزنه اما باسه چیش رو نمیدونه!
بیا ژوزفین! بیا و ازین برزخِ هیچ در هیچ نجاتش بده! بیا و لب باز کن تا تیکه تیکهاش از جا کنده شن. بیا و غزل بخون که جون بگیره این تنِ تیکه و پاره. بیا و ...
۱۳۹۶ تیر ۲۴, شنبه
حالا كه چشماش روي همه ...
حالا كه چشماش روي هم داره عالمي رو تاريك ميبينه، حالا كه خوابه و بيداري جهان بطالتي بيش نيست، حالا كه رويا رو بغل كرده تا همه حقيقت جهان مسخره جلوه كنه، حالا وقتشه كه قلم رو تاب بدي روي سفيدي هاي اين كاغذ بي خط تا به هر بهونه اي شده خالي كني اين همه حرف چپيده تو حلقومت رو. اما كلمه ها خيلي وقته تو مغزت غُل خوردن و لعاب پس دادن و حالا خودشون لاشه مرده اي شدن كه فقط ظاهرشون به حرف مي خوره و از معني خالين!
استخون کلمهها مونده و گوشتش شده لعاب اون دیگ جوشان. استخونارو میشه رو کاغذ ریخت اما فایدهاش چیه!؟
بیا و خودت بخون جان کلمهها رو از لعابی که داره از چشام سراریز میشه و میریزه رو کاغذ سفید جلوم کنار استخونای بیجون. بیا و خودت لمس کن این همه تشنگی سوزان رو!
چیزی در این میانه خالی است!
۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه
معرفی کتاب به بهانه نمایشگاه کتاب
به بهانه نمایشگاه کتاب و به قدردانی عزیزانی که مدام کتاب معرفی میکنند تصمیم گرفتم تا ۱۷ کتاب قابل توصیهای که اخیرا خواندم را معرفی کنم. سعی کردم تا طیف متنوعی باشد و لذا معرفی همهشان در یک پست جا نمیشوند. در اینجا تنها کتابهایی عمومیتر را به اختضار و در قالب چند جمله کوتاه معرفی میکنم؛ چراکه شرح و بسط و درسآموختههای هر کدامشان کرورکرور حرف میخواهد.
برای آنانکه به تغییر در زندگی و زندگی سرشارتر اهمیت میدهند، آثار آلن دو باتن خاصه «تسلیبخشیهای فلسفی» از آن دست کتابهایی است که در میان سفیدی خطوطش نکتهها دارد برای اهلش. «سرکلاس با کیارستمی» را رضای عزیزم به من توصیه کرد و نه تنها درس هنر است که درس زندگی است. بسیاری همچون مجید عزیزم «تئوری انتخاب» را سرلوحه زندگانیشان قرار دادند و من هم با خواندنش همین مسیر را پی گرفتم. به دن آریلی را پیشتر میشناختم اما به پیشنهاد هانی عزیزم «نابخردیهای پیشبینیپذیر» را خریدم و خواندم و بهترین کتابی است که به سادگی هر چه تمامتر اقتصاد رفتاری را پیش رویت میگذارد. مکدونا را به بهانه تئاتر «مرد بالشی» که با حمید عزیزم رفتیم شناختم و بعدتر «ستوان آینیشمور»ش بسیار برایم خاص شد (هر چند کلا مکدونا به دلیل خشونت عمیق در زیرلایههای نمایشنامههایش چندان برای همگان توصیه نمیشود)
باقی کتابها هم باشد برای بعد ...
برچسبها:
پیشنهاد کتاب,
تئوری انتخاب,
دن آریلی,
دوراهی نوآور,
کتاب,
کیارستمی,
معرفی کتاب,
نوپای ناب,
ویلیام گلسر
۱۳۹۶ فروردین ۱۹, شنبه
واژهشناسی جهنم
در اقوال باستان آمده است که «گهینوم» نام درهای است در اطراف اورشلیم و در مسیر بیتلحم که قربانگاه اصلی کودکان برای خدای «مولوخ» بوده است و بعدها آتشگاهی ابدی برای تجسم دوزخ
تعابیرش از حد حوصله خارج است؛ از جهنم به توصیف آنجلیکو فرا گرفته و توصیفات آلیگیری در کمدی الهی تا توصیفات متی در انجیل و آیات قرآن؛ اما جهنم آدمی گویی همان لحظات عمیق تنهایی است که خشکت میکند؛ همان لحظههای دوری از هر چه هست؛ گویی همان تعلیق ندانستن آنکه چه باید بکند؛ همان حس گزندهی استیصال! مزمزهی لحظاتی تلخ که انگاری توصیف همان «لَأَكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ» است؛ همان جدایی آدمی حتی از خودش
به قول حضرت حافظ:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت
برچسبها:
استیصال,
انجیل متی,
اورشلیم,
بیت لحم,
جدایی,
جهنم,
حافظ,
عکس,
قرآن,
قیامت,
مولوخ,
واژه شناسی,
هجران
۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه
واژهشناسی آن
حضرت مولاناست گمانم که میگوید: «آنِ منی؛ کجا روی!؟». و چه ترکیب عمیقی است این «آنِ من» بودن! ایهام ظریفی است: یکی در معنای تملک - و چه معنای بدی!- اما معنی دیگرش به تاکید عرفا قابل درک اما توصیفناپذیر است: نوعی حسن در لحظه، نوعی زیبایی در یک نفس و یک دم، نوعی لمحهی ناب، نوعی حس لعنتی غیر قابل توصیف! این معنای دومیش همانی است که حافظ میگوید: «بنده طلعت آن باش که آنی دارد»؛ شاید کیفیت زندگی هم بسته به همین «آن»هایی است که از سر گذراندهایم؛ بسته به همین «آن»هایی است که در ذهن داریم و بسته به همین «آن»هایی است که نفس به نفس زندگیش میکنیم
۱۳۹۵ بهمن ۳, یکشنبه
یادداشت مطبوعاتی - برجی نشست و قامت تهران خمیده شد!
