۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

افکار پریشان - 89: ... و 93 سال خوبی خواهد بود!

22 اسفندماه بود اگر اشتباه نکنم، در یکی از بدترین شرایط روحی زندگیم بودم، دفتر دکتر گودرزی عزیز نشسته بودیم و به گاهِ خداحافظی به بچه های کارگروه جامعه شناسی مردم مدار (حالا دیگر گروه شده است)  گفتم: «روزگار یکسال خوب بهمون بدهکاره». یادم هست احمد پوزخندی زد و گفت: «برو بابا» و پشت بندش مهران با همان خنده های ناب خودش ادامه داد که «باز زدی تو کار روشنفکری و اینا». اما احمقانه می پنداشتم که 92 سال خوبی خواهد شد؛ و شد!
بعد از سال ها بالاخره 92 سالی بود که برآیندش منفی نبود، شاید از 87 بود که سال های متمادی بدتر و بدتر می شد، اما به 92 که رسید دنیا کمی روزهای خوبش را هم به من نشان داد. حالا که یکسال گذشته را رج می زنم می بینم امسال بدتر از قبل نیست، برآیندش منفی نیست و این اتفاق خوشایندی است. 
رسم روزگار عجیب است و من هم حالا در همین لحظات سال تحویل، تنها در خانه نشسته ام و خیره به دیوار روبرو با همایون زمزمه می کنم که: «کولی! کنار آتش، رقص شبانه ات کو؟ شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟ ...» و بی هیچ انرژی ای باز هم احمقانه می پندارم که 93 سال خوبی خواهد بود ...



*. گویا در میانه ی نوشتن این متن کوتاه سال نو تحویل شد، عید مبارکی
*. چه احمقانه زیست می کنم ...


۱۳۹۲ اسفند ۱۵, پنجشنبه

اینگونه بی تو بی تابم ...



کاش آنجا که می باید راهی به جز خیال هم بود
کاش می شد رد دلتنگی را گرفت و به آغوش تو رسید
کاش این فاصله را چاره ای بود 

کاش ها زیاد، فاصله ها زیاد، دلتنگی ها زیاد 
اما مجال، اندک!



*. عنوان بخشی از شعر مشیری
*. دیگری ها برای ژوزفین (+)