این صدای ماست که فرو میریزد!
چاپ شده در روزنامه شهروند
صدای ریختن پلاسکو، این قلب ۵۰ سالهی تهران، استعارهای است از زندگی لجام گسیختهمان در گذشته و حال و چشمپوشیمان از آیندهی جمعی پیش رو. چسبیدنمان به منافع زودهنگام و جمعکردن مسئلههای پیش رو تا مبادا نیمنگاهی هم به روزهای فردا کنیم؛ چراکه چو فردا بیاید فکر فردا کنیم! فرقی هم نمیکند که در کدام جایگاهیم. بارها صحبتهای سخنگوی آتشنشانی را مبنی بر اخطارهای پیدرپی خطرات ایمنی به مالکین و کسبه پلاسکو شنیدهایم و غصه خوردیم؛ اما حاضر نیستیم ریالی برای امنیت خانهمان هزینه کنیم و حتی برای گرفتن پایان کار ساختمان به آشنایی در شهرداری زنگ میزنیم و یا قضیه را با هدیهای ناقابل به مامور شهرداری حل میکنیم. هنوز چشمهامان از آوار نابودی آنی حداقل ۶۰۰ میلیارد کالا خیس خیس است؛ اما نوبت به مغازه خودمان که برسد میگوییم همین یک میلیون هم مرهمی برای زخم زندگیمان است و حالا کو تا پاساژ ما آتش بگیرد! کرور کرور الیاف و پارچه را هم در کنج مغازهمان انبار میکنیم برای فروش شب عید و هیچ حواسمان نیست که جرقهای میتواند نه تنها زندگی ما که زندگی چندین هزار نفر را در کام مرگ اقتصادی بکشاند. بغض میکنیم و برای دوست و فامیل و آشنا از ازدحام جمعیت و نرسیدن ماشینهای امداد در صحنه میگوییم و استوری اینستایمان را تند تند از محل حادثه به روز میکنیم؛ اما یکبار نمیپرسیم که خودمان آنجا چه کار میکنیم. تا حادثهای هم اتفاق میافتد مسئولیت شهروند-خبرنگاریمان روی دوشمان سنگینی میکند و باید سریع از محل حادثه رسالتمان را و دینمان به جامعه بشری را ادا کنیم. زجههای مغازهدار امانمان را میبرد که فریاد میزند اگر میدانستم هزینه میکردم؛ اما نوبت به خودمان که برسد ...!
پلاسکو با آن عظمت و قدمتش، خیره به چشمهای نگرانمان ما آوار شد بر سر آنهایی که داشتند تاوان سنگین بیاحتیاطی دیگران را میدادند. حالا مضطرب و نگران حال آتشنشانانی هستیم که با چشم خود حبس شدنشان را دیدیم. انگار خودمان را حالا در آینهای دیگر میبینیم. گویی این خود ماییم که زیر آوار خرواری ویرانه حبس شدهایم و دیگر وقت آن است که به جای جستجوی مسئله در ویرانههای چهارراه استانبول، کمی درون خودمان را زیر و رو کنیم: چه شده است که این حجم انبوه کوتهبینی و منفعت طلبی فردی را هر روز زندگی میکنیم؟
*. عکاس و شاعر شعر تیتر متن را هر چه گشتم پیدا نکردم
برچسبها:
آتش سوزی,
آتشنشانی,
افکار پریشان,
پلاسکو,
تهران,
روزنامه شهروند,
ساختمان پلاسکو,
شهرداری,
عکس,
یادداشت مطبوعاتی
اشتراک در:
پستها (Atom